اعتراضات دی ماه به قول آقای ابوالفضل قدیانی، جنبش جان به لب رسیدگان بود. آنها که به لحاظ اقتصادی و ذهنی در مواجهه با وضع موجود به استیصال رسیدهاند. ترکیب معترضان حتما نشانهای از ۷ میلیون جوان بیکار و فقری که هر روز در حال گسترش است و بنا به برخی پژوهش ها ۴۰ درصد جمعیت یعنی بیش از ۳۰ میلیون نفر را در بر می گیرد، داشته است. بنا به گفته دادستان تهران، اکثر افراد دستگیر شده در وقایع دی ماه ۱۸ تا ۳۵ ساله و از طبقات پایین جامعه بودند. این ترکیب سنی تقریبا و به شکل عجیبی، منطبق است با همان طیف سنی که بیشترین میزان خودکشی در میان آنها رواج دارد.
اما این که در یک حرکت اعتراضی حدودا یک هفته ای ۲۵ نفر جان خود را از دست بدهند بی شک کارنامه قابل قبولی برای نحوه مواجهه تلقی نمی شود. نوع شعارهای معترضان از یک بی نسبتی آشکار با اصلاح طلبان حکایت می کرد. نمی توان گفت اصلاح طلبان سرمایه اجتماعی خود را از دست داده اند اما می توان به تدریج به این ایده نزدیک شد که یک جمعیت ۳۰ میلیونی فاقد نماینده سیاسی مشخصی هستند و با منکوب اجتماعی و حصارکشی به دور آنها نمی توان تا ابد صدای آنها را نشنید و نادیده شان گرفت.
کلمه – گروه خبر: هفته نامهی صدا گفت و گوی مفصلی با علیرضا رجایی داشته است، گفت و گویی کتبی که به قول روزنامه نگار این نشریه روزنامه نگاری که روزگاری در روزنامه های جامعه، توس و نشاط از نوشتن خسته نمی شد، حالا برای این دوهزار کلمه نزدیکه به ۱۲ هفته وقت صرف کرده است.
علیرضا رجایی، فعال سیاسی ملی و مذهبی و زندانی سابق سیاسی، دوازدهم شهریورماه در پی عمل جراحی برای کنترل بیماری سرطان، چشم و استخوان گونه راستش را از دست داد. او که از سال ۱۳۹۰ به اتهام عضویت در ائتلاف نیروهای ملی مذهبی و اقدام علیه امنیت ملی، چهار سال را در زندان گذراند و در همان زندان بود که به بیماری سرطان سینوس مبتلا شد. خانواده و نزدیکان رجایی «ممانعت از درمان» وی در زندان را عامل پیشروی بیماری و شرایط امروز او میدانند.
به گفته نزدیکان علیرضا رجایی در طول سالهای زندان با درمان علیرضا رجایی که در زندان مبتلا به سرطان شده بود، مخالفت شد. پس از آزادی از زندان در آبان ۱۳۹۴ «چهار دوره شیمی درمانی سنگین و ۳۵ جلسه رادیو تراپی» داشته اما بیماری او عود کرد که در پی آن «شش دوره شیمی درمانی مجدد انجام شد» و بالاخره نیز تحت عمل جراحی قرار گرفت.
رجایی در این گفت و گو درباره زندگیاش، تبعات زندان بر زندگی شخصیاش، افکارش، خاطراتش از انتخابات مجلس ششم و این که چرا به نتیجه آن انتخابات اعتراض نکرد و از حال و روز اصلاح طلبی و سیاست گفته است.
مشروح این مصاحبه را میخوانید:
برای شروع از خودتان بگویید. شما بعد از آزادی از زندان چه می کنید؟ دلمشغولی های و کار روزهای بعد از آزادیتان چه بودند و چه هستند؟
بعد از زندان، همان طور که می دانید، از بدو آزادی تا همین لحظه درگیر معالجه بیماری سرطان هستم. گاهی هم البته مطلبی اینجا و آنجا نوشته ام. همین طور در جمع های دوستانه جست و گریخته شرکت کرده ام.
اخبار سیاست و جامعه را پیگیری می کنید؟
بله. البته.
مراحل درمان شما به کجا رسیده و مهم تر این که شما چقدر به علیرضا رجایی فعلی عادت کرده اید؟
درمان ابتدایی، دوره های سنگین شیمی درمانی و پرتودرمانی بود که متاسفانه به نتیجه نرسید و لاجرم تن به جراحی سنگینی دادم و همان طور که میدانید چشم راست، اعصاب طرف راست صورت و بخش عمده شنوایی گوش راستم را از دست دادم. بنابراین طرف راست صورت کاملا فلج است و در حال حاضر پیوسته تحت نظارت اطبا هستم و اخیرا هم مجددا دوره جدیدی از شیمی درمانی را ضروری دانسته اند. نمی توانم بگویم احساس تفاوتی با گذشته نمی کنم وقتی کلّ مناسبات زندگی دستخوش تحول شده است اما این وضع را پذیرفته ام و خود را آماده وقایع احتمالی بعدی هم کرده ام.
بعد از بیماری و جراحی شما، بسیاری درباره این که این بیماری محصول دوره زندان بوده و جلوگیری از اقدام و رسیدگی به موقع باعث پیشرفت آن شده سخن گفتند. اما سخنگوی قوه قضائیه می گوید دو سال است که آزاد شده اید و اثری از بیماری در پرونده پزشکی دوره زندان شما وجود ندارد و بیماری مربوط به بعد از آزادی است. خودتان بگویید ماجرا چیست؟
در زمانی که پدرم آخرین روزهای عمر خودشان را در بیمارستان می گذراندند و من البته نمی دانستم که دیگر فرصتی برای دیدار مجدد نخواهیم داشت، به من مرخصی دادند. درست روزی که از مرخصی بر می گشتم حول و حوش اسفند ۹۳، در ناحیه راست صورت کمی احساس ناراحتی کردم. قابل ذکر نیست که همان روزها پدر فوت کردند و به من اجازه حضور در تشییع ایشان را ندادند و شرط حضور در مراسم ترحیم هم زدن دستبند و همراهی دو مامور پلیس بود که نپذیرفتم. باری، اندکی بعد خونریزی های ممتد و بی سابقه و پس از آن تورم در ناحیه راست صورت آغاز شد و دندان پزشک اوین که انسان فوق العاده باشرفی بود به همراه یکی دیگر از پزشکان اوین نظر دادند که برای تشخیص بیماری باید به بیرون از زندان اعزام شوم. پزشکی قانونی هم این نظر را تایید کرد که با مخالفت رو به رو شد. من نمیدانم اما جناب آقای محمدامین هادوی که با هم در زندان بودیم و در صدق گفتار ایشان گمان نمی کنم هیچ کسی شک داشته باشد، متن مخالفت را دیدهاند و به بهداری اوین هم معترض شده بودند که چرا اجازه مداخله در کارهای پزشکی را می دهند. البته مسلم است که بیماری سرطان پس از آزادی و در معاینات انجام شده تشخیص داده شد.
بسیاری دوست دارند بدانند زندگی یک فعال سیاسی زندان رفته و دردکشیده و خانواده اش چه ابعادی دارد؟ چطور شرایط را تاب می آورند و با چه مسائلی رو به رو هستند؟ قبل و بعد از زندان اوضاع چقدر برایشان متفاوت می شود؟
برای من قبل و بعد از زندان دو جهان کاملا متفاوت است. پیش از زندان یک دفتر انتشاراتی نسبتا موفق داشتم. در عین حال یک کارمند دون اشل صدا و سیما هم بودم. جمع خانوادگی خوبی هم داشتم. کاملا سالم هم بودم و البته بی کم و کاست فعال سیاسی هم بودم. در دوران زندان دفتر انتشاراتی را تعطیل کردند و حتی همسرم را که یکی، دو ماهی به جای من انتشارات را اداره می کرد تهدید کردند که در صورت ادامه کار دفتر را پلمپ می کنند. چندی بعد صدا و سیما که بازنشستگی مرا به جریان انداخته بود حکم اخراجم را صادر کرد.
از طرف دیگر به پیشنهاد جناب آقای مهندس محققی- داماد مرحوم مهندس بازرگان که با هم در زندان بودیم- همسرم را که اصولا فردی غیرسیاسی بود به همراه دو فرزندم به خارج از ایران فرستادیم تا کمی از این محیط پرتنش دور باشند. در همین دوران پدرم را نیز از دست دادم و در حالی که همه فکر می کردیم با آزادی از زندان دوران بهتری آغاز می شود، درگیر این بیماری سنگین شدم یا بهتر است بگویم شدیم، زیرا همه خانواده درگیر آن هستند و تا همین لحظه هم این داستان ادامه دارد.
علاقه مندیم کمی به عقب برگردیم. مثلا به روزهای نخستی که شما وارد سیاست شدید. چند سال بودی و چه شد که پا به این وادی گذاشتید؟
به طور مشخص ۱۶ ساله و همانند بسیاری از همنسلانم با وقع انقلاب ۵۷ که امواج متراکم سیاست و ایدئولوژی بر سر ما قطره های خیال اندیش باریدن گرفت، وارد سیاست شدم.
خانواده مخالف نبود؟
خانواده درمجموع عمیقا مخالف بودند.
چه رشته ای خواندید و در چه دانشگاهی؟
در حالی که علاقه مند به فلسفه بودم، به اصرار برادرم علوم سیاسی یا به تعبیر کارت دانشجویی آن زمان، در دانشگاه تهران حقوق سیاسی خواندم.
دانشگاه فعالیت ها و علایق شما را به سیاست تشدید کرد؟
کاملا به آن جهت داد. به ویژه رشته تحصیلی هم مزید بر علت شد.
علاقه به اعضا و سران نهضت آزادی از کجا در شما ایجاد شد؟ و آیا این حزب اولین تشکیل سیاسی ای بود که شما به آن علاقه مند شدید و آیا عضو آن هم شدید؟
من هیچ گاه عضو نهضت آزادی نبودم. اولین گرایش تشکیلاتی من در همان دوران دبیرستان به جنبش مسلمانان مبارز و اندیشه های آقای دکتر پیمان بود که به تعبیر امروزی تر خاستگاه چپ مذهبی داشت. این نگاه در ابتدای انقلاب با نظرات مرحوم مهندس بازرگان زاویه داشت. در دوران دانشگاه که افکار ممکن است کمی نسبی گراتر شوند متوجه آراءِ بازرگان شدم و در سال ۶۶ بود که به پیشنهاد آقای امیر رضایی در کتاب یادنامه مربوط به دکتر شریعتی مقاله ای نوشتم با عنوان «شأن شریعتی در اندیشه اجتماعی شیعه» و در بخشی از آن مقاله نسبت به مرحوم بازرگان در حد بضاعت ناچیزم ادای دین کردم.
اوایل انقلاب و دوران مبارزات شما چه می کردید؟
در دوران انقلاب در بسیاری از تظاهرات هایی که بود شرکت می کردم. آن موقع محصل دبیرستان هدف بودم و به همراه جمعی دیگر که متاسفانه برخی از آنها دیگر اکنون نیستند، با شعارهای مرسوم آن زمان مدرسه را تعطیل می کردیم و به خیابان می ریختیم. یکی از مکان هایی که گاه به آنجا می رفتیم، دانشکده هنرهای دراماتیک بود که در نزدیکی مدرسه ما قرار داشت و در آنجا دانشجویان چپ گرا برای ما فیلم های مربوط به انقلاب روسیه مثل «رزمناو پوتمکین» و «مادر» را نمایش می دادند. آن دانشگاه بعد از انقلاب تعطیل شد و ساختمان آن هنوز هم در اختیار سپاه پاسداران است.
چهره های مهم هم دوره ای های شما چه کسانی بودند و الان چه می کنند؟
چهره های مهم را واقعا نمی دانم اما مشهور هم دوره ای در دانشگاه احمد زیدآبادی، محمد جواد غلامرضا کاشی و علیرضا نامور حقیقی بودند. البته در فضاهای سیاسی افراد زیادی هستند. زیدآبادی فکر نمی کنم بعد از ۵، ۶ سال زندان مستمر کار درست و حسابی داشته باشد و بیشتر کتاب می نویسد و یک کانال تلگرامی دارد که بسیار هم پرمخاطب است. جواد کاشی، استاد برجسته دانشگاه است و علیرضا نامور حقیقی هم در کانادا اقامت دارد.
نام شما به یکباره برای عموم مردم در انتخابات مجلس ششم مطرح شد. یک دهه قبل از آن چه می کردید؟
منظورتان در فاصله ۶۸ تا ۷۸ است. مختصر آن که من از ابتدای دوره دانشجویی در یک امتحان نمایشنامه نویسی در رادیو پذیرفته شدم و پس از یک دوره یک ساله یا بیشتر، به کار آموزش نمایشنامه نویسی کار در رادیو مشغول شدم. دقیق به خاطر ندارم، در سال ۶۸ یا ۶۹ به وزارت امور خارجه رفتم. حدودا دو سال بعد به وزارت خارجه اعلام شد که باید از وزارت خارجه بروم و من به وزارت علوم رفتم در کمیسیون ملی یونسکو در ایران. مدتی بعد دوباره به صدا و سیما برگشتم اما طی همین ایام در جمعی از دوستانی که اکنون به اسم ملی- مذهبی می شناسید جلسه های دو هفته ای یک بار داشتیم.
برای مدت کوتاهی مجله «دریچه گفت و گو» منتشر کردیم و در انتشار چند شماره ابتدایی مجله «ایران فردا» مشارکت داشتم و به نظرم همین ها باعث اخراجم از وزارت امور خارج شد. پس از دوم خرداد به دعوت آقای شمس الواعظین به روزنامه «جامعه» رفتم و در «توس» و «نشاط» و «عصر آزادگان» و همین طور مدت کوتاهی در روزنامه «خرداد» هم بودم و نیز در نشریه «پیام هاجر» خانم طالقانی و مدتی هم در مجله نامه کیوان صمیمی فعالیت داشتم. در جریان انتخابات مجلس ششم ائتلاف نیروهای ملی- مذهبی شکل گرفت که من نامزد انتخاباتی همین ائتلاف بودم و البته دفتر تحکیم وحدت هم از من حمایت کرد و در فهرست انتخاباتی روزنامه نگاران هم قرار گرفتم.
شما در انتخابات دوم خرداد ۷۶ فعال بودید؟
نه چندان. من در ستاد انتخاباتی آقای دکتر پیمان بودم و پس از رد صلاحیت ایشان در بیانیه ای از آقای خاتمی حمایت کردیم، البته به طور ضمنی، زیرا در گفت و گویی که کیوان صمیمی با برخی فعالان ستاد ایشان کرده بود، نظر آنها این بود که اگر به صراحت نام آقای خاتمی در بیانیه اعلام حمایت ستاد آقای دکتر پیمان بیاید، ممکن است برای ایشان مشکلاتی ایجاد شود.
فکر می کردید که خاتمی بتواند تغییرات سیاسی و فرهنگی مهمی ایجاد کند و آیا موفق شد؟
بله، این فکر را می کردم و به نظرم تا آنجا که به ایشان بر میگشت در دوره ای موفق به انجام این تغییرات شدند.
چه شد که تصمیم گرفتید در انتخابات مجلس ششم شرکت کنید؟
در مصاحبه ای با خانم ژیلا بنی یعقوب، این مسئله را به تفصیل توضیح دادهام. به طور خلاصه بگویم صرفا به دلیل اصرار و پافشاری یکی از عزیزترین دوستانم مسعود پدرام.
آن ایام از شما به عنوان یکی از چهره های موثر روزنامه نگار یاد می شد. در روزنامه خرداد و روزنامه های نشاط و… چه شد که به سمت روزنامه نگاری کشیده شدید؟ آیا صرفا به خاطر فعالیت سیاسی بود یا این که به روزنامه نگاری علاقه مند بودید؟
نه، علاقه ویژه ای به روزنامه نگاری نداشتم. اگر اینجا هم بگویم صرفا به دلیل اصرار آقای شمس الواعظین، تصویر منفعلانهای از من پیدا می کنید. شاید هم همین طور باشد ولی در فضای سیاسی ایران چنین مناسباتی کاملا مرسوم است. البته انگیزه سیاسی خودم را نمی توانم پنهان کنم چرا که پس از توقف روزنامه های جامعه و توس به دعوت آقای عبدالله نوری به خرداد هم رفتم که صاحب امتیاز آن یک شخصیت سیاسی کاملا شناخته شده بود.
نتیجه انتخابات مجلس ششم که اعلام شد و آقای حداد عادل وارد مجلس شد، عده ای این حق را برای شما قائل بودند که اعتراض کنید. چرا اعتراض نکردید؟
درست روزی که نتیجه بازشماری انتخابات تهران در سال ۷۹ از رادیو اعلام شد که طبعا نام من دیگر در میان منتخبان تهران نبود، ما در منزل آقای بسته نگار جلسه داشتیم. بنابراین موضوع جلسه این شد که ما در جریان ملی- مذهبی چه موضعی باید بگیریم. آقای مهدی غنی که یکی از متخلّق ترین انسان هایی است که من در زندگی دیدهام، عنوان کردند هرچند حق اعتراض برای ما محفوظ است ولی چون این جریان هرگز داعیه و هوس قدرت در سر ندارد بهتر است به تأسی از آیه «مرّوا کِراما» بدون جنجال از کنار این ماجرا بگذاریم و بگذاریم این مجلس که بسیار به آن امید بسته اند با آرامش کار خود را بکند. این نظر را جمع پذیرفت و به تبع آن من هم اعتراضی نکردم که اگر اعتراض می کردم هم تاثیری نداشت.
از انتخابات مجلس ششم به بعد، از شما به عنوان یکی از اعضای مهم نیروهای ملی- مذهبی یاد شد. آنچه باعث به وجود آمدن این تشکل شد، چه بود؟
ملی- مذهبی ها تا قبل از انتخابات مجلس ششم هم فعال بودند اما نه در ذیل یک نام واحد و البته گاه بیانیه ها و اطلاعیه های پرامضا هم می دادند. اما در مقطع انتخابات مجلس ششم ائتلاف نیروهای ملی- مذهبی شکل گرفت که فهرست انتخاباتی منتشر کرد، ستاد انتخاباتی راه انداخت و همه نیروهای این جریان را ذیل یک عنوان قرار داد و فعال کرد. بعد از دستگیری های سال ۷۹ و ۸۰ این ائتلاف به این عنوان، دیگر برقرار نبود و همه جریان های ملی مذهبی به استثنای نهضت آزادی ایران، با محوریت مرحوم مهندس سحابی تحت عنوان شورای فعالان ملی- مذهبی به کار ادامه دادند.
امروز که هدی صابر و سحابی ها فوت شدند و ابراهیم یزدی هم نیست، چقدر در نبود آنها احساس تنهایی می کنید؟ فکر می کنید نسل سیاست ورزانی از این جنس تمام شده است؟
هر سه آنها در کنار شادروانان هاله سحابی، صدر حاج سید جوادی، طاهر احمدزاده، حسین شاه حسینی و علی اکبر معین فر چهره هایی بی بدیل هستند. نمی توانم بگویم آن نسل به پایان رسیده به ویژه که بزرگانی نظیر لطف الله میثمی، مهندس توسلی و دکتر پیمان خوشبختانه هنوز هستند. اما باید پذیرفت که یافتن چنین مجاهدانی دیگر به راحتی ممکن نیست.
چقدر از نبود آنها در فضای سیاسی امروز ایران احساس خطر می کنید و فکر می کنید ما امروز نیازمند چه نوع سیاستمدارانی هستیم؟
واقعیت این است که این بزرگان در زمان حیات خودشان چندان قدر ندیدند که هیچ با رنج و تعب و بعضا زندان، روزگار گذراندند. یعنی در ممانعت از بروز تباهی ها و فسادها توفیقی نیافتند و این اتفاقی است که باید از آن احساس خطر کنیم. این که امروز ما نیازمند چه نوع سیاستی هستیم تقریبا روشن است، مسئله اساسی تر این است که ببینیم نیازمند چه نوع سیاستمدارانی نیستیم.
شما در زندان بودید که انتخابات سال ۹۲ برگزار شد و بعدتر از آن انتخابات مجلس. آن موقع فضا را چطور می دیدید؟ جزو موافقان حضور در انتخابات بودید یا مخالف آن؟ پیروزی هایی که اصلاح طلبان بعد از آن به دست آوردند برایتان قابل پیش بینی بود؟
به غیر از روزنامه ها و مناظره های تلویزیونی، دوستانی که از مرخصی بر می گشتند ما را در جریان فضای بیرون از زندان قرار می دادند. من مخالف شرکت در انتخابات بودم و پیروزی روحانی را تقریبا هیچ کسی پیش بینی نمیکرد. به خاطر دارم آقای محسن امین زاده کاغذهایی را بین همه ما در اتاق ۷ توزیع کرد که پیش بینی خود را از نتیجه انتخابات بنویسیم و از بین همه تنها دوست جوان ما آقای منصور نقی پور بود که پیروزی روحانی را پیش بینی کرد.
در ایامی که بیمار بودید دلنوشته دکتر غلامرضا کاشی درباره شما منتشر شد. دلنوشته ای که نشان می داد در یک جمع دوستانه ۸ نفره ۷ نفر از الزامات عملگرایی سیاسی حرف زده اند و شما یک تنه ایستادید و از آرمانهایتان دفاع کردید. نمیدانم تاریخ این خاطره مربوط به چه زمانی است، اما میخواهم بدانم هنوز هم معتقدید حق با شما بود؟هنوز هم این آرمانگرایی را قبول دارید؟
تاریخ این خاطره مربوط به زمانی است که من از زندان به مرخصی آمده بودم و آقای عباس عبدی لطف کرده بود برای این که با همه دوستان تجدید دیداری بشود، در منزل خود تدارک میهمانی و این گفت و گو را داده بود. حقیقتا من در آن جلسه به خیال خودم تحلیلم را از حال و آینده می گفتم که دوست عزیزم جواد (غلامرضا کاشی) و چه بسا سایر دوستان آن را حمل بر آرمانگرایی کرده بودند. البته جواد در عین عمق اندیشهای که دارد، انسانی شاعرمسلک و در درون شوریده حال و پاک سرشت است و به واسطه الفت دیرینی که داریم از مصائب بیماری من گویا به فغان آمده بود.
اصلا عملگرایی و آرمانگرایی چه رمزی در مدل سیاست ورزی شما دارند؟
واقعا مرز آنها خیلی روشن نیست. باید به آنهایی که خیلی به دنبال این مرزبندی هستند مشکوک بود و هیچ بعید نیست که بخواهند به نام عملگرایی، تن به تباهی بدهند.
شما دقیقا از چه نوع اصلاح طلبی دفاع می کنید؟
مگر چند نوع اصلاح طلبی داریم؟ به نظرم قاعدتا هیچ کس نباید از اصلاح طلبی ای که اصلاحی به دنبال نداشته باشد، دفاع کند.
در شرایط سیاسی بعد از سال ۹۲ خیلی از کنشگران سیاسی اصلاح طلب در برابر هر حرکتی در جریان اصلاحات برچسب تندروی می زنند. آنقدر که خیلی وقت ها بدنه اصلاحات آنها را به محافظه کاری و رویکردهای کاسب کارانه متهم می کنند. به نظر شما مهم ترین مصادیق تندروی امروز در جریان اصلاحات چه می تواند باشد؟
هرگاه خواست و تمنایی بیش از ظرفیت تاریخی یک ملت باشد تندروی است و فروتر از آن کندروی. بنابراین بیش از مصادیق، تحلیل، چشم انداز و استراتژی یک جریان سیاسی است که به ما امکان ارزیابی می دهد و روشن می کند که یک مدل سیاسی تا چه میزان با اوضاع زمان تناسب دارد. ارتجاع همان پدیده ای است که هر امر خلاف وضع موجود را نا به هنگام و سزاوار سرکوب می داند. بنابراین و به طور کلی هر حرکت عاری از خشونتی که معطوف به تغییر باشد، اصلاح طلبانه است و قاعدتا نباید هر حرکت مسالمت جویانه ای را که لامحاله احتمال سرکوب آن از سوی ارتجاع می رود- از آن جهت که ماشین سرکوب ارتجاع به سمت آن فعال می شود- تندروی نامید.
اگر بخواهید جریان اصلاحات را ارزیابی کنید، نقاط ضعف و قوت آن را در چه مواردی می بینید؟
این بحث مفصلی است. اجمالا به نظرم اصلاح طلبان، استراتژی چندان روشنی ندارند و گونه ای روزمرگی به آنها تحمیل شده است. پایگاه طبقاتی اصلاح طلبان شجاعت اقدام را از آنها گرفته است و عملا درست در مقابل آنهایی قرار گرفته اند که به جز زنجیرهایشان چیزی برای از دست دادن ندارند. نقطه قوت آنها قدرت بسیج آنهاست. بسیج کسانی که یا در استیصال عدم انتخابند یا در هراس از دست دادن.
معتقدید اصلاح طلبان باید چه «باید»هایی را در دستور کار خود قرار دهند؟
اصلاح طلبان به سقف بایدهای خود رسیده اند و نمی توانند از آسمان برای خود بایدهای جدید خلق کنند. درست به همین دلیل موضع پرسش «چه باید کرد» رفته رفته از اصلاح طلب ها فاصله گرفته و به دورترها می رود.
درباره دولت روحانی و رابطه اصلاح طلبان با ان چه ارزیابیای دارید؟ فکر می کنید راهی که اصلاح طلبان برای بازگشت به زمین سیاست بعد از رویدادهای ۸۸ انتخاب کردند، آنها را دچار محافظه کاری و مصلحت جویی های بیش از حد کرده یا همچنان به راه اصلاحات امیدوارید؟
دولت روحانی قدرت مقدور بود اما وقایع پس از سال ۸۴ و ۸۸ به حدی است که اصلاح طلبان را نسبت به تکرار آن نامردمی ها نگران و در مجموع محافظه کار کرده است. نمی توان به راه اصلاحات امیدوار نبود اما در وضع بحران های بزرگ و مزمن معلوم نیست که اصلاحات آخرین ایستگاه برای حل بحران ها باشد.
مهم ترین نقاط ضعف و قوت دولت دوازدهم را در چه مواردی می بینید؟
نقطه قوت این دولت به قول آقای حجاریان آواربرداری نسبی از خرابه های به جا مانده از دولت گذشته است. نقطه ضعف آن هم در یک کلام کلی و مستقل از محدودیت های داخلی و بین المللی، بی تناسبی اعضای دولت با گستره بحران هاست.
ارزیابی شما از اعتراضات دی ماه چیست؟ فکر میکنید معترضین چه کسانی هستند؟ نحوه مواجهه دولت با موضوع را چطور میبینید؟ نسبت معترضین و اصلاح طلبان چه بود و فکر میکنید این جریان سرمایه اجتماعی خودش را از دست داده باشد؟ اگر این طور است برای احیای آن باید چه کرد؟
اعتراضات دی ماه به قول آقای ابوالفضل قدیانی، جنبش جان به لب رسیدگان بود. آنها که به لحاظ اقتصادی و ذهنی در مواجهه با وضع موجود به استیصال رسیدهاند. ترکیب معترضان حتما نشانهای از ۷ میلیون جوان بیکار و فقری که هر روز در حال گسترش است و بنا به برخی پژوهش ها ۴۰ درصد جمعیت یعنی بیش از ۳۰ میلیون نفر را در بر می گیرد، داشته است. بنا به گفته دادستان تهران، اکثر افراد دستگیر شده در وقایع دی ماه ۱۸ تا ۳۵ ساله و از طبقات پایین جامعه بودند. این ترکیب سنی تقریبا و به شکل عجیبی، منطبق است با همان طیف سنی که بیشترین میزان خودکشی در میان آنها رواج دارد.
اما این که در یک حرکت اعتراضی حدودا یک هفته ای ۲۵ نفر جان خود را از دست بدهند بی شک کارنامه قابل قبولی برای نحوه مواجهه تلقی نمی شود. نوع شعارهای معترضان از یک بی نسبتی آشکار با اصلاح طلبان حکایت می کرد. نمی توان گفت اصلاح طلبان سرمایه اجتماعی خود را از دست داده اند اما می توان به تدریج به این ایده نزدیک شد که یک جمعیت ۳۰ میلیونی فاقد نماینده سیاسی مشخصی هستند و با منکوب اجتماعی و حصارکشی به دور آنها نمی توان تا ابد صدای آنها را نشنید و نادیده شان گرفت.