موضوع مرگ خانم مهسا امینی، دختر من، دختر شما، دختر همه ایران، بسیار غمانگیز و تأسفآور بود. فرزند این سرزمین که تحت آموزشهای ما قرار گرفته و فقط 22 بهار از زندگیاش گذشته بود، دستخوش تصمیماتی قرار میگیرد که جانش را بر اثر آن از دست میدهد. هر توجیهی مبنی بر اینکه قبلا بیمار بوده یا نه، هر توجیهی دراینباره که ما صحبت خاصی نکردهایم، همه و همه مؤید این نکته است که ایجاد ترس و وحشت کردهایم. این ترس و وحشت به تنهایی میتواند یک انسان را از بین ببرد. چگونه میتوانیم پاسخ این فاجعه را بدهیم؟
اگر امنیت که ضرورت زندگی جمعی است از سوی ضابطان امنیت، کادر درمان، مدیران یک کشور و هموطنان یک فرد ایجاد نشود، چگونه انتظار داریم فرد در جامعه زیست کند؟
اعتماد به بیاعتمادی تبدیل شده است؛ آنجا که ضابطان و مسئولان باید اعتماد را در جامعه بازتولید کنند، اعتماد را از ریشه میزنیم و یک سرمایه ملی را به چالش میکشیم و خانوادههایی را داغدار میکنیم و جان عزیزانشان را از دست میدهند.اگر آنجایی که مادری جلوی ون «گشت ارشاد» فریاد میزد که دخترم بیمار است، آنجایی که زنی روی زمین کشیده میشد، آنجایی که زنی –به نظر میرسید نماینده پلیس باشد- موهای دختری را میکشید تا سوار ماشین «گشت ارشاد» کند، آنجا مدیران و مسئولان متوجه میشدند چه خطای بزرگی درحال رخدادن است، ما امروز دچار مصیبت مرگ دخترمان «مهسا امینی» نبودیم. «مهسا امینی» یکی از دختران این سرزمین است که با مرگش غم زیادی را بر دل ما نشانده است. زبان قاصر است از بیان مرگ یک جوان که آرزوهای زیادی در سر داشت اما ما بهراحتی آرزوهای او را زیر خاک کردیم. کجای قوانین به ما این اجازه را داده که با این رویکردها و رفتارها جان انسانها را بگیریم؟ آیا حجاب متعارف با حجاب مورد قبول ما تفاوت نکرده؟ آیا لباس متعارف با لباسی که امروز در جامعه مورد استفاده قرار میگیرد، تفاوت نکرده است؟ چرا باور نمیکنیم کجا هستیم؟ چرا به تفاوتهای نسلی خود توجه نمیکنیم؟ چرا تفاوتهای نگرشی را مدنظر قرار نمیدهیم؟ مگر برای اداره جامعه با خشونت میتوان مبانی اخلاقی مدنظر را نشر داد؟ هیچکجا خشونت نتوانسته راهکار برونرفت از آنچه تبدیل به رویه اخلاقی شده است، باشد. خشونت درواقع مخالف و متضاد اعتماد است. هیچکجای اسلام هم به خشونت اشاره نشده است. من تعجب میکنم از مدیران و مسئولان که چگونه میتوانند با راهاندازی «گشت ارشاد»، دختران ما را دچار ترس از حضور در معابر عمومی کنند.«مهسا» دختر ما تنها 22 سال توانست در کشورش زندگی کند. دختر ما بیش از 11، 12 سال در سیستم آموزشی درس خوانده است؛ چگونه آموزشها نتوانسته او را بهسوی آنچه مطلوب است، دعوت کند؟ مگر نه اینکه آموزشها با ذهن و اندیشه دختران ما هماهنگ نبوده است؟امروز، چرا باید «مهسا» را در خاک بگذاریم؟ مهسا آرزوهای بسیاری داشت. ما چگونه میتوانیم پاسخ «مهسا»های کشورمان را بدهیم؟ واقعا این چه رویهای است که در کشور ما وجود دارد؟ چرا از این همه تعارض با مردم دست برنمیداریم؟ چرا این همه به مردم فشار میآوریم؟ معاون امور زنان ادعا میکند ما «گشت ارشاد» نداریم! پس این فیلمها، این ماشینها چیه؟ آیا ایران آنها با ایرانی که ما در آن زندگی میکنیم، فرق میکند؟ چرا جامعه را اینقدر در التهاب قرار میدهیم؟ جامعهای که به دلیل اتفاقات اقتصادی داخلی و فشارهای خارجی که رخ میدهد، اینقدر تحت فشار، فقر، بیکاری و تورم قرار دارد. ما همه در برابر مرگ این دختر مسئول هستیم؛ ما، دولت، پلیس، رسانهها و… . «مهسا» جان ماست؛ دختری که به دلیل رفتارها، رویهها و تصمیمهای بدون تأمل دچار مرگ میشود. آخرین گزارش مرکز پژوهشهای مجلس که دو سال پیش منتشر شده، اعلام کرده بود از این رویهها دست بردارید و بگذارید جامعه به حال خودش باقی بماند. طبق آمارگیریهای ایسنا، 70 درصد دختران این شیوه رفتاری درباره حجاب را قبول ندارند. اگر این دادهها و مطالعات جامعهشناسان را قبول نداریم، پس چه چیزی را میپذیریم؟ ما کجای کار هستیم؟ما در ایرانی ناشناخته زندگی میکنیم. خشونت در «ایران»مان به اوج رسیده است. زن ایرانی در مرکز پلیس که قرار است مرکز امنیت باشد، میمیرد؛ دلیل این همه اتفاق چیست؟ مگر نه اینکه داریم اعتماد را به این نهادهای اعتمادزا در جامعه از بین میبریم؟ شهر ما بدون اعتماد شهر نیست. کشور ما بدون اعتماد کشور نیست. اگر همان زمان که مردی توسط همین ضابطان در پارک پردیسان پایش گلوله خورد به شکل دیگری رفتار میشد، الان شرایط به شکل دیگری بود. همه باید پاسخگو باشند. جامعه بدون تغییر ساختار قانونی نمیتواند با این مسئله کنار بیاید. اظهار تأسف نمایندگان مجلس، اظهار تأسفهای فردی کافی نیست. رؤسای قوا باید پای این قضیه بایستند.جان یک انسان بهراحتی از دست رفته است؛ مگر چنین چیزی ممکن است؟ آیا ما نمونههایی داریم که در زمان پیامبر(ص) اینگونه رفتار میشد؟ پیامبر، پیامبر رحمت بوده است، «اسلام» دین رحمت است و بهصراحت اعلام میکند «لااکراه فیالدین». به چه حقی قانونی مصوب میکنید که منجر به این همه فشار و بیاعتمادی شود و اینچنین ساختار جامعه را دچار تزلزل و تنش کند؟ چه کسی پاسخگو است؟ یقینا مسئولان پاسخگو هستند.