سروده ی «کز بیم مور در دهـــــــــــن اژدها شدم» از ناصر خسرو به راستی گویای هنگامه ی امروزین ماست، آن هم پس از هـــــــــــزار سال. درباره ی دوران او می خوانیم: در سرزمین خراسان و مشارق بازار حکمت کاسد و مزاج شریعت فاسد بود و کارها به دست مشتی فقیه می گشت که چون ستمگر، سرِ کیسه ی رشوت می گشود، آنان نیز در وقت، “بندِ شریعت” می گشودند. ناصر خسرو می گفت: ابلیس فقیه است، گر این ها فقهایند.
در زیر چند چکامه یرگزیده ام. سروده ی «ابلیس»، در پیوند است با سرکوب ها و کشتارهای فزاینده ی «خلافت گرایان درون و برون مرزی»، همزمان با رایزنی های پشت پرده ی «دولت تدبیر و اعتدال» برای بستن پیمان نامه های ننگین نفتی-استعماری بیست-سی ساله. پس از سرودن این چکامه، به کنکاشی برخوردم پیرامون ناصر خسرو، و به راستی شگفتیــــــــدم: گویا خویشاوندی یافتم، هم یاری، هم آوایی، هم آوردی، که پارین-باری «ابلیسی» بر دوش می کشاند. او از تبار اسماعیلیان و نگارنده از کلاله ی بابکبان، با «گروه خونی» هم خوان اما. ناصر خسرو که خردگرایی بود آیین دار، ناامید از درباریان در آغاز به روحانیان می گِرود. پس از گذر از گداری خارگون، دگربار «نومید» می گردد. در پژوهشی فشرده اما ژرف، پیرامون این برش زندگی اش می خوانیم: او «روحانیون را مشتی مردم قشری، فاقد منطق سلیم،، سالوس، و از پادشاهان و میران و خواجگان شوم تر و پلیدتر» می یابد. سروده هایی با این بندها «کز بیم مور در دهـــــــــــن اژدها شدم» و «ابلیس فقیه است، گر این ها فقهایند» به راستی گویای هنگامه ی امروزین ماست، آن هم پس از هـــــــــــزار سال.
از رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
یک چند با ثنا به در پادشا شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم
از بهر یک امید که از وی دوا شود
از مال شاه و میر چو نومید شد دلم
زی اهل طیلسان و عمامه ردا شدم
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
زی: سوی یا به سوی
پس از گسستن از «عمامه ردایان»، از سوی «مراجع معتبر» یا «اشرافیت سنی» آن گاه («اشرافیت نوین شیعه» به عنوان بزرگترین زمیندار ایران و «ستون فقرات» سامانه ی بهره کشانه ی فئودالی، در پایان سده ی هفده و آغاز سده ی هیجده میلادی پا به پهنه ی زندگی نهاد، و بر «تخت اشرافیت سنی» نشست)، فتوای قتل ناصرخسرو صادر می شود و او را «بد دین» و «قرمطی» و «ملحد» و «رافضی» و «معتزلی» و «مهدور الدم» و «غالی» می خوانند. با یورش به خانه اش و تاراج دارایی اش، وی در پایان زندگی به «یمگان» که دره ای بود خشک و دورافتاه می پناهد، اما از نبرد دست نمی شُوید. او رزمنــــــــــده، اندیشمند و سخنوری بود به راستی کم مانند، از «غولان و کلانان» تاریخ مان. باشد که راهنمایی گردد بویژه برای باورمندان شیعه آیینی که خود را به راستـــــــــی از تبار رنجبران («مستضعفان») و خردگرایان («تعقلیان» یا راسیونالیست ها) می دانند، از آن میان بسیجیان، پاسداران، ارتشیان و دیوانیان مردمی.
و این هم پرسش سراینده از این دسته باورمندان: آیا هــــــــــزار سال پس از ما نیز، می بایست فرزندانمان از «ابلیس ها» بگریزند و بسرایند و بنالنــــــــــد؟ بنگرید، آری نمونه وار بنگرید «بسیجیان، پاسداران، ارتشیان، دیوانیان!!!» به فریادهای این دلاورمرد هم کیش تان، دکتر محمد ملکی، که نگارنده بســــــــــی ارجش می نهد، هم چون هم رزمش عزت الله سحابی (و این هم «پیامی» از برون مرز به درون مرز: نگارنده نیز ســـــــــــال هاست بی گسست «تحت فشار» آشکار و ناآشکار همین «آقایان» است. آنجا «دزدان ولایی» در کارند، و اینجا «دزدان دریایی» دست در دست « «دزدان ولایی».
«آقایان بس کنید و از خدا بترسید و از عاقبت دیگران عبرت بگیرید … من در این سالها در برابر اعمال تشنج زا و خشونت آفرین مقامات حاکم که منجر به تحریم های کمرشکن علیه ملت ما شد سکوت نکردم و اعتراض کردم. آقای رییس جمهور؛ من در برابر نقض حقوق بشر در کشورم و زندانی کردن فعالان سیاسی و عقیدتی سکوت نکردم و اعتراض کردم. آقای رییس جمهور؛ من در برابر موج بی رویه اعدام ها و ترویج خشونت در جامعه سکوت نکردم و اعتراض کردم. آقای رییس جمهور من یک دانشگاهی هستم و در این سالها سکوت نکردم و این وضعیتی است که برای خود و خانواده ام ایجاد کرده اند. جناب رییس جمهور؛ تنها چند ساعت پس از سخنرانی شما از وزارت اطلاعات با من و فرزندم تماس گرفته اند تا من را هم وادار به سکوت کنند. من در این سالها بارها گفته ام سکوت نخواهم کرد و هر حکمی میخواهید به من بدهید. حال انتظار دارید که دانشگاهیان سکوت شان را بشکنند؟ من تاکنون تحمل کردم و این اذیت و آزارها که به خانواده من وارد شده را بطور علنی مطرح نکرده بودم. اما دیگر طاقتم تمام شده و از مقامات حکومت سوال میکنم که اگر با من مشکلی دارید تقصیر خانواده ام چیست و با آنها چه کار دارید؟
آقایان بس کنید و از خدا بترسید و از عاقبت دیگران عبرت بگیرید!»
ابلیــــــــــس
در سرزمین خراسان و مشارق بازار حکمت کاسد و مزاج شریعت فاسد بود
و کارها به دست مشتی فقیه می گشت که چون ستمگر، سرِ کیسه ی رشوت می گشود،
آنان نیز در وقت، “بندِ شریعت” می گشودند. ناصر خسرو می گفت: ابلیس فقیه است،
گر این ها فقهایند / از جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی در ایران.
ابلیس خون می خواست
نه خان
تشنه بود
تشنه ی شادی دشنه.
خان خواست بعد از خون
نه بدان روی که تشنه ی خان بود
از آن روی
که دیووشی اش را شرم می خماند.
او
می خواباند
در خان و خــــــــــانگاه
شرمساری شب هایش را
خوفناک
بگذار برخیـــــــزیم
حافظ: آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
بگذار برخیزیم
با خواب بستیزیم
از دوش ناهنگام
این بار برگیریم
وین بار دیرین است
زنجیرآیین است
در کوی
در شهر
در دشت بی پروا
چنگال پیچیده ست.
بر ترس برچیریم
تقدیر سرکوبیم
این سِحر ناگَردا
بر پار بسپاریم
وانگاه بر جان ها
نوشین نوشانیم
پرواز در پندار
امروز را بیدار
فردای بنگاریم.
ما خاوریان چه خونینیم امروز
آه مصر! چه خونینی
و زخم های کهنه ات بیرون جهیده اند دیگربار
زخم های پارینه
زخم های نابسته.
و دشمنانت
که ابوالهولان جهل را
در شاهراه نیل گون جهان
کشتی ران می خواهند
بر دردهایت خرافه های شور می پاشند
پشتاپشت.
ایران فردا! مصر
تو و من سده هاست می دانیم
آسیاب خرافه
با خون و جهل می چرخد
و زراندوزان «آسمان» و زمین
به گاهِ نیاز
:تندتر می چرخانندش
خلیفه های بازاری
خلیفه های نامصری
خلیفه های انیرانی
نوخلیفه های استعماری,
اکنون که برخاستی
دلیر باش در روشنگری
پیگیر باش در دادخواهی
استوار باش در خودباوری
آری
ما خاوریان خونینیم امروز
و زخم های کهنه ی مان بیرون جهیده اند دیگربار
اما
خواهیم بست زخم ها را
خواهیم شکست بت ها را
خواهیم سوزاند آسیاب ها را
خواهیم برافراشت بادبان ها را
اگر که هم بندیم
اگر که نو گردیم.
دریـــــــــــا
برای ماندلای آرام و آبگین
و نیز به آبگینه های سرزمین مان
تلخ ترین بدخویی ات آن بود
در زیستت
که به آرامشت آموزاندی
به آرامش، تن نفروشد
زان روی که نفروشد
از خریداران نهانیدیش.
نه در ناپاکی ها
:چه پلشت ها پروارند آن پشت ها
در آبگینه ترین دریاها
چنان ژرف
که ناپاکان را بدان نگاهی درنمی یارست
و پاکان را بر آن
همه چشم
همه پیمانه
دیر چیست؟ دیــــــوانی ست
در پیوند با سیاهکاری های نوین کلیسای کاتولیک روم در
اروپا و رسوایی های سترگ مالی همزمان با بحران
اقتصادی و ناداری و ناخرسندی گسترده ی توده ها
دیر چیست
دیوانی ست
دیوانه ترین دیوان،
افراشته
بر دروغینه ترین بنیان،
خراب آبادی ست
خراب آباده ترین سُوگستان!
دیوانه: اینجا برابر با دیوگون، دیووش، دیومانند
تو اگربه خویش باور بیاوری
سروده ای در کوران خیزش هشتاد و هشت
ایران
بر دشت های تار تو
تشتر چگونه شعله ای ست
که باران رگانِ پیکرت
همواره در کشاکشند.
جوبارِ زیستت
آخر چرا
بی تاب از خود و
در جنگ با هر آن چه در رهست.
بنگر به این
همه استواریت
همه کوه واریت
همه آبگینیت
مادر بدان
همه رودها و من به راه و رام شوند
تو اگر
تواگر به خویش
باور بیاوری.
یادداشت یکم
نام سروده ی «دریا» ارمغان به ماندلا را، می خواستم در آغاز «گریه ی دریا» بنهم و با یادداشتی بدین گونه: «زمزه های ماندلای آرام و آبگین»، که از آن سرزدم. پس از کمی کنکاش در چکامه، در پایان ویرایش بالا را برگزیدم. بر این باورم که همه ی «ناپاکانـــــــــی» که اینک سنگ ماندلا را بر سینه می زنند، به «ژرف دریای ماندلا» نگاهی درنمی یارند.
یادداشت دوم
سروده ی «دیر چیست؟ دیوانی ست»، در پیوند بود با سیاهکاری های کلیسای کاتولیک روم در آستانه ی سده ی بیست و یک میلادی و ساختن کاخ-کلیساهای های چندین میلیون یورویی در گوشه و کنار آلمان، آن هم در کوران بحران اقتصادی و ناداری پایینی ها، که به رسوایی سترگ در رسانه های آن کشور انجامید (پس از آفرینش آن همه گرسنگی و ناداری و آدم سوزی و دانش ستیزی و تفتیش عقاید در سده های میانی). کلیسای روم در سده ی نوزده و بیست میلادی نقش چشمگیری داشت، بویژه در سرکوب جنبش کارگری اروپا: دست در دست سرمایه داران و زمینداران بزرگ. بر پایه ی اسناد فراوان تاریخی، آنان در کنار لردهای انگلیسی و کابوی های امریکایی، در روی کار آمدن فاشیست ها در آلمان، و به خاک و خون کشاندن توانمندترین و سامانیده ترین جنبش کارگری باختر اروپا، جایگاه بالایی داشتند. بر پایه ی داده های ناپوشیدنی تاریخی، شمار چشمگیری از جانیان فاشیست در سال های پایانی جنگ جهانی دوم با کمک کلیسای کاتولیک روم در امریکای لاتین جاسازی شدند. به دیگر سخن، آنان «شریک جرم بزرگی» بودند در برپایی اردوگاه های آدم سوزی فاشیست های هیتلری در جای جای اروپا.
یادداشت سوم
سروده ی «آه مصر چه خونینی» نگاهی دارد به مصر، اما پیرامون «خود باوری ها» و «نوآوری ها» به همه ی جنبش های توده ای در جهان درنگریسته است. خیزش های پیاپی در کشورهای بالنده (رو به رشد) در ستیز با سرمایه سالاری بحران زا، همگاه با جنبش های فرازمند توده ای در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری، نشان داده اند که در این برش تاریخی می توان «یک درصدی ها» را در چهارسوی گیتی به چالشی سترگ کشاند و از پاره ای پهنه های سیاسی-اقتصادی بیرون راند. توده ها در عمل هر چه بیشتر به این برآیند می رسند که زباله دان تاریخ است جای «مترسک های سیاسی» و «زراندوزان» سازنده ی آنان: از آن میان کانون های مالی-نظامی-نفتی توانمندی که بی پروا جهان را به بحران های بسیار ژرف اقتصادی، و به پرتگاه های مرگبار سده ی بیست میلادی نزدیک می کنند. برپایه ی داده های نوین از گوشه و کنار گیتی، به نظر می رسد که «نود و نه درصدی» های سده ی بیست و یک میلادی، با انبانی از آزمون های سده ی نوزده و بیست میلادی، می خواهند و می توانند به پیروزی های چشمگیری در پهنه های سیاسی-اقتصادی-اجتماعی دست یابند، و همزمان، از بروز فاجعه های پیشین جلوگیرند! و این هم آموزه ای از پارینه برای پسینه: خیزش اندیشه ها، پیش درآمدِ «خیزش های بلند تاریخی» است. انقلاب فرانسه بدون پیش زمینه های ایدئولوژیک، و بدون “خروش اندیشه ها”، نمی توانست به آماج خود دست یابد و واپسگرایان را به گونه ی ریشه ای و تاریخی براندازند. مبارزه با “هیولای خرافات و تعصب” به مثابه ی پوششیِ «باورمندانه» برای “دین-سالاران”و”درباریان”، آغازی بود برای پیکرگیریِ اندیشه های آزادیخواهانه و برابرجویانه یِ نوین و بالنده، و پایان دادن به واپسگرایی هایِ ترمزکننده ی رشدِ اجتماعی-اقتصادی. ریشه ی آشتی ناپذیریِ لایه هایِ اشرافی و کلیسای کاتولیک فرانسه با این جنبشِ “اندیشه ای” را نیز، باید در توانِ بسیج گرِ این “باورهای” خردمندانه جست و جو کرد که آنگاه در وجود اندیشه پردازانی چون ولتر و مونتسکیو و دیدرو و روسو و هوگو و مسلیه رخ نمودند. امروز نیز چون دیروز می بایست کار روشنگرانه را هــــــــــزارچندان نمود. «تروریست های بنیادگرا»، «جنگجویان و جنگ افروزان رنگارنگ»، و «نادانان و گمراهان» فردای ایران و جهان، امــــــــــــــــــــــــــــروزند که زاده می شوند. نه تنها در کشورهای رو به رشدی چون مصر و ایران، بلکه در دیگر کشورها نیز، سخن بر سر چگونگی نبرد بسیار دشوار «که بر که» در همه ی زمینه های اقتصادی-سیاسی-فرهنگی است میان «بالایی ها» و «پایینی ها»، چه در کوران پیکار برای پیروزی، و چه پس از فروکشاندن مترسکان زمامدار. در پیوند با کشورمان، بدین نکته می بایست ژرف نگریست که پس از سه دهه سیاهکاری خلافت گرایان، و نیز گذر از سه خیزش بزرگ در صد سال گذشته (انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن نفت و انقلاب بهمن)، جنبش «خاموش» مردمی ژرفای ویـــــــــژه ای یافته، و آماج های بلندتـــــــــری را نشان گرفته است. در ایران سخن بر سر آن است که آیا «بابکیـــــــــــــــان» پس از دهه ها و سده ها نبرد خستگی ناپذیر، می توانند پرچم جنبش را به دست گیرند و کشور را وارد برش تاریخی نوینی کنند، یا باز برامکیان و نوبختیان رنگارنگ اند برنده ی این نبرد تاریخی. در کوران نبرد کنونی پرسش این است: آیا بابکیان هشیوار و سامانیده و دلاور، استوار بر نیروی تهیدستان، می توانند کاری کنند کارستـــــــــــــــــــــان!
یادداشت چهارم
پژوهش احسان طبری پیرامون ناصر خسرو در کتاب جهان بینی ها و جنبش های اجتماعی که نگارنده بخش هایی از آن را در این نوشتار به ارمغان گرفته، اگر چه فشرده اما بسی ژرف است. نگارنده خواندن آن را بویژه به جوانان سرزمین مان پیش می نهد (پیشنهاد می کند).