
اثر نانسی اوبراین سیمپسون
ترجمهٔ احمد جواهریان – اختصاصی اندیشهٔ نو
او را حالا «رئیسجمهور صلح» مینامند،
مردی با کلاه قرمز و انگشتانی که میلرزد،
مرد صحنههای مهآلود و وعدههای زراندود
کسی که میگوید جنگها را تمام میکند، درحالی که گلولهها را برق میاندازد.
او وقتی از کسری بودجه مینالد،
درست مثل واعظی که از گناهان مینالد،
سکههای نذری را به جیب میزند.
برنامههای کوپن غذا، بهداشت، ناهار مدرسه،
و بازوان نرم اجتماعی که خستهها و شکستگان را نگه میدارند، همه قربانی میشوند و
میگوید: باید کمربندها را سفت ببندید، چون ورشکستهایم.
بگذارید موضوع را قدری بشکافیم:
کسری بودجهٔ دولت آمریکا چقدر است؟ ۳۳ تریلیون دلار.
این دولت برنامههایی مثل «اسنپ» (کوپن غذا) را چقدر کاهش میدهد؟ ۱۵ میلیارد دلار.
بودجهٔ نظامیاش را تا کجا بالا میبرد؟ یک هزار میلیارد دلار.
بله، درست خواندید، یک هزار میلیارد دلار.
برای چی؟
برای جنگ، برای پهپادها، برای بمبها.
برای خون همسایههایی که به درمانگاه نیاز دارند،
برای کهنهسربازانی که در خیابانها فراموش شدهاند،
برای کودکانی که مدرسههایشان روی سرشان خراب میشود.
میگویند پول نداریم که گرسنهها را سیر کنیم، اما پول داریم بمب بسازیم.
و بعد، وای…
و بعد، برمیگردد و یک تریلیون دلار توی دهان خروشان ماشین صنعت جنگ میریزد،
ماشین جنگ، خدای آهن و غرّش آمریکایی، هیولای پنتاگونی که هرگز نمیخوابد؛
یک تریلیون دلار برای تانکها، پهپادها، قراردادهای آغشته به نفت و جاهطلبی
و میگوید این «صلح» است.
او صلح را با حروف درشت مینویسد،
اما چه صلحی در نوک یک موشک معنا پیدا میکند؟
چه صلحی به ده ناوهواپیمابر و بیست کلاهک اتمی دیگر نیاز دارد؟
چه صلحی…؟ در حالی که خون هزاران برنامهٔ اجتماعی میخشکد تا این هیولا سیر بماند.
بیایید از قیمت واقعی این «صلح» حرف بزنیم:
آمریکا بیشتر از یازده کشور بعدی روی هم هزینهٔ نظامی میکند و
مجتمعهای نظامی-صنعتی میلیاردها درآمد دارند.
در حالی که،
۳۷ میلیون آمریکایی در فقر زندگی میکنند؛
شش میلیون کودک در معرض گرسنگی هستند،
و نزدیک به ۲۸ میلیون نفر بیمه درمانی ندارند.
ما گرانقیمتترین ماشین جنگ جهان را داریم تا از چه چیزی محافظتمان کند؟
از جنگ بعدی؟ از ترس بعدی؟ از سود بعدی؟
به من نگو این صلح است.
تو روز روشن دروغ نگو!
صلح مادری است که میتواند بچههایش را سیر کند.
صلح تختخوابی گرم برای یک کهنهسرباز است در زیر سقفی که چکه نمیکند.
صلح مهد کودکی است که باز است،
بیمارستانی که تعطیل نشده،
دستی که اسلحه به دست نگرفته، بلکه برای کمک دراز شده است.
اما این که میگویند صلح نیست.
این یک نمایش است.
این امپراتوری است در لباس مبدل،
جنگی است بزکشده،
و ترسی که به نام قدرت فروخته میشود.
آنهایی که بلندترین تشویقها را میکنند،
هرگز پسرانشان را به جبهه نمیفرستند،
هرگز گرسنه نمیخوابند،
هرگز گرمای خانهشان در وسط زمستان قطع نمیشود.
حقیقت را بخواهید،
این سیستم از جنگ سود میبرد،
سیستمی که طبقهٔ رنجبر را در بدهی غرق میکند،
و نخبگانش در مسیر بانک بلندبلند میخندند.
سیستمی که ترجیح میدهد باروهایش را از بمب بسازد،
نه جامعهای قوی، سالم، و تحصیلکرده.
ما میتوانستیم کشوری پُر از مهربانی داشته باشیم.
میتوانستیم به معلمان حقوق بدهیم،
بیماران را درمان کنیم، دست و رویی بر خیابانها بکشیم.
اما حالا یک رئیسجمهور «صلح» بیشرمی داریم که شمشیری یک تریلیون دلاری در دست گرفته است.
بله، یک تریلیون دلار برای کشتار و هیچچیز برای زندگی.
پس به من نگو آرام باش.
نگو صبر کن و ببین.
من دیدهام و
وقتی اسمش را میگذارند صلح،
ساکت نخواهم نشست.
چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴
اندیشهٔ نو: استفاده از تمام یا بخشهایی از این مطلب با ذکر منبع بدون مانع است.