
به رغم گذشت حدود ۳ ماه از حبس همسرم در «زندان ِانفرادیِ بندِ ۲ الف اوین» و اتمام بازجویی ها، هنوز وی برخلاف اصل ۳۲ قانون اساسی در موعد مقرر قانونی تفهیم اتهام نشده و برخلاف اصل ۳۵۵ اجازه دسترسی به وکیل نیز نداشته است؛ پس از گذشت حدود ۲ ماه که به آقای مجتهدزاده اجازه وکالت داده شده، نیز اجازه دسترسی به پرونده را از وی سلب کرده اند و دادستان محترم تهران جناب آقای دولت آبادی نیز با آزادی همسرم با قرار وثیقه تا زمان تشکیل دادگاه، به شدّت مخالفت کرده است.
همسر یکی از مدیران تلگرامی بازداشتی پس از ادعای سخنگوی دستگاه قضا که «اگر کسی حرف درستی داشته باشد، حرف درستش را میزند و پروندهاش پیگیری و دنبال میشود.» نسبت به روند غیرقانونی طی شده از سوی قوه قضائیه انتقاد کرد.
سیده معصومه پریشی، همسر سیدمجتبی باقری، فعال فرهنگی و رسانهای که در اسفندماه سال گذشته بازداشت شده است، با اشاره به گذشت سه ماه از حبس همسرش در زندان ِانفرادیِ بندِ ۲ الف اوین و اتمام بازجوییها گفته است: با این وجود برخلاف اصل ۳۲ قانون اساسی در موعد مقرر قانونی تفهیم اتهام نشده است.
برای اطلاع سخنگوی قوه قضائیه براساس اصل ۳۲ قانون اساسی «هیچ کس را نمیتوان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می کند. در صورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتباً به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضائی ارسال و مقدمات محاکمه ، در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات می شود.»
افزون بر این همسر این مدیر تلگرامی بازداشتی به نقض اصل ۳۵ قانون اساسی در این پرونده اشاره کرده که همسرش برخلاف اصل ۳۵ اجازه دسترسی به وکیل نیز ندارد.
اصل سی و پنجم (۳۵) قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران:
در همه دادگاهها طرفین دعوی حق دارند برای خود وکیل انتخاب نمایند و اگر توانایی انتخاب وکیل را نداشته باشند باید برای آنها امکانات تعیین وکیل فراهم گردد.
خانم پریشی که موارد نقض قانون از سوی قوه قضائیه را در یادداشتی شرح داده، اعلام کرده که « پس از گذشت حدود ۲ ماه که به آقای مجتهدزاده اجازه وکالت داده شده، نیز اجازه دسترسی به پرونده را از وی سلب کرده اند و دادستان محترم تهران جناب آقای دولت آبادی نیز با آزادی همسرم با قرار وثیقه تا زمان تشکیل دادگاه، به شدّت مخالفت کرده است.»
نیما کشوری، سعیدنقدی، سبحان جعفری تاش، جواد جمشیدی ، سیدمجتبی باقری ، علی احمد نیا از جمله این بازداشت شدگان هستند که در تماس با خانواده هایشان گفته اند در اعتراض به روند رسیدگی به پرونده و وضعیت خود دست به اعتصاب غذا زده اند.
این افراد هم اکنون ۱۰۰ روز است در بازداشت موقت در بند ۲ الف زندان اوین به سر میبرند و گفته میشود پرونده آنها جهت محاکمه در اختیار قاضی صلواتی قرار گرفته است.
متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
به نام خدا
این زندگی قشنـگ من مال شما
ایام سپیـــد رنگ من مال شما
بابایِ همیشه خوب من را بدهید
این سهمیه های جنگ من مال شما
پدر جان، آن روزی که دستان گرم و مهربانت را بر سرم کشیدی و با بوسههایت به تمام وجودم طراوت بخشیدی، نمیدانستم که آخرین روز دیدار و وداع من و توست. آن روز، بودنت را با تمام وجود احساس کردم، اما با دوری از تو گویی تمام دنیایم رفت.آری، تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی، چرا که روح بلند و ملکوتی ات نمیتوانست در این دنیای خاکی در بند بماند. خوشا به حالت ای سردار که به خیلِ یاران حسین(ع) پیوستی و از علائق دنیا گذشتی! خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش محبوس سازد.از این رو، نیک که می اندیشم، بیشتر از هر زمانی به شهادتت افتخار میکنم؛ چون تو شهد نوشیدی و رفتی، تا ایرانِ عزیزمان مقتدرانه بماند و رهبریِ معظم سربلند باشد.
… اما پدر مهربانم امروز که «همسرم به گناه ناکرده مُتّهم و در بَند است»، بیش از پیش دلم برایت تنگ شده و نیک می دانم که در خلوت شب به سکوت و دعاهای پر از دردم گوش میدهی و در اعماقِ قلب و کوچه پس کوچههایِ وجودم قدم میگذاری و احساسم را درک میکنی. پدر جان، آیا میشنوی چه میگویم؟ دوست دارم در کنارم می بودی تا سر بر زانوانت گذاشته، درد دلهایم را برایت می گفتم؛ می گفتم که امسال نیز روز پدر آمد و نه سینه ستبرِ تو را داشتم که تکیه گاهم باشد و نه پشتگرمی سینه همسرم که پس از تو تکیه گاهم بوده است! پدرم، همواره در خیالم می پنداشته ام که در فقدان تو برادرانم در بخشهای مختلف کشوری و لشکری بویژه سپاه پاسداران جوانمردانه هوای ما خانواده های شهدا را خواهند داشت، امّا خیالت ناراحت! اینجا کسی هوای مرا ندارد و زخمهای دلم را ناسور کرده اند، از این رو، دلم هوای تو را دارد …
رهبری معظم انقلاب اسلامی، دولت محترم تدبیر و امید، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، وزارت محترم اطلاعات، ریاست محترم قوه قضاییه و فرمانده محترم سپاه پاسداران
با سلام و احترام و با تشکر از مساعی شما، احتراماً به استحضار می رساند این جانب سیده معصومه پریشی، فرزند شهید سید موسی پریشی، اوّلین شهید شهرستان لامِرد، هستم. به تقریب سی و اندی از شهادت پدرم می گذرد؛ آن روز که او رختِ دنیا به کناری نهاد و کوچید ، من کودک سه ساله ای بیش نبودم و منِ محروم از وجود او و داشتن هر گونه برادر و خواهری، مردانه با خود عهد بستم که یادگار واقعیِ شهیدِ و مایه افتخارِ رهبری و کشورم باشم. میثاقی بس سخت بود، بویژه روزی که یاد گرفتم بنویسم: «بابا»!، سختترین روز زندگیِ من و مادرم بود. چه، می بایست با دستان کوچکم کلمه «بابا» را مشق میکردم! حال آن که، «بابا آب و نان داد» برایم معنایی نداشت. به نظرم یکی از سختترین روزهای زندگیِ همه فرزندان شهدا، روزی است که ناگزیرند «بابا»یشان را هِجّی کنند. در نگاه اوّل با حسرت به دخترانی می نگرم که سایه پدری دارند و هر چه میخواهند برایشان مهیاست و کمبودی ندارند، امّا عمیق که می اندیشم، میبینم آنچه او برای من به ارث گذاشته، هیچ پدری به دخترش عطا نکرده است؛ او نِعَماتِ شجاعت، مردانگی، ایمان و عشق و تعهّد به ایران، رهبری و ولایت را در خونم تزریق نمود، نعمتهایی که نمیتوان آنها را در هیچ معاملهای خریداری کرد.
در این سالهای سراسر مشقّتی که بر ما گذشته است، بیش و پیش از من، مادرم همواره در آتشِ رنج و سختی سوخته و می سوزد و من غم عجیبِ بی کسی را در نگاه او، حتی به هنگام لبخندهایی که برای شادیِ دلِ من می زند،هویدا می بینم. فارغ از ملالت هایی که برای تربیت صحیحِ سلاله شهدا کشیده، هر ساله او به هنگام «روز مرد» حال و روزی به مراتب عجیب تر و دردناک تر می یابد و من نیک می دانم که، او هم مثل همه زنان مملکتم آرزو می کند: کاش می توانست همه ساله مردانگیِ پدرم را جشن و او را در آغوش بگیرد و بگوید:«همسرم، روزت مبارک!» …، امّا آنچه امروز از او برایش به یادگار مانده، گریه های شبانه و مُشت مُشت قرص های متعدد آرامبخشِ قلب، مغز و جز آن است تا اندک نفس هایِ بی جانش را تنها به خاطر من زنده نگه دارد.
در تمامی این سالها که بارِ مادرِ پیر و رنجدیده ام بر دوشم سنگینی می کرده، تنها کسی که توانسته جای خالی پدرم را پُر کُنَد و اندکی از غمِ جانکاهمان بکاهد، همسرم «سیّد مجتبی باقری» بوده است؛ وی که در خانواده سرشناسِ مذهبی، روحانی و خَیِّر زاده شده، اهل فرهنگ است و با ارایه خدماتِ فرهنگیِ گسترده از جمله، بنیاد «شرکت تعاونی شماره ۱۲/فرهیختگان دانشگاه تهران» و موسسه «آموزش عالی مُدّت» و نیز تشکیل «کانون مذهبی هیأت محبّان اهل بیت» در جهت اِعتلای فرهنگ و تمدّن سرزمینم گام برداشته و از این رو، باعث افتخار خود و خانواده ام بوده است.امّا آنچه باعث شده امروز دردمندانه قلم به دست گرفته، ضمن سخن گفتن از غمهای نهفته، خداوند و پدرمرا شاهد بگیرم و از شما دادخواهی کنم، آنست که در صبحِ ۲۴ اسفند ۱۳۹۵ چندین نفر از برادرانم در اطّلاعات سپاه وارد حریم خصوصی مان شدند و همسرم را به اتّهامِ «اجتماع و تبانی علیه امنیّت ملی» دستگیر کرده اند. در پیِ پیگیری های مستمر و تفحّص از دادسرای فرهنگ و رسانه، متوجّه شدم در تاریخ مذکور چندین نفر از «اَدمین های کانالهای تِلگرامی»ِ طرفدار دولت محترم تدبیر و امید نیز بازداشت شده اند. به هر روی، پس از مدّتی بنا بر اذعانِ بازپرس پرونده همسرم «آقای قاسم زاده»،دریافتم که جرم همسرم «اَدمینیِ کانال هوادارنِ سید محمود علوی» نبوده و در واقع گناهی مرتکب نشده، بلکه ارتباط نزدیک و دیرینه ناشی ازدوستی ایشان با وزیر محترم اطّلاعات بوده که دستگاههای اطلاعاتی سپاه پاسداران را به شُبهِه افکنده است. چه، در ملاقات های متعدد با کارشناس اطلاعات سپاه، به خوبی دریافتم که آنان و قوه قضاییه به شدّت به جناب آقایِ دکترعلوی و عملکرد ایشان معترض اند و ظاهراً همسرم می باید ناجوانمردانه گوشتِ قربانیِ منازعاتِ دو بخش اطّلاعات سپاه و قوه قضاییه با وزارت اطّلاعات گردد!
به رغم گذشت حدود ۳ ماه از حبس همسرم در «زندان ِانفرادیِ بندِ ۲ الف اوین» و اتمام بازجویی ها، هنوز وی برخلاف اصل ۳۲ قانون اساسی در موعد مقرر قانونی تفهیم اتهام نشده و برخلاف اصل ۳۵ اجازه دسترسی به وکیل نیز نداشته است؛ پس از گذشت حدود ۲ ماه که به آقای مجتهدزاده اجازه وکالت داده شده، نیز اجازه دسترسی به پرونده را از وی سلب کرده اند و دادستان محترم تهران جناب آقای دولت آبادی نیز با آزادی همسرم با قرار وثیقه تا زمان تشکیل دادگاه، به شدّت مخالفت کرده است.
برادران عزیزم در بخشهای مختلف کشوری و لشکری، در نبودِ همسرم مسؤولیّت نگهداری از مادر پیرم که به علّت پیامدهای جنگ از بیماریهای متعدد صعب العلاج رنج می برد و ۳ فرزندم و نیز پیگیریِ وظایف برجای مانده از همسرم شانه هایم را خمیده کرده است، امّا آنچه زندگی را دو چندان برایم دشوار ساخته، نگاههای ملتمسانه و منتظرِ سید محمد صدرایِ ۲ساله ام است که به محض رویت عکس پدرش،با قدم های کوچک اش به سمتش می رود و آن را باباگویان غرق بوسه می کند؛ او همواره در خانه سر می چرخاند و وقتی با چیزی آرام نمی گیرد، می دانم که تنها خاطره آمدنِ همسرم از درب خانه و گرمای وجود و آغوشش را می جوید …
بغضی آرام، از جنس بی پناهی، آوارگی و دلتنگی گلویم را می فشارد و نمیدانم چگونه و با چه کلامی اشک هایم را روی کاغذ پیاده کنم؟ در درگاه خداوند و به حرمت خون پدر شهیدم سوگندتان می دهم بیش از این تنهایم نگذارید و در جهت اِحقاقِ حقوق همسرم تلاش کنید. پیشاپیش از لطف و مساعدت شما کمال تقدیر و تشکّر را دارم.
پدر جان، میان این همه بی قراری هایم از ناعدالتی، برای صبورتر وامیدوارترماندنم دعا کن!
و در قیامت در محضرِ خداوند، حسین (ع) و ائمّه اَطهار از مُسَبّبان این حادثه داد بستان!