غم دل با که گویم…؟
از فراق سایه-
که رفت وُ من،
و بسیاری چون من
در شهر خود سرگردان
از سایه های خود
دور می شویم
در این شبهای بی سایه،
بگو آیا مرا دیگر امیدی
در فراقِ یارانم هست…؟
با این صداهای نالنده،
از حلقوم رجاله ها
وقیح و بی پروا
هوا آغشته،
و راه نفس را بسته!
آری،
من در باغ شکوفه های سایه
با یادِ یارانِ سفر کرده
در این شبِ ظلام
چشم بر طلوع خورشید دوخته ام.
رحمان- ا ۴ / ۶ / ۱۴۰۱