محسن آزموده
تروريسم در روزگار ما ابعاد عجيب و غريبي پيدا كرده است و از همه سو متفكران، پژوهشگران و محققان شاخههاي گوناگون علوم انساني از فلسفه و تئولوژي گرفته تا جامعهشناسي و روانشناسي و علم سياست و اقتصاد ميكوشند تحليلي از اين وضعيت ارايه دهند. هر يك از اين پژوهشگران نيز ميكوشند بر جنبههايي از اين غول دهشتناك و خطرناك نور بتابانند و از منظر خود ظهور و بروز آن را بررسي كنند و ريشههاي آن را بررسند. در اين ميان هنرمندان نيز كه معمولا روحيه حساستري نسبت به سايرين دارند، از پرداختن به اين پديده ناراحتكننده غافل نبودهاند و در آثارشان نسبت به آن واكنش نشان ميدهند. يكي از اين هنرمندان نبيل عيوش، كارگردان و نويسنده فرانسوي مراكشي تبار است كه در فيلم تقدير شده «اسبهاي خدا» (٢٠١٢) كوشيده به پديده تروريسم افراطي در زمانه ما بپردازد. او در اين فيلم به ماجراي بمبگذاريهايي در كازابلانكاي مراكش در ١٦ مهسال ٢٠٠٣ ميپردازد و ماجرا را از چشمانداز عاملان اين ماجرا مينگرد. عيوش در اين فيلم ميكوشد نشان دهد كه چگونه جوانان فقير يك محله حاشيهنشين در كازابلانكا نه به خاطر مسائل نژادي و عقيدتي بلكه به دليل نارساييهاي اجتماعي و اقتصادي به سمت گروههاي تكفيري گرايش پيدا ميكنند. در جلسه اخير موسسه «آپ آرت مان» اين فيلم به نمايش گذاشته شد و در ادامه فاطمه صادقي، پژوهشگر و نويسنده و مترجم علوم سياسي ضمن نقد و بررسي فيلم به بحث از تروريسم روزگار ما پرداخت. از نظر صادقي «داعش را نميتوان در بستر بنيادگرايي ديني و آموزههاي بنيادگرايانه تحليل كرد، زيرا داعش پديده كاملا مدرني است كه از دستاوردهاي تجدد و جهاني شدن مثل فناوريهاي ارتباطاتي كمك ميگيرد و تبعيض و طرد و فقر و شكافهاي اقتصادي نيز ميتواند علت آن باشد. در داعش شاهد مرگ به خاطر مرگ و نه مرگ به خاطر زندگي ديده ميشود و اين پديده كاملا جديدي است، اين ماشين كشتار ما را دچار استيصال كرده است و اين پرسش را پديد آورده كه چه ميشود آدمها به اين وضعيت نيهيليستي تن ميدهند كه مرگ را به خاطر مرگ ميخواهند؟» در ادامه گزارشي از اين نشست از نظر ميگذرد:
عليه روايتهاي غالب
فاطمه صادقي
پژوهشگر و نويسنده
فاطمه صادقي بحث خود را با اشاره به حملات تروريستي تهران آغاز كرد و گفت: نكته جالب اين ماجرا عكسالعملهاي مردم است، برخي مشعوف از اين هستند كه مثل جهان غرب خودمان هم در معرض حمله تروريستي قرار گرفتهايم. البته من اغراق ميكنم اما چنين رويكردي هم بود. همچنين بعضي اعتراض داشتند كه چرا ساير كشورها با ما مثل پاريس و لندن رفتار نميكنند. اين ناشي از نوعي حس تحقيرشدگي است، وگرنه وقتي ريشههاي قضيه را بررسي ميكنيم، امري دردناك ميبينيم. از سوي ديگر برخي رفتارها در جامعه ديده شد كه حاكي از نوعي شووينيسم بود. البته اين دو رويكرد يعني گفتار بخشي از جامعه كه از اين حملات مشعوف ميشود با گفتار بخشي ديگر كه آن را با رويكردهاي ناسيوناليستي افراطي تفسير ميكنند، با يكديگر همپوشان هستند.
وي در ادامه به فيلم «اسبهاي خدا» اشاره كرد و گفت: درباره پديده بمبگذاري انتحاري كه بعد از ١١ سپتامبر بسيار رايج شده آثار فراواني نگاشته شده و مباحث متنوعي در اين زمينه صورت گرفته است. در اين فيلم ساخته نبيل ايوش كارگردان مراكشي يكي از روايتهايي است كه ميكوشد با پديده بمبگذاري انتحاري به نحو عميقتري برخورد كند و روايتهاي غالب را تكرار نكند. يكي از اين روايتهاي غالب بر نوعي ذاتگرايي اسلامي تاكيد دارد و ديدگاهي سطحيانگار است، روايت ديگر نوعي نژادپرستي است كه بگويد شرقيها ذاتا خشونت طلب هستند، يا روايت غالب ديگر تروريست را كسي ميانگارد كه اختلال رواني دارد. گفتار غالب تلفيقي از اين سه روايت است، يعني نخست نژادپرستي مبتني بر اينكه غربيها آدمهاي متمدني هستند و شرقيها وحشي هستند و منتظرند كه دستاوردهاي ما غربيها را از بين ببرند، دوم نگاه اسلام هراسانه كه ميگويد مسلمانان اصولا تروريست هستند و سوم اينكه ميگويد تروريستها اختلال رواني دارند. اين فيلم اتفاقا اين روايتهاي غالب را به چالش ميكشد و بمبگذاري انتحاري را در بستر رابطه طرد اجتماعي بررسي ميكند.
تروريسم نتيجه طرد اجتماعي
وي گفت: فيلم نشان ميدهد كه اين پديده ناشي از شرايط شديدا تبعيضآميز اقتصادي و فقر مفرط است. اين فيلم نشان ميدهد كه طرد اجتماعي زمينه آسيب اجتماعي است و خودش زمينه را براي جرم و جنايت آماده ميكند. به عبارت ديگر آدمها در نتيجه طرد اجتماعي طعمههاي مناسبي براي گروههاي افراطي ميشوند. البته رويكرد آسيب اجتماعي نسبت به ديدگاههاي مذكور فرهيختهتر و پيچيدهتر هست و ميكوشد قضيه را از چشم كساني كه عامل اين كار هستند، بررسي كند و اين رويكردي اميدبخش است. اما با اين همه فكر ميكنم با وجود تلخي نوعي ساده انگاري را نيز در برخي صحنهها دارد. فيلم محصول ٢٠١٢ درباره وقايع تروريستي در سال ٢٠٠٣ است. شخصيتهاي فيلم جواناني ساكن محله حاشيه نشين و فقير سيدي مومن در حاشيه كازابلانكا در مراكش هستند و اين جوانان هر روز درگير مناسبات بسيار خشني هستند. حميد قهرمان داستان پسر قلدري است كه بايد با زورمندي خود و خانوادهاش را اداره كند.
صادقي تاكيد فيلم بر نگريستن به وقايع از منظر اين آدمهاي حاشيهنشين را برجسته خواند و گفت: فيلم اينچنين نشان ميدهد كه بمبگذاري انتحاري امري ژنتيك نيست و ربطي هم به عقايد ندارد، همچنان كه در اين محله حاشيهنشين دهها سبك زندگي مختلف وجود داشت، از آدمهايي كه دينشان با زندگيشان عجين است تا سلفيهايي كه تفسيري افراطي ارايه ميكردند و ديدگاه شان حتي براي اهالي آن منطقه نيز پذيرفتني نبود. به عبارت ديگر فيلم بمبگذاري انتحاري را ناشي از عامل ژنتيك يا عقيده و مذهب نميداند، بلكه بر زمينه اجتماعي آن تاكيد ميكند. فيلم داستان پسربچههايي است كه در يك محله فقيرنشيني زندگي ميكنند كه مثل غده سرطاني دايما در حال رشد است، پادشاهان ميآيند و ميروند، اما اين محله روز به روز بيشتر رشد ميكند و افراد فقر و فلاكتي كه در فيلم شاهدش هستيم را بيشتر و بيشتر تجربه ميكنند و در نتيجه دست به هر خشونتي ميزنند و به نحوي از انحاء جنايتكار ميشوند. يعني اين افراد اگرچه در معرض خشونت هستند، در نهايت به خشونت گرايش پيدا ميكنند و خودشان دست به خشونت ميزنند تا كار به جايي ميرسد كه پليس براي حميد پاپوش ميدوزد و او را به زندان مياندازد و بعد از زندان به آدم جديدي بدل ميشود و در اين ميان برادرش در يك مكانيكي كار ميكند و باقي ماجراهاي فيلم.
صادقي بعد از اشاره به داستان فيلم گفت: فيلم در بخش نخست به فساد و فقر در كازابلانكا در مراكش ميپردازد. اين بخش مرا به ياد رمان «فساد در كازابلانكا» نوشته طاهر بن جلون مياندازد كه راجع به همين قضيه است. در فيلم شاهديم كه پليس عملا با تبهكاران همدست است. به دليل همين فساد عميق و گسترده افراد طعمه خوبي براي گروههاي افراطي و سلفي ميشوند. اين بخش فيلم پرداخت خوبي دارد. نكته جالب به خشونت گراييدن اين جوانان (چنان كه خانم فرهادپور به آن اشاره كردند) اين است كه از ميان اين بچهها، دوتا كه آرامتر هستند، در نهايت به سمت گروههاي افراطي ميگروند، در حالي كه حميد كه شخصيت خشن فيلم است، ميكوشد به نحوي اين دو را از عمليات انتحاري باز دارد و موفق نيز نميشود.
سلفيها از كجا برميآيند
وي گفت: بخش دوم فيلم از جايي آغاز ميشود كه دعوت سلفيها آغاز ميشود. به نظرم اين بخش فيلم بر خلاف بخش اول كه به خوبي زندگي روزمره اين گروههاي حاشيهنشين را نشان ميدهد، پرداخت خيلي ضعيف و مخدوشي دارد. مثلا سلفيها را به گونهاي نشان ميدهد كه انگار موجوداتي فضايي هستند كه وارد اين محله ميشوند و به نيروگيري ميپردازند و به ارتباط آنها با اعضاي محله اشاره نميشود و نشان داده نميشود كه اين گروهها چطور وارد اين محلهها شدهاند و چگونه امرار معاش ميكنند و پولشان از كجا تامين ميشود. از همه مهمتر اينكه نشان داده نميشود كه چطور اين گروههاي سلفي مردم عادي را به همراهي با خود قانع ميكنند. به عبارت ديگر فيلم در نشان دادن اينكه چه استدلال و توجيهي باعث ميشود جواني جذب گروههاي افراطي شود، ناموفق است و نميتواند پاسخي براي اين پرسش ارايه كند كه چه ميشود برخي از جوانان در اين محلهها به گروههاي سلفي ميپيوندند و بقيه چنين نميكنند. مساله ديگر اينكه گويي سلفيها از هيچ بر ميآيند. تصور من اين است كه كارگردان يا تمايل ندارد يا به هر دليلي نتوانسته وارد كنه ماجرا شود و فرايند جذب اين جوانان را نشان بدهد.
صادقي تاكيد كرد: نكته جالب اينكه اين سلفيها اگرچه در فيلم مثل موجودات فضايي با چتر فرود ميآيند، اما همزمان گويي خيلي نفوذ دارند و انگار همهچيز دست ايشان است. من فكر ميكنم غير از ناتواني ارادي يا غيرارادي كارگردان در نشان دادن علت نفوذ اين گروههاي سلفي در ميان مردمان، شاهد نوعي استيصال در اين فيلم هستند. به عبارت ديگر با وجود اينكه ما شاهد يك آسيب اجتماعي در قبال اقدامات اين گروههاي افراط گرا هستيم، اما در نهايت پاسخ اين سوال را در نمييابيم كه چي شد كه چنين شد. استيصال در برخورد با پديده تروريسم سلفي را بايد جدي گرفت. يعني درست است كه يك موقعيت تبعيض آميزي هست كه ميتواند اين افراد فقير را به بمب گذار انتحاري بدل كند، اما همين جا محدوديت گفتار آسيب اجتماعي روشن ميشود. زيرا هر آدم فقير و مطرودي ضرورتا به بمبگذار انتحاري بدل نميشود. بنابراينبار ديگر اين پرسش اساسي مطرح ميشود كه چه اتفاقي ميافتد كه فرد به اين گروهها ميپيوندد يا به عبارت ديگر استيصال ما در نحوه برخورد با اين مساله ناشي از چيست.
داعش در برابر دولت مدرن
صادقي در ادامه براي پرداختن به پرسش مذكور به كتاب «درباره بمبگذاري انتحاري» (٢٠٠٧) نوشته طلال اسد، انسانشناس عرب و استاد دانشگاه مقيم امريكا پرداخت و گفت: اسد بحث خود را چنين آغاز ميكند كه وسواس نسبت به اين قضيه يعني بمبگذاري زياد است، يعني هم انسان را جذب ميكند، هم متنفر ميكند و هم نسبت به آن كنجكاو است. او براي اين وسواس دلايلي ذكر ميكند. اسد ميگويد بمبگذاري انتحاري نمايش مرگي است كه دولتها بر آن هيچ نظارتي ندارند. متفكراني چون فوكو تاكيد ميكنند كه در زمانه ما مرگ حتي پديدهاي اختياري نيست و دولتها بايد بر آن نظارت داشته باشند، حتي اين پزشكي قانوني است كه تاييد ميكند كسي مرده است و اگر تاييد نكند و ثبت، فردي كه از نظر جسمي مرده، به لحاظ گفتاري (discursive) نمرده است. اين بحثي است كه فوكو در راستاي زيست-سياست (bio-politics) مطرح ميكند و ميگويد در عصر مدرن اين دولتها هستند كه نظارت بر مرگ و زندگي را برعهده ميگيرند و خارج از چارچوب نظارت آنها حيات و مرگ ممكن نيست. آدمها ميتوانند در خارج از اين نظارت زندگي كنند، اما گويي آدم نيستند و هويت و شناسنامه و… ندارند و گويي وجود خارجي ندارند. حرف طلال اسد اين است كه بمبگذاري انتحاري مرگ را به گونهاي نمايش ميدهد كه انگار دولت به حاشيه ميرود. اين يكي از وسواسهاي دولتها و حتي آدمهاي عادي است كه با اين پديده دارند، يعني جايي هست كه گويي مرگ و خشونتي حضور دارد كه از كنترل و نظارت دولت خارج است. صادقي تاكيد كرد: در اينجا ميزان و كيفيت خشونت اهميت ندارد. در «غلاف تمام فلزي» (١٩٨٧) اثر درخشان استنلي كوبريك سكانسي را شاهديم كه يكي از سربازان امريكايي از فراز هليكوپتر به مردمان ويتنامي تيراندازي ميكند، اين صحنه تكاندهندهاي است، اما خشونتي كنترل شده از سوي يك دولت (امريكا) را به نمايش ميگذارد. يعني دولتي به اين سرباز اجازه كشتن داده است. به يك معنا ميتوان تفاوت تروريست و غيرتروريست را همين جا خواند. تروريسم جايي است كه فرد اجازه كشتن ندارد، كيفيت و ميزان كشتن مهم نيست، در حالي كه ضدتروريسم جايي است كه اجازه كشتن توسط قدرت رسمي با هر كيفيتي صادر ميشود. يعني مرگي كه اجازهاش توسط دولت صادر ميشود، مثل سكانس فيلم كوبريك ميتواند به مراتب تكاندهندهتر و وسيعتر و وحشتناكتر از خشونت تروريستي باشد. بنابراين وسواس دولتها در نسبت با تروريسم به اين فقدان نظارت دولتها بر خشونت و مرگ باز ميگردد.
داعش عليه قانون
صادقي بيان دومين دليل را باز به مداخله دولت مرتبط دانست و گفت: در بمبگذاري انتحاري فاصلهاي ميان جرم و مجازات وجود ندارد، يعني جا براي مداخله دولت وجود ندارد. منتقدان دولت و قانون در عصر تروريستي ميگويند قانون براي حفظ وضعيت خشن است، قانون مداخله ميكند تا يك مجرم يا كسي كه عملي انجام داده را محكوم كند و اين فاصله را دولت با مراسمهايي چون اعتراف و ندامت و… پر ميكند. بمبگذاري انتحاري كل اين سازوكار را منتفي ميكند، يعني دولت از سازوكار مداخلهاش ناكام ميشود. بمبگذاري قانون را از حيز انتفاع ساقط ميكند و خشونت دولتي را نفي ميكند. صادقي گفت: دليل سوم وسواس بمبگذاري انتحاري از ديد طلال اسد اين است كه با وجود تمام تلاشهاي دولت مدرن براي به حاشيه راندن مرگ و به نمايش گذاشتن زندگي مصرفي و زيبايي و ناميرايي آدمها، بمبگذاري انتحاري با نمايش مرگ در ملأعام پوچي همه آن نمايش دولت مدرن را به نمايش ميگذارد. گويي معناي همه آن مصرفگرايي چيزي جز اين لحظه نيهيليستي نيست كه در آن زندگي به شكلي تراژيك و غيرقابل انتظار به پايان ميرسد. به عبارت ديگر براي دولتهاي نئوليبرال و مدرن بمبگذاري انتحاري به چالش كشيدن اساس هويت وجودي و فلسفه وجودي شان است. اينجاست كه طلال اسد ميگويد، بمبگذاري انتحاري بدون اين سازوكار دولت وجود خارجي نخواهد داشت و ادامه منطقي آن وضعيت هست.
بر بستر سوخته بهار عربي
وي گفت: فواد جرجيس، استاد روابط بينالملل مدرسه اقتصادي نويسنده كتاب «داعش: يك تاريخ» ميگويد داعش (به عنوان سرنمون همه تروريستها) نشانه فروپاشي سياست در خاورميانه است. او ريشه تاريخ را در بستر سوخته بهار عربي ميداند. تحليل دولت و نهادهاي آن باعث رشد شكافهاي اجتماعي حول مذهب و قوميت شد و اينها برآيند فروپاشي سياست هستند. به نظر ميرسد آنچه طلال اسد درباره وسواس به بمبگذاري انتحاري ميگويد، در خاورميانه هم مصداق پيدا ميكند. بحث او اين است كه چنان كه ژيژك ميگويد، تاريخ دولت را نميتوان از تاريخ تروريسم جدا كرد. اين را در مورد دولتهاي خاورميانه نيز ميتوان گفت. فواد جرجيس اين بحث را در خاورميانه مطرح ميكند و ميگويد وقتي سياست كاملا منحل ميشود، جا براي شكافهاي قوميتي و نژادي و مذهبي باز ميشود. اتفاقا اظهارنظر نظريهپردازان القاعده نشان ميدهد كه حتي ايشان هم به فروپاشي سياسي توجه دارند. به عبارت ديگر فروپاشي سياسي است كه به ماشين كشتار و سركوب بدل ميشود. صادقي گفت: اگر در بستر خاورميانه ظهور نيروهايي مثل داعش را در نظر بگيريم، ميبينيم كه ايشان ميكوشند آلترناتيو وضع سياسي موجود باشند، اما براي آن به چيزي فراتر از كشتار نياز هست. به عبارت ديگر با خشونت افراطي و وسواس گونه محض نميتوان سياست را تغيير داد، زيرا اين افراطيون وارث چيزي هستند كه ميخواهند آن را بر هم بزنند. به عبارت ديگر امحاي هر نوع قرارداد اجتماعي و خشونت محض و فساد و سركوب است كه باعث شكلگيري بمبگذاري انتحاري ميشود. به عبارت ديگر سياست از حيز انتفاع ساقط شده است.
بازتوليد داعش
صادقي در ادامه به مساله استيصال بازگشت و گفت: مساله اين است كه ما اين استيصال را ميفهميم. يعني استيصال در برخورد با اين پديده تروريستي را در مييابيم. اما واقعيت اين است كه با وجود اين استيصال از آن فرار ميكنيم و ترجيح ميدهيم به گفتار امنيتي بخزيم. بعد از حملات پاريس هواپيماهاي فرانسوي داعش را بمباران كردند. يعني گويي ما استيصالها را ميفهميم و راهحلها را نيز درمييابيم. اما نكته مهم اين است كه در نتيجه به وضعيتي امنيتي پناه ميبريم، زيرا در اين وضعيت خلأهاي ساختاري و ورشكستگي تمام عيار به نحوي پوشانده ميشود. اينجاست كه وسواس و دلمشغولي با بمبگذاري انتحاري از بين نميرود. به عبارت ديگر ديسكورس امنيتي و رويه امنيتي آن را بيشتر بازتوليد ميكند و آن را دامن ميزند. اينجاست كه ميگوييم مرزي ميان ترور و ضدترور وجود ندارد. به عبارت ديگر تا زماني كه تروريسم هست، يك وضعيت امنيتي ميتواند تداوم بياورد. اگر تروريسم وجود نداشته باشد، وضعيت امنيتي وجود ندارد، در اين صورت است كه دولتها بايد به خواستههاي اجتماعي توجه كنند و به عبارت روشنتر سياست را دوباره احيا كنند.
صادقي گفت: اما دولتها اين كار را نميكنند، زيرا نميخواهند سياست احيا شود و آدمها، آدمهاي واقعي باشند و مطالبات واقعي داشته باشند. به همين خاطر در سراسر دنيا وضعيت را كماكان امنيتيتر ميكنند و به همين خاطر تروريسم به يك معنا روز به روز تداوم و افزايش مييابد. من فكر ميكنم ما روز به روز بيشتر به سمت اين مضيقه حركت ميكنيم. چنين نيست كه وقتي اتفاقي رخ ميدهد، واقعا چشمهاي ما باز ميشود و ميخواهيم به آن مساله به نحو دقيق بپردازيم، بلكه برعكس، اين فضاي امنيتي كه در جهان مشاهده ميكنيم، حاصل چيزي است كه با آن مواجه هستيم. همان طور كه طلال اسد گفت، به نظر من تروريسم از دل اين وضعيت بيرون ميآيد و بنابراين نميتوان اين پديده را به تنهايي و منتزع از ساير امور در نظر گرفت. بدون در نظر گرفتن وضعيت كلي سياست در خاورميانه و جهان، پرداختن به پديده تروريسم و ارايه هر نوع تحليلي از شكل كنش انتحاري غيرممكن است.
وي همچنين در پاسخ به اين پرسش كه آيا هدف داعش تنها غرب است يا خير، گفت: اتفاقا برخلاف القاعده كه به دشمن دور مثل امريكا توجه دارد، مساله داعش دقيقا آدمهاي منطقه خاورميانه است و هدفش بسياري از شيعيان و مسلماناني است كه به نظرشان رافضي هستند.