احمد جواهریان – اختصاصی اندیشۀ نو
پس از پرسش و پاسخی که با صفحات تلگرامی در مورد : «جهان بر سر یک دوراهی :انتخاب بین صلح و توسعه یا پذیرش نظمی دموکراتیک یا درگیری و تقابل برای حفظ جهانی تک قطبی» داشتم. پرسش های دیگری هم مطرح شد. به این نتیجه رسیدم شاید بهتر باشد جوهر دیدگاهی را که در صدد طرحش بوده ام با استنادات لازم به صورت مقاله ای ارائه دهم. مقاله ی پیوست با چنین هدفی تدوین شده است.
سرمایه داری تحت یک نظام جهانی تک قطبی، بویژه در شکل نئولیبرالی و جهانی سازی شدهی شرکتی اش، با کالاسازیِ هست و نیست انسان و سپردن آن به بازارهای مالی قمارخانه ای معاصر، بیش از هر زمان دیگر، فقر و تیرروزی برای میلیاردها تن از جهانیان بوجود آورده و زندگی به شدت تبعیض آمیزی را بر بخش بزرگی از بشریت تحمیل کرده است. ما با یک نظام مبتنی بر حقوق شهروندی دوگانه روبرو هستیم که در آن، چه در درون کشورها، یعنی طبقات اجتماعی، و چه در بین کشورهای مختلف، یعنی کشورهای مرکز و حاشیه، شهروندان به شهروند درجه یک و درجه دو تقسیم شده اند. در یک سوی این جهان، «یک میلیاردِ طلایی» – یا آنچه «غرب دموکراتیک» نامیده می شود زندگی می کنند و در سوی دیگرش، بیش از هفت میلیارد نفر ساکنان این کره ی خاکی که از مزیتهای زندگی در کشورهای توسعه یافته کمتر برخوردار بوده و بخش بزرگی از آن ها در فقر و فقر مطلق زندگی می کنند. باید گفت لیبرالدموکراسی هیچگاه از سنت رُمی و یونانی بردهدارانه ی خود که مبتنی بر آزادی برای بالایی ها و خشن ترین دیکتاتوری علیه پایینی ها بود، فاصله ی لازم را نگرفته است.
نظام سرمایه داری، چه در اشکال استعماری قبلی و چه در شکل نو استعماری و نولیبرالیِ تک قطبی فعلی آن، توسط نیروهای مختلفی در سطح جهان به چالش گرفته شده و تاریخ سیاسی جهان چیزی جز تاریخ این مبارزهی طبقاتی و رهایی بخش نبوده است.
مهمترین فرایندی که جهان ما در ادامه ی همین روند تاریخی با آن روبروست، به چالش گرفته شدن نظام تک قطبی به رهبری آمریکا توسط اقتصادهای نوظهوری است که دیگر نمی توانند این دیکتاتوری جهانی را تحمل کنند. به چالش گرفته شدن نظام تک قطبی عملا موجود، بازتاب مهمی از مبارزه ی طبقاتی و مبارزه ی رهایی بخش دوران ماست و بر تامین استقلال و مبارزه ی طبقاتی در درون کشورها، بویژه کشورهای در حال توسعه، تاثیر جدی دارد.
تک قطبی بودن مطلق نبوده و نیست باید دقت داشت تک قطبی بودن جهان مطلق نبوده و نیست. منظور از تک قطبی بودن جهان آن است که یک قطب – یعنی آمریکا – به عنوان قدرت برتر در نظام جهانی، در نهایت، توان هدایت امور در جهت منافع خود را داشته و منافع غارتگرانه ی ویژه ای را کسب کرده است؛ وگرنه هم اکنون هم متحدانش مانند انگلیس و اتحادیه اروپا، و چالش گرانش یعنی چین و روسیه و متحدانشان در بریکس و شانگهای دارای تاثیرات محدود و یا قابل توجه در این یا آن زمینه بوده و هستند. همچنین باید دقت کرد که مخالفت ها با نظام تک قطبی جهانی تنها شامل کشورهایی با دیدگاه چپ یا دموکراتیک و ترقی خواه نیست و مجموعه ی وسیع تری را شامل می شود که برخی شان اساسا دولت های ارتجاعی، سرکوبگر و فاسدی را تشکیل می دهند و به همین دلیل نمی توان صرف تنش با نظام جهانی عملا موجود را ملاک ترقی خواهی و «ضد امپریالیست» بودن تلقی کرد و صف بندی های را نادرستی را در این زمینه ترسیم نمود. |
مهمترین اقتصاد نوظهوری که نظام تک قطبی جهان را به چالش گرفته، چین است. دولت چین به رهبری حزب کمونیست آن کشور توانسته بر اساس یک اقتصاد ترکیبی مبتنی بر برنامه ریزی مرکزی و بازار که آن را «سوسیالیسم مبتنی بر بازار» می نامد، در چارچوب همین بازار نولیبرالی نظام جهانی و در مدت دو سه دهه، از یک کشور ضعیفی که با چالش های اساسی حاصل از فقر دست و پنجه نرم می کند، به قدرت دوم جهان تبدیل شود و چنان سرعت رشدی را به ثبت برساند که از نظر کمی و کیفی و وسعت تاثیر گذاری در سراسر جهان بی سابقه است. ادامه ی چنین روندی باعث می شود چین به سرعت به اقتصاد اول جهان تبدیل شود و هژمونی آمریکایی نظم بین المللی را بشکند و آمریکا که سرکردگی نظم موجود جهان را داشته است، آن را بر نمی تابد.
گسترش تجارت چین در جهان و عقب نشینی آمریکا در این عرصه را می توانید در لینک زیر ببینید: https://merchantmachine.co.uk/china-vs-us/ بلینکن وزیر امور خارجه آمریکا خیلی صریح عنوان کرده که: «چین تنها کشوری است که هم قصد دارد نظم بین المللی را تغییر دهد، هم به طور فزاینده ای قدرت اقتصادی، دیپلماتیک، نظامی و تکنولوژیکی برای این کار دارد.» |
آمریکا هنوز هم در بسیاری از زمینه ها برای مثال نظام مالی، فناوری دیجیتال، رسانهای و «قدرت نرم») چه سخت افزاری و چه نرم افزاری قدرت برتر جهان است و به همین دلیل، باور به آن دارد که می تواند آنچه را «سرکشی» چین و سایر قدرت های نوظهور در برابر نظم جهانی می خواند، با شکست مواجه سازد و سرکردگی خود را حفظ کند.
یکی از مهمترین زمینه هایی که آمریکا در آن برتری داشته و دارد قدرت امنیتی-نظامی است. به همین دلیل، حیطهی عمل بلوک نظامی تحت راهبریاش ناتو را به اقیانوسیه (پیمان «اکوس»: آمریکا، استرالیا و انگلیس) و آسیا (پیمان «کواد»: آمریکا، ژاپن، هند و استرالیا)، و خاور نزدیک (پیمان در حال گسترش «ابراهیم» یا همان ناتوی عربی) و شمال اروپا (پیوستن سوئد و دانمارک به ناتو) توسعه داده و محور مبارزه با چین و متحد استراتژیک نظامی اش روسیه قرار داده است. (مطالعه ی متن ترجمه ی مصاحبه ویجی پراشاد با ریچارد ولف با نام «عمق یافتن شکنندگی قدرت آمریکا» در این زمینه روشنگرانه است.)
طول خط مقدم جنگ فرسایشی نیابتی در اوکراین برابر با فاصله ورشو تا بارسلون است؛ یعنی اگر با جنگ ایران و عراق مقایسه کنیم. ۲۵۰۰ کیلومتر در مقایسه با تقریبا ۱۵۰۰ کیلومتر |
ناتو تنها یک نیروی نظامی نیست، بلکه یک نیروی «امنیتی- نظامی» است و در تمام عرصههای اطلاعاتی بویژه سیستم های رسانه ای، حراستی Surveillance، فرهنگی، جنگ افزارهای شناختی Cognitive Warfare (به معنی توان تاثیرگذاری بر نحوه شناخت و درک مردم) و … کار می کند و ساختارهای تشکیلاتی معینی برای آن ها در ابعاد جهانی دارد.
چین در اتحاد استراتژیک با روسیه قدرت بازدارندگی لازم برای مقابله با تهدیدهای هسته ای را فراهم آورده است، اما توان بازداری نظامی اش هنوز در حدی نیست که پروژه های نظامی آمریکایی را کاملا متوقف کند. سرعت قدرت گیری نظامی چین البته بسیار بالاست، و به تدریج می تواند با این برتری ناتویی در شرق مقابله کند. آنچه در شرایط کنونی مانع عمل نظامی آمریکاست، بیش از توان نظامی چین و روسیه، در هم تنیدگی اقتصادی «غرب» و بطور کلی جهان با چینی است که به مهمترین و عظیم ترین «شهر صنعتی» جهان تبدیل شده است. به همین دلیل، درگیر کردن چین در یک جنگ گرمِ گسترده، اقتصاد جهانی را فرو می پاشد. جمع کردن این از هم گسیختگی در یک نظامی نولیبرالی مبتنی بر بازار و شرکت های پرقدرتِ منفعت طلب درون آن، تقریبا غیر ممکن است.
این پیچیدگی ها باعث شده که آمریکا یک جنگ سرد جدید، آن هم در مدرن ترین شکل آن یعنی یک جنگ ترکیبی (هیبریدی) را بکار بگیرد و ضمن تلاش برای کند کردن آهنگ رشد نفوذ جهانی چین، به تضعیف و زمینگیر کردن متحد راهبردی آن یعنی روسیه در جبهه ای به طول ۲۵۰۰ کیلومتر در جنگ اوکراین اقدام نماید. این جنگ ترکیبی گسترده، به جنگ گرم نیابتی شده در اوکراین و تحریک جدایی طلبان حاکم بر تایوان برای درگیر کردن نظامی چین، خلاصه نمی شود، بلکه در تمام زمینه ها از جنگ سیاسی، جنگ اطلاعاتی و سایبری، خبررسانی جعلی، جنگ دیپلماتیک، مقابلهی حقوقی، مداخله در امور داخلی، مهاجرپذیری، یورش فرهنگی، و از همه مهمتر تحریم و جنگ اقتصادی با تمام توان در جریان است.
پافشاری امپراتوری آمریکا برای حفظ سرکردگی اش، از یک سو صلح جهانی را به شدت به خطر انداخته و از سوی دیگر تلاش جهانی برای حفظ محیط زیست و جلوگیری از نابودی زیست بومهای حیاتی و زندگی بشری بر کره ی زمین را که تا همین جا هم ناکافی و با تزلزل های بسیار همراه بوده، عقیم ساخته است.
در چنین شرایطی است که با ادامه ی جنگ در اوکراین و بحران حاصل از آن و با تحریکات به شدت خطرناک در تنگه ی تایوان روبرو هستیم.
راهبری جنگ سرد یا بهتر است گفته شود هیبریدی جدید با آمریکاست. هدف حمله در درجه ی اول چین و در درجه ی بعدی متحدان آن بویژه روسیه است.
خواسته ی آمریکا چیست؟ کشیدن یک دیوار بتنی دور چین و روسیه و بیرون کردن تا حد ممکن آن ها از نظام اقتصادی جهانی. و سپس درگیر کردن و تضعیف آن ها در جنگ های منطقه ای و نیابتی و سرکوب«سرکشی» آنان به شیوه ای در اساس همانند به شکست کشاندن اتحاد شوروی و متحدانش در قرن گذشته. آمریکا این شیوه ی عمل خود را هم پنهان هم نکرده است.
تقسیم جهان به دو قطب مجزا بنیاد رسانه ایِ بلومبرگ مصاحبه ای دارد با گراهام آلیسون رئیس دانشکدهٔ کندی دانشگاه هاروارد در بارهٔ کتاب جدیدش به نام : «جنگی که از قبل مقدر شده است»[۱]. او در این مصاحبه با اشاره به رقابت چین با آمریکا در همهٔ عرصه ها و قدرت گرفتن شتابان چین، بر این باور تاکید کرده است که اگر به جای تولید ناخالص داخلی، قدرت خرید را ملاک قرار دهیم – چین از سال ۲۰۱۴ از آمریکا پیشی گرفته است. به نظر او «بالاتر رفتن قدرت خرید چین از آمریکا»، باعث می شود چینی ها مرتبا منابع و از جمله منابع نظامی و سوق الجیشی بیشتری را در دست بگیرند و این مسئله علاوه بر افزایش حیرت انگیز قدرت اقتصادی چینی ها، سرعت مسلح شدن چین به ارتشی بسیار قدرتمند را شدت بخشیده و راهبری آمریکا بر جهان را مستقیما به چالش گرفته است. این ایدئولوگ راستگرای دانشگاه هاروارد در پاسخ به این سوال که بهترین راهکار پرزیدنت ترامپ در چنین شرایطی چیست؟ می گوید: ابتدا باید متوجه بود که «قدرت گرفتن چین خطرناک است. خطرناک نه، بسیار خطرناک است.» مجری برنامه از او می پرسد: آیا می توان تصور راه حلی را کرد که به برنده بودن هر دو طرف بینجامد و «هر دو کشور بتوانند عظمت خود را حفظ کنند»؟ پاسخ گراهام آلیسون منفی است: «آیا مردم آمریکا می توانند تصور جهانی را داشته باشند که در آن در کنار چینی زندگی کنند که از نظر اقتصادی و حتی نظامی از آن ها قوی تر باشد؟ … و آیا چینی ها می توانند بپذیرند که باید در جهانی زندگی کنند که آمریکا بر آن مسلط است؟» (بازسازی دیوار برلین این بار از مکزیک تا چین) |
این بدان معنی است که تحریم های اقتصادی علیه روسیه به ویژه پس از حمله ی آن کشور به اوکراین و تحریم های مرحله به مرحله علیه چین قبل و بعد از بحران اخیر پیرامون تنگه ی تایوان تلاشی است برای بیرون راندن چین و روسیه از اقتصاد جهانی. نباید و نمی توان حمله به اوکراین را قیام روسیه علیه نظم بین المللی و ایجاد قطب مستقل و تبدیل جهان به یک نظام دو قطبی، و امری ترقی خواهانه تلقی کرد.
چین که محوریت چالش با نظم قلدرمنشانه ی آمریکایی بر جهان را بر عهده دارد، با این اقدامات به مخالفت برخاسته است. اما علیرغم پافشاری و اصرار طرف چینی در ضرورت حفظ وحدت جهانی و مخالفت با تقسیم جان به دو بلوک رویارو، آنچه با برنامه ریزی و مدیریت غرب در حال شکل گیری است تقسیم جهان به دو جهان تا حد زیادی از هم گسیخته است. برپایی دو سیستم مالی تفکیک شده، تقسیم منابع انرژی از نفت و گاز و ذغال سنگ، تقسیم بازار جهانی برق و بویژه برق هسته ای، فضای مجازی و سخت افزار و نرم افزار ارتباطات و شبکه ای دیجیتال در اینترنت و حتی گسترش دنیاهای مجازی همانند متاورس همه شامل این راهبرد آمریکایی شده اند.
آمریکا در جنگ پیچیده و ترکیبی پیش رو، در حال تجدید سازماندهی زنجیرهی تامین کالاها بویژه کالاهای دارای فنآوری بالا و استراتژیک شده است. هم اکنون، پس از هیاهوی بسیار پیرامون «ناجهانی سازی» Deglobaliztion و جداشدن اقتصادی سیاسی Decoupling، حالا صحبت از «جهانی سازی مجدد» Reglobalisation می رود و اصطلاحا هایی مانند: یارسپاری Friendshoring و جوارسپاری Nearshoring وارد فرهنگ واژه های سیاسی می شود.
استراتژی جدید آمریکا در تقسیم جهان به دو قطب رویارو و فشار بر کشورها برای تعیین موضع و انتخاب اردوگاه دوست و «دشمن» استقلال سیاسی – اقتصادی کشورها را بیش از پیش تضعیف می کند و می رود تا بحرانی را ایجاد کند که کل جهان از آن متضرر شود. برای مثال مطابق برآوردهای بانک جهانی، پیشبرد این سیاست باعث کاهش رشد ناخالص داخلی جهان تا ۵٪ خواهد شد و بحران رکودی را دامن خواهد زد که پیامدهای وحشتناکی با توجه به وضعیت فاجعه بار زیست محیطی ببار خواهد آورد.
استناداتی چند در مواضع چین در مورد جهان چند قطبی مشارکتی همزمان با برگزاری سه اجلاس جهانی یعنی جی هفت، اتحادیه ی اروپا و ناتو در هفته هایی گذشته، اجلاس بریکس نیز برگزار شد. اگر به آنچه در این نشست ها مطرح و تصویب شده نگاهی بیندازیم، دو شکل پیشنهادی از حکومت جهانی را مشاهده می کنیم. ایالات متحده و غرب در حال ساختن حلقه های کوچک، ساختن دیوارها، کمپهای هرمی به رهبری آمریکا هستند و کشورهای در حال توسعه و اقتصادهای نوظهور در پی جهانی چند قطبی، باز، مشارکتی در جهت گسترش همیاری و نتایج برد برد برای همه هستند. سرنوشت بشر تا حد زیادی به رقابت این دو سیستم پیشنهادی بستگی خواهد داشت. https://www.globaltimes.cn/page/202206/1268977.shtml در سالهای اخیر چالش های جهانی صدمات معینی به زنجیره تامین کالاها زده است. برخی کشورها ندای قطع زنجیره ی تامین جهانی و جداسازی decoupling و ساختن حیاط خلوت هایی با دیوارهای بلند سر می دهند. این برخوردها صدمه ی جدی به ثبات زنجیره تامین می زند و مانع بهبود رشد اقتصاد جهانی می شود. سازمان تجارت جهانی تخمین می زند که اگر تجارت جهانی به دو بلوک اقتصادی خودکفا شکسته شود، تولید ناخالص داخلی در سطح جهانی ۵ درصد کاهش می یابد و این یعنی بحرانی بدتر از بحران ۲۰۰۸. آمار رسمی نشان می دهد در سال ۲۰۲۱ تجارت بین چین و کشورهای بریکس به رقم ۴۹۰ میلیارد دلار رسیده است. و رشدی ۴۰ درصدی داشته است. https://www.globaltimes.cn/page/202206/1268986.shtml رهبر چین: کشورهای بریکس نباید ذهنیت جنگ سرد و رویارویی بلوکی را بپذیرند شی جین پینگ، رئیس جمهور چین روز پنج شنبه از کشورهای بریکس خواست تا از پذیرش ذهنیت جنگ سرد و رویارویی بلوکی خودداری کنند. https://andisheh-nou.org/?p=35578 کشورهای عضو گروه بریکس تعهد خودشان را به چند جانبه گرایی و اعتقادشان به ضرورت هرچه فراگیرتر شدن مدیریت جهانی با مشارکت و مبتنی بر حضور نمایندگان کشورها و وفاداری به قوانین بین المللی با محوریت سازمان ملل و نظام بین المللی اعلام داشتند. نمی شود عده ای بنشینند و برای بقیه تصمیمی بگیرند که در آن تصمیم دیگران متضرر و این چند کشور ذینفع گردند. (گراویتاس) آمریکا و غرب امیدوار بودن با بحران جنگ اوکراین، بین کشورهای عضو بریکس شکاف بیفتد و این گروه از هم بپاشد. اما این اتفاق نیفتاده و بیانیه نهایی کنفرانس اخیر نشان داد آن ها اتحادشان را قوی تر می کنند. https://www.globaltimes.cn/page/202206/1268977.shtml شی جین پینگ رهبر چین در سخنرانی خود در مجمع اقتصادی روسیه می گوید: ما باید تلاش کنیم صلح و ثبات جهانی را حفظ کنیم. ذهنیت جنگ سردی چارچوب جهانی برای صلح را در هم می شکند. هژمونیسم و سیاست متکی به قدرت و اقتدار صلح را به خطر می اندازد و سیاست دامن زدن به رویارویی بلوک های مختلف امنیت جهانی را با چالش روبرو خواهد کرد. ما نیازمندیم مشکلات مدیریت جهانی را با هم حل کنیم. در این دوران و این عصر جامعه بین المللی چنان تحول پیدا کرده که باید با آن مثل یک موجودیت در هم تنیده ی پیچیده برخورد کرد. حذف هر یک از اجزای این چنین سیستمی باعث بروز مشکلات جدی در کارکرد آن خواهد شد. |
اینکه آمریکا بتواند پروژه ی مخرب خود را با موفقیت پیش ببرد مورد تردید جدی بسیاری از تحلیلگران جهان است. نیروهای چالشگر نظام تک قطبی در جهان و در راس آن ها نیروهای راهبری کننده ی چین شناخت درستی از راهبرد ناتو دارند و همراه با دیگر نیروها خواهان عقب نشینی آمریکا از این راهبرد و دست برداشتن از اعمال سرکردگی نابرابرانه و باج خواهانه بر نظام جهانی اند. به همین دلیل، چه در بریکس و چه در شانگهای مشغول ایجاد زیرساخت های لازم برای دور زدن تاکتیک های طرف مقابل اند.
باید متوجه بود که این هدفی بزرگ و بسیار پیچیده ای است و در این دنیای بسیار در هم تنیده، راهکارهای حساب شده، طولانی مدت، و دقیقی را می طلبد و هرگونه اشتباه به شکست چالشگران و پیروزی آمریکا می انجام که متاسفانه در شکست نیروهای چالشگرِ قدرت بی مهابایش تجربه ی کمی ندارد.
هرگونه برخورد سطحی و شعاری مبتنی بر درک های استعاری و مشابهت سازی های تاریخی در این زمینه می تواند نیروهای ترقیخواه را به دام خواست اندیشی های زیانبار بیندازد و اجازه دهد نیروهای سیاسی دارای اهداف ارتجاعی نظیر نظام ولایی از آن به سود خود و علیه منافع ملی کشور بهره برداری کنند.
اندیشه نو: استفاده از تمام یا بخشهایی از این مطلب با ذکر منبع بدون مانع است.