در این تنهایی ،
شبانه
دیوارها هم وسوسه آغازین اند
سکوتم را می شکنند
و آن که پشت دیوار ایستاده
عربده مستانهِ درماندگی اش
از غروری حزین و وهَم
تنها ،
تنهایی خیابان را می پوشاند
و مانده اند در اکنون خویش
نمی دانند که من
در سکوت مطلق خویش ،
فریادم
دریا می داند که من در آرامش
همیشگی ام ،
طوفانم ،
از همین نقطه که ایستاده ام
هر شب
پل می زنم
از فراز جلگه آرزوهایم
واز رویای دیرین جغرافیای
سرزمینم
دستاری از بوی خوش نسیم
بر پشته تنهایی ها می آورم
اه نمی دانم ،
این اشاره از کجاست
که من از سکون خویش
گذر این جهان را
در نبض بالهای رنگین پروانه
به سراغ تو آورده ام
خدا می داند که من از بی خوابی های شبانه ،
به راهِ روشن
با خدای خویش ،
به عطش دریا رسیدم
که بی تو این چراغ ،
به امید …روشن نبود .
رحمان : ۱۸ / ۱ / ۱۳۹۷