دیگر تحمل این همه ظلم را ندارم؛ از این تنها جنگیدن و فریاد زدن خسته شدم. هیچکس نیست که من را یاری دهد تا فریادی بر سر ظالمان شویم. سهیلی که در قفس باشد و نتواند کار کند با یک مرده تفاوتی ندارد. من رفتم اما شک ندارم روزی از شر ظالمان رها میشویم؛ پرونده من را میخوانید و ایمان میآورید که حتی یک روز زندان بودن حق من نبود.
سهیل عربی در هشتمین روز اعتصاب غذای خشک خود در بند ۳۵۰ زندان اوین در وصیتنامهای نوشته است: دیگر تحمل این همه ظلم را ندارم؛ از این تنها جنگیدن و فریاد زدن خسته شدم. هیچکس نیست که من را یاری دهد تا فریادی بر سر ظالمان شویم. سهیلی که در قفس باشد و نتواند کار کند با یک مرده تفاوتی ندارد. من رفتم اما شک ندارم روزی از شر ظالمان رها میشویم؛ پرونده من را میخوانید و ایمان میآورید که حتی یک روز زندان بودن حق من نبود. روزی فرا میرسد که قضات و بازجوهای خودفروخته محاکمه میشوند و سرزمینمان دیگر توسط مهر داغ بر پیشانیهای ریاکار اداره نمیشود.
به گزارش کلمه، سهیل عربی آذرماه سال ۹۲ توسط سپاه پاسداران بازداشت شده و در بند ۲ الف تحت فشار و شکنجه بوده است. او ابتدا به اعدام و پس اعاده دادرسی و نقض حکم به ۷ سال و نیم حبس محکوم شد.
وی با توجه به حرفه اش که عکاسی بوده است، از فعالان فضای مجازی و شبکه های اجتماعی از جمله فیس بوک بوده که مطالبی را در نقد دولت قبل و بعضا با رویکرد طنز منتشر می کرده است. او از جمله قربانیان پروژه اطلاعات سپاه برای برخورد با شهروندان فعال در فیس بوک بوده است.
وی روز اول مهرماه در نامهای اعلام اعتصاب غذای خشک کرد و نوشت: فریاد من فقط برای نجات خودم نیست اعتصاب غذا کرده ام بلکه صدای مظلومیتمان را بشنوید میخواهم صدای تمام آزاد اندیشان محبوس باشم: منوچهر محمد علی، محمود بهشتی لنگرودی، علی شریعتی، یوسف عمادی، آرش صادقی، سوادا آغاسر و سایر دوستان در بند هفت انسان هایی که جرمشان دانستن و بیان حقیقت است. ما توسط قضاتی محاکمه شده ایم که فاسد ترین انسان های روزگارند. امروز اول مهر سومین سالی است که دخترم به مدرسه میرود و در کنارش نیستم، اعتصاب غذایم را خشک و تر کرده ام چون که دیگر نمیخواهم او در زندان مرا ببیند…
این زندانی سیاسی در وصیتنامه خود نوشته است:
بدرود زندگی. نسترنم باور کن هر آنچه را لازم بود انجام دادم که باز گردم و زندگیمان را از نو بسازیم اما… به روژانا بگو پدر به جرم اندیشیدن و روشنگری جان سپرد.
عاشقتان بودم. اکنون که وصیتنامه مینویسم و ثروتی برای بخشیدن ندارم، از رویتان شرمسارم. مرا ببخشید که تنهایتان میگذارم. ۱۳۸۸ روز محبوس بودن، به خصوص این ۸ روز آخر که […] کردم، بسیار دشوار بود.
اما شبهای طاقتفرسا را به این امید به روز رساندهام که وجدان قاضیها و بازجوها بیدار شود که اگر بیدار میشد من را تبرئه میکردند و خلافکارها و مجرمین واقعی را به زندان میانداختند و میگذاشتند دوباره در کنار یکدیگر زندگی کنیم؛ برای روژانا قصه بگویم و تو را در آغوش بگیرم.
دیگر تحمل این همه ظلم را ندارم؛ از این تنها جنگیدن و فریاد زدن خسته شدم. هیچکس نیست که من را یاری دهد تا فریادی بر سر ظالمان شویم. سهیلی که در قفس باشد و نتواند کار کند با یک مرده تفاوتی ندارد.
من رفتم اما شک ندارم روزی از شر ظالمان رها میشویم؛ پرونده من را میخوانید و ایمان میآورید که حتی یک روز زندان بودن حق من نبود.
روزی فرا میرسد که قضات و بازجوهای خودفروخته محاکمه میشوند و سرزمینمان دیگر توسط مهر داغ بر پیشانیهای ریاکار اداره نمیشود.
خطاب به مسوولان:
اکنون در یکقدمی مرگ هستم؛ قند ۵۰، فشار ۵ روی ۶، وزن ۶۶، خونریزی معده و …
به خواستههای قانونیام توجهی نکردید. دستکم آخرین خواستهام را که برای پس از مرگ است انجام دهید: من را در بند ۳۵۰ زندان اوین، اتاق یک، دفن کنید. به زودی اینجا تبدیل به موزه خواهد شد و “روژانا”ها با افتخار از ما یاد خواهند کرد.
خطاب به آنها که دوستشان دارم:
در سالمرگم اشک نریزید. ترانه “به هیچوجه پشیمان نیستم” (Non rien de rien) از “ادیت پیاف” را به یادم گوش دهید. هرگز اجازه ندهید شخص دیگر را به جرم داشتن عقاید متفاوت شکنجه دهند.