اما امروز پس از روز جهانی کارگر و بهگردشدرآمدن پلاکارد «… افغانیرو رها کن» باید گفت که متأسفانه بیگانههراسی میکوشد جنبه «کارگری» هم به خود بگیرد.
پس از آن همه عربستیزی و افغانهراسی ورزشی مفسران و برخی رسانههای ورزشینویس و تماشاگران و کارتونیستها و حتی «سربریدن ورزشی»، فکر میکردیم نژادپرستی و تحقیر اقوام خویشاوند و همسایه، میدانی بهتر از استادیومها و فضای مجازی برای پراکندن تخم کینه و نفرت و خشونت نمییابد، اما امروز پس از روز جهانی کارگر و بهگردشدرآمدن پلاکارد «… افغانیرو رها کن» باید گفت که متأسفانه بیگانههراسی میکوشد جنبه «کارگری» هم به خود بگیرد. چه تلخ است طنز روزگار و زوال فرهنگ کار و ضعف ادبیات کارگری آنگاه که تجربه یک جنبش تاریخی گسسته شود و در ژرفای این نقطه گسست، زحمتکشی از سر ناآگاهی یا در اوج سرمستی از آگاهی کاذب، لقمههای زحمتکشی دیگر را بشمارد و مختصر سفره همکار افغان را عامل کوچکی سفره خویش بداند. چرا باید ریشه اصلی فقر و درد و بیکاری به لقمه نانی که کارگر افغان به هزار زحمت و ریسک به کد یمین کسب میکند فرافکنی شود؟ کدام پژوهش اقتصادی نشان میدهد که بیکاری ایرانی نسبت مستقیم دارد با اشتغال کارگر افغان؟ حتی اگر ملی و هویتی هم که بیندیشیم، اساسا مطابق کدام منطق ملی و براساس کدام تعریف از هویت «ایرانی» و «خودی» میتوان افغانها را «آنها» و «دیگری» به حساب آورد؟ فراموش نکنیم که قبل از اینکه مرزکشیهای استعماری پوست واژه «افغان» را به قهر و خشونتی نظامی بشکافد و مفهومی ملی و مرزی در دل آن واژه تعبیه کند، ساکنان آن سرزمین در طول هزارههای متمادی خویشاوند، و چه میگویم «خویشتن» ما بودهاند. آنجا بیش از آنکه افغانستان باشد، خراسان است. فارسی یا آن «قیمتی در لفظ دری» که امروزه به آن افتخار میکنیم بدون حوزه فرهنگی خراسان نمیتوانست چنین تکامل یابد و شیرین و شکرشکن شود. کسانی که ما امروزه در معنایی تحقیرآمیز و استکباری آنها را «افغانها» مینامیم و در معرض غیریتسازی قرار میدهیم، درواقع «آنها» نیستند و از «آنجا» نیامدهاند، از هسته مرکزی جغرافیای توصیفشده در شاهنامه به گوشهای دیگر از همان سرزمین پناه آوردهاند. آنجا چنان خراسان است و چنان آشنا با جان تاریخی ما که حتی داووداوغلو، نخستوزیر ترکیه، وقتی به بلخ و هرات میرود، در بازگشت نمیگوید افغانستان رفته بودم، میگوید: «وقتی خراسان رفته بودم…» و خراسان با همه رنگهای ترکمنی و ازبکی و تاجیکی و فارسی خود چنان بزرگ است که میتوان آن را در فراسوی یک جغرافیا، تجلی فلسفی یک روح و یک فرهنگ دانست.