کندیس اسمیت
ترجمه مسعود امیدی
اشارهی مترجم: مشکل جامعهی بشری با نولیبرالیسم تنها آن نیست که با مقرراتزدایی، خصوصیسازی و آزادسازی بازارها که در عمل با تهاجم گسترده به دستاوردهای مبارزاتی کارگران و زحمتکشان در سراسر جهان همراه بوده است، شرایط زندگی مردم را روزبهروز وخیمتر کرده است، مشکل تنها آن نیست که با تخریب گستردهی محیط زیست، آیندهی بشریت به طور جدی با چالش مواجه شده است، مشکل با نولیبرالیسم تنها آن نیست که با تحمیل مدل رشد و توسعهای که بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول توصیه و تحمیل کردهاند، خدمات اجتماعی شامل آموزش، بهداشت و درمان و… در بخش عظیمی از جهان به سراب تبدیل شده است، مشکل اساسی با نولیبرالیسم تهاجم به بنیادهای فکری و فرهنگی مردم جهان در راستای تحمیق مردم و ترویج و نهادینهسازی اعتقادات، باورها و فرهنگ عمیقاً فردگرایانه و ضداجتماعی توسط رسانههای جریان اصلی، روشنفکران، استادان دانشگاه، هنرمندان، شخصیتهای اجتماعی و سیاسی و… متعلق به خود و فریب خوردگان و گاه همکاران بی جیره و مواجب آنها در میان مردم جهان است. از این منظر برای مبارزه با نولیبرلیسم در کنار کنشهای گسترده مبارزاتی و عملگرایانه در حوزههای مختلف ، بهویژه شناخت و نقد مبانی فکری، فرهنگی و ایدئولوژیک آن و آشکارسازی تناقضات و جهتگیریهای غیرعلمی و ضد اجتماعی آن برای تودههای مردم از اهمیت روزافزونی برخوردار میشود. در شرایطی که در فضای تبلیغاتی بهوجود آمده پس از توافق برجام دولت یازدهم میکوشد با شتابی بهمراتب بیشتر از گذشته مناسبات نولیبرالی را بر حوزههای مختلف حیات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعهی ما مسلط کند و جلوههایی از آن را در لایحهی برنامهی ششم توسعه که به مجلس ارائه شد، تمرکز بیش از پیش بر مهار افسارگسیختگی نولیبرالیسم از طریق رشد آگاهی طبقاتی کارگران و اقشار وسیع تودههای مردم بسیار ضروری به نظر می رسد.
حقیقت آن است که اگر توافق برجام از یک سو سایهی شوم جنگ را از کشور دور کرده است، اما از سوی دیگر شتاب ترویج ایدهها، اندیشهها، رویکردها و ایدئولوژی نولیبرال را در کشور بسیار بیش از گذشته ساخته است. ترویج اندیشه و عمل نولیبرالی در کشور تا آن حد وسعت یافته است که هم در دیدگاههای حاکم بر محافل اجتماعی و دانشگاهی و هم از نظر مسئولان و تصمیمگیران تنهاگزینهی اقتصادی درست و علمی تلقی میشود. این در حالی است که کارنامهی نولیبرالیسم برای مردم جهان فاجعهبار بوده و چشم انداز آن نیز بسیار تیره و تار است.
در تحلیلی که در پی آمده است، ایدئولوژی نولیبرال از منظری جامعهشناختی در ابعاد فردی، کشوری یا ملی و بینالمللی بهاختصار مورد نقد و بررسی قرار گرفته است . نگاهی که توجه به آن در شرایط ترویج گستردهی این ایدئولوژی در دهههای اخیر در کشور بهویژه در دوران پسابرجام میتواند بسیار با اهمیت باشد. (مترجم)
نولیبرالیسم از نیمهی دوم قرن بیستم آغاز و به گونهای روزافزون بهعنوان شکلی از راهبری در کشورهای سرتاسر جهان چیره شد (پیترز 2001). ریشههای نولیبرالیسم در اصل در نظریهی اقتصاد سیاسی کلاسیک قرار دارد که مدافع آن است که بازارها و (و از این رو مردم) از هرگونه دخالت دولت آزاد شوند (اسمیت 2009). رقابت «آزاد» و بنگاه «آزاد» بهعنوان رویکردهایی ارتقا یافتند که به اقتصادها امکان رشد میدهند. مارتینز و گارسیا (2000) مدعیاند که این نوع لیبرالی نظریههای اقتصادی در سرتاسر قرن نوزده و ااوایل قرن بیستم در غرب پذیرفته شد. اگرچه رکود بزرگ دههی 1930 و توسعهی اقتصاد کینزی به صورت موقت پیشرفت اقتصاد لیبرالی را کند کرد. اما در دهههای اخیر شاهد احیای لیبرالیسم اقتصادی (یا نولیبرالیسم) در سطحی واقعاً جهانی بودیم چنان که کشورهایی در سرتاسر جهان، خواه آن را انتخاب کردند و خواه ناگزیر از فعالیت در راهبری نولیبرالی شدند شاهد هستیم. در نتیجهی تسلط فزایندهی هژمونیک نولیبرالیسم، تغییرات فراوانی در سطوح ملی، بینالمللی، ملی و فردی رخ داده است.
در سطح ملی، افکار نولیبرالی نحوهی عملکرد دولتها را بهشدت تغییر داده است. نولیبرالیسم با پیشبرد قاطعانهی اقتصادهای مبتنی بر بازار که ارزش بسیار زیادی برای رقابت و کارایی قائلاند، کشورها را به پذیرش داروینیسم اجتماعی سوق داده است. پیترز (2001) استدلال میکند که در زمان تاچر و ریگان نولیبرالیسم به طور مستقیم به آزادسازی/ عقلانیسازی دولت، تجدیدساختار بخشهای دولتی و از بین بردن دولتهای رفاه منجر شد. در نتیجهی این تغییرات ایالات متحد و انگلستان شاهد چیزهایی مانند حذف یارانهها و تعرفهها، شرکتیسازی و خصوصیسازی بخشهای بازرگانی دولتی، تهاجم مستمر به اتحادیهها ، فردیسازی بهداشت و درمان، رفاه و آموزش بوده است. با اینکه این ایده که بازارها باید به صورت کامل بر دولتها حاکم شوند، در دهههای قبل کاملاً غیرمنطقی به نظر میرسید (جورج 1999)، بوردیو (1999) معتقد است که نولیبرالیسم به عنوان شکلی از راهبری ملی به یک باور فراگیر doxa یا یک جهانبینی بلامنازع و در واقع پذیرفته شده تبدیل شده است. بدین ترتیبهاروی متعجب نیست که ایدههای سرمایه داری در نهادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در سطح دولت تزریق شده است. نولیبرالیسم با جای دادن نوعی کیفیت ریاضی در زندگی اجتماعی (بوردیو 1999)، دولتهای پیش از این مستقل را به بازگشت به دولتهای کیفرگرا[1] تشویق میکند که به تولید ، رقابت و سود بیش از هرچیز دیگر از جمله مسائل اجتماعی ارزش دهند.
به نظر سوزان جورج (1999) نولیبرالها در سطح بینالمللی بر سه کانون اصلی متمرکز شدهاند: تجارت آزاد کالاها و خدمات، گردش آزاد سرمایه و آزادی سرمایهگذاری. بنابراین جهانیسازی نولیبرالی بدان معنی است که در سرتاسر مرزهای ملی نیز به اندازهی جامعهی مدنی فراملی نوعی تأکید بر مبادلات ، مالیگرایی و توسعهی سازمانهای بینالمللی وجود داشته است. (Bandelj, Shorette, and Sowers 2011) سوزان جورج ادعا میکند که طرفداران نولیبرالیسم به کمک صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی اساساً بسیاری از کشورها را مجبور به پذیرش این چارچوب کردهاند. چنین پذیرشی به معنی آن است که بیشتر دولتها در حال حاضر به صورت ضمنی با ترویج حاکمیت بازار، کاهش شدید هزینههای عمومی، کاهش مقررات دولتی و در آغوش گرفتن مفهوم فردیت موافقت میکنند؛ ولو آنکه این کار به معنی کنار گذاشتن میلیونها (اگر نه میلیاردها) نفر از مردم بهعنوان بازنده در یک بازی با جمع صفر باشد (مارتینز و گارسیا 2000). سوزان جورج هشدار میدهد که با اتخاذ چنین جهانبینی اقتصادی احتمال آن وجود دارد که شکاف شمال ـ جنوب و نابرابری جهانی در سالهای پیش رو احتمالاً بسیار وخیمتر شود. از آنجا که نولیبرالیسم منجر به جهانی سازی بازارهای مالی میشود (بوردیو 1999)، متعاقب آن میتوان انتظار داشت که بحرانهای اقتصادی ایجاد شده در نتیجهی سیاستهای کوتهنظرانهی نولیبرالی بسیار رایجتر و فاجعهبارتر شود.
در سطح فردی نولیبرالیسم اصرار دارد که عقلانیت، فردیت و منفعت شخصی هدایتگر همهی اقدامات است (پیترز 2001). در واقع نولیبرالیسم اغلب خود را یک علم اجتماعی جهانی در نظر میگیرد که توان تبیین همهی رفتارهای انسانی را دارد زیرا تصور میکند اهداف منطقی و فردگرایانه و خودخواهانه تمام رفتارهای انسانی را هدایت میکند. تمرکز نولیبرالیسم بر فرد به معنی آن است که در حال حاضر ایدههای مربوط به چیزهایی مانند «منفعت عمومی» و «اجتماع» بهعنوان اجزای غیرضروری دولت رفاه حذف میکنند (مارتینز و گارسیا 2000). از اینرو جای تعجب نیست که افراد به علت بیکاری و نابرابری و فقر مورد سرزنش قرار میگیرند، نه محدودیتهای ساختاری (پاساس 2000). بوردیو(a 1999) استدلال میکند که چون ما در حال دور شدن از نقش اجتماع و به جای آن تمرکز صرف بر افراد هستیم، در نتیجه مشکلات اجتماعی چون خودکشی، الکلیسم، افسردگی و خشونت خانگی به صورت فزایندهای رواج خواهند داشت. با این حال جذابیت ظاهری آزادی، رفاه و رشد فردی این چالش را برای نولیبرالیسم ایجاد می کند که عموم مردم در می یابند که نولیبرالیسم تنها در جهت منافع طبقهی کوچکی از مردم طراحی شده است (هاروی 2005) چنین جهانبینیای توجیه این تفکر را که برخی از مردم سزاوار برخورداریهایی بسیار بیش از دیگرانند و سرانجام نیز ترویج این ترجیع بند معمول را که هریک از ما مسئول سرنوشت خودش است، آسانتر می کند.
همانطور که میتوان از این شرح مختصر نولیبرالیسم و پیآمدهای آن دید، این ایدئولوژی به تغییرات زیادی در سطح دولتی، سطح بینالمللی و سطح فردی منجر شده است. چنین تغییراتی شامل از بین بردن دولت رفاه، واقعیت رشدیابندهی نابرابری جهانی و فردیسازی همهی اقدامات است. بهرغم چنین پیآمدهای ناگواری، سوزان جورج (1999) ادعا میکند که سرشت هژمونیک نولیبرالیسم باعث می شود که به عنوان تنها نظم اقتصادی و اجتماعی ممکن، در دسترس به نظر برسد. نولیبرالیسم همچون یک باور فراگیر به واقعیتی بی چون و چرا تبدیل شده است تا آنجا که در حال حاضر تقریباً منطقی به نظر میرسد که بازارها باید تخصیص دهندههای منابع باشند، رقابت باید محرک اصلی نوآوری باشد و جامعه باید متشکل از افرادی باشد که انگیزهی اصلیشان شرایط اقتصادی است (کوبرن 2000). در برابر این تهاجم ایدههای نولیبرالی برخی پژوهشگران مانند بوردیو وهاروی استدلال کردهاند که توده های مردم باید در برابر این ایدئولوژی به پا خیزند و مقاومت کنند. با همان اثربخشیای که نولیبرالها عقاید خود را به پیش راندهاند، هرچند چنین خیزشی دستکم در آیندهی نزدیک بعید به نظر میرسد.