در حالیکه زنان سوری با حجابی مشابه زنان ایرانی و بچهبغل، خود را روی صندلیها جابهجا میکنند، زنهای ایرانی هم چشمهای خود را تنگ و گوشهایشان را تیز میکنند تا از لای نردهها صدای تشویق مردانهای را بشنوند که در کشورشان رساترین صداست؛ صدای زنها به جایی نمیرسد و اگر بخواهند داد بزنند؛ تکجیغهای ممتد و پراکندهای خواهد بود که نه تنها خنده مردان که استهزای همجنسانشان را نیز به دنبال خواهد داشت.
اینجا ایران است و دو تیم از دو کشور مسلمان با زنها و دخترهای باحجاب دارد؛ منتها یکی جایش پشت دیوارهای سیمانی منتهی به راهراه نردهها است و آندیگری خیلیوقت است تو رفته و خیلی عادی با مردها اختلاط هم میکند.
بیرون ورزشگاه، یک استرس همیشگی هست با حرکات شتابزده سر و کشیدگی گردن در اثر انتظار برای بالارفتن نردهها. داخل همهچیز عادی است؛ بیرون، آرامش زنان داخل دست به دست میشود و گوشیهای موبایل هم توی عکسهای زنان بیرون روی کانالهای بیگانه جا خوش میکند؛ و این خوراک خبری را مسئولانی(که هنوز مشخص نشده دقیقا چه کسانی هستند) با راهندادن هموطنان خود(به صرف زنبودنشان) به ورزشگاه برای همان کانالهای تلگرامی مذکور، فراهم کردهاند.
کسی هنوز نمیداند که اگر زنان ایرانی موفق شوند برودند تو، قرار است چه کار ناشایستی انجام دهند که اینقدر ورزشگاهنرفتنشان توی بوق و کرنای داخلی و خارجی شده؛ تا جایی که کار به تهدید ایران(در برخی مواقع) از سوی فدراسیونهای بینالمللی برای محرومیت هم
کشیده!
زنان ایرانی در پشت درهای بسته طومار جمع میکنند، نامه امضاء میکنند؛ قبلا هم کرده بودند؛ ماحصلش درخواستهایی از سوی مسئولانی است که به طور قطع با آن مخالفت خواهد شد.
زنهای ایرانی «پشتدرهای آزادی» نشستهاند و دارند ویدئویی را که خانم سیاوشی، نماینده مجلس منتشر کرده، گوش میکنند که«متاسفانه نشد»؛ میگوید که تقاضای خودش و دو نفر دیگر خانم نماینده پذیرفته شد اما متاسف است که دخترهایش را نمیتواند با خود ببرد و بیشتر برای مردهای ایران، متاسف است که نمیتوانند در کنار زنان خود بروند ورزشگاه آزادی.
دلیلاش هرچه باشد مهم نیست؛ اصلا دوست دارند بروند ورزشگاه؛ از علاقه به ورزش تا مراقبت از فرزند و همراهی با همسر و اصلا ورزشکاربودن خود زن یا دختر مربوطه؛ دلیلش هرچه باشد مهم نیست…