خیابان با دهان باز خون و استخوانها را بالا می آورد و خشم آسمان را فرو می بلعد ابرها سیاه و اخمو شتابان می گذرند...
فرهنگی – ادبی
گزارش پنجاه و پنجمین سالگرد بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران از آغاز بنیادگذاری کانون نویسندگان ایران تا امروز آنچه پیوندی عمیق را بین اعضایش، در همهی...
امروز یکی از عشق سخن می گفت از قلب چند پاره اش، گفت تکه ای از قلبش را در غروبِ گندمزارها کنار جوی که لبخند...
پنجره ها رنگ شان پریده است و هرچه سیاه است ،سیاه تر شده است… درمیان اشیاء بدون دفاع شده ایم.. نرده های اطراف باغ کنده...
باید گذشت با پلکهای خسته انتهایِ شب را می کاوم لکه های ابر شتک زده در افق آسمان در عمق چشمانم چسبیده بر زمین و...
تاثیر حزب توده بر فرهنگوهنر ایران در دوره مدرن را نمیتوان انکار کرد. نه فقط اکبر معصومبیگی بهاین گفته اعتقاد دارد، که بسیاری از روشنفکران،...
نخستین شکوفه بدون بهار غروبِ روزهای آخر پاییز شکفته بود در باغ و من آخرين جمعه ى امسال معطر بودم از گلاب شاخه گلی روییده ...
کانون نویسندگان ایران: نیمهی دوم اسفند، سالگشت درگذشت یار کانونی ما فریبرز رئیسدانا است. فریبرز رئیسدانا در دورهی سوم فعالیتهای کانون نویسندگان ایران، دورهای بس پرحادثه...
آی مردان جبهه های جنوب و غرب!زنان کفش های آهنین به پا کرده اندپوتین های شما کجاست؟چه نشسته ایدکه هر آنچه به دست آورده بودید ...
حسرتِ شعری در گلویم گیر کرده خورشیدی خموش….در کویر تنهایی ملوَن از شکوفه های بهاری در خون غروب کرده و من به دنبال...
چشمانت را از ياد نمی برم چرا که در یک روز آفتابی چشمانِ پدرم را ربودی که گاهی به دیدارش می رفتم با کمی حرف...
آرامم، همچون شکوه وارسته کوه و آرامشِ روحِ زخمیِ پروانه در تجسم مرگی ناگزیر شعله ور در خاکسترِ استخوانهایم در تکه زمینی آشنا وُ…بی نشان...
رقصان وُ طناز بالهای سفیدش را گشوده فرود میاید از آسمان دلبری می کند برف، فرش سفیدی گسترده بر زمین، تمام تصویرها و رنگهایِِ کبود...
این بلایِ کور از کجا نازل شد!؟ این غبارِ ویرانی از کجا بلند می شود؟ و بر چشمان آسمان می نشیند این خاک از کدام...
غروبها میامد غروبها که ستاره ای در آسمان تیره پیدا نبود، با همان کت و شلوارِ راه راه همیشگی تِلو تِلو در زمین و هوا ...