یکی از من می گذرد
پاکشان و لرزان ،
از ستیغِ مهیب و هراس
می رود
یک سو ؛
حریقِ
آتش و باد
به آستانه تن می رسد
که نشان از دوزخی سرکش
بر پیشانی نشانده
یک سو
دامنه ای فراخ ،
از گیاه و رودهایِ جاری
که عطرِ گلهای خودرو
مست و بی خود از خیال
می گذرد ،
یکی از من مانده است
در فراسویِ گذرگاهایی پر نشیب
که از نگاه و…
هیچ از یادم نمی کاهد
همیشه تکه هایی از من بیدارند
و تکه هایی خاموش
اما آرام می روند
بگذار این غروب غمگین هم
از من بگذرد .
اما از کَندن شب
باز نمانده ام
این حفره که سر باز کرده
راه به کدامین ستاره می برد
که خورشید را در قلب خود
جا داده .
رحمان
25/04/97