
زنان سینماگر ایرانی، در سالهای اخیر، نهفقط بهعنوان بازیگر یا کارگردان، بلکه بهمثابه صدایی معترض در همراهی با جنبش زن زندگی آزادی ظاهر شدهاند. صدایی که دیگر پشت ویترین جشنوارهها و قابهای سانسورشده نمانده، بلکه به خیابان، به بیانیه، و به کنش جمعی بدل شده است. حضور این زنان بیش از آنکه پاسخی به تحقیر چهل و چند ساله وضعیت حرفهای خود باشد، شکستن یک سکوت تاریخی بود؛ شکاف انداختن در دیوارهای سخت مردسالاری فرهنگی که در همدستی با قدرت سیاسی، سالها با زبان تهدید و تحقیر با زنان سخن گفته است.
اما پاسخ چه بود؟ همانطور که قابل پیشبینی بود، نه استدلال، نه گفتوگو، بلکه شیوهی آشنای حذف: ترور شخصیت، تهدید قضایی، فهرستهای غیررسمی برای ممنوعالکاری.الگویی آشناس که یادآور دوران مککارتی در ایالات متحده، که در دههی ۱۹۵۰ با پرچم ضدکمونیسم، سرکوب هنرمندان و روشنفکران را مشروعیت میبخشید. در آن دوران نیز کمیتهای به نام «فعالیتهای ضدآمریکایی» با فهرستهای سیاه و اتهامهای بیاساس، زندگی بسیاری از هنرمندان را به تباهی کشاند.
در ایران امروز، الگو مشابه است؛ با رنگ و بویی بومیشده، خشنتر، و بیقاعدهتر. نامهایی مانند «اشاعهی فحشا» و «اقدام علیه امنیت ملی»، جایگزین واژگان دوران مککارتی شدهاند. اما هدف، یکیست: خاموشکردن صداهای مستقل. فرایند طرد و سرکوب در اینجا نه فقط از سوی نهادهای امنیتی، بلکه با مشارکت چهرههایی از دل فضای فرهنگی پیش میرود؛ کسانی که نقششان، نه حمایت از هنر، بلکه پاسداری از مرزهای تنگ ایدئولوژیک است.
این کارزار اتهامزنی و حذف هنرمندان نیز در پوششهای ارزشی و دینی، با حمایت جریانهایی چندلایه و پیچیده اقتصادی، سیاسی پیش میرود: از نهادهای امنیتی تا ارگانهای رسانهای و چهرههای همپوشان فرهنگی که در ظاهر از درون حوزهٔ هنر و سینما می آیند، اما در عمل، نقش پادوی نظام را در مهندسی فرهنگ ایفا میکنند.
شخصیتهایی سینما نمای برآمده از دل نظام چون محمدحسین فرحبخش، دقیقاً در همین جایگاه قرار میگیرند؛ نه صرفاً بهعنوان سینماگر، که بهمثابه ابزار رسمی/غیررسمی نظم مسلط، برای تهدید آزادی بیان در حوزهای که ماهیتاً با پرسشگری و نقد زنده است. وقتی او خواستار شلاق خوردن زنان هنرمند میشود، آنچه رخ میدهد صرفاً یک توهین فردی نیست، بلکه تجلی صریح نظامی از تفکر لمپنیزهشده است که در آن، خشونت نمادین و حتی فیزیکی، جزئی از زبان سیاسی مسلط است.
چهرههایی خالی از نقد و نظر بدن زن را نه حامل معنا، که نشانهی تهدید و لذت جویی میبینند. در پس این ادبیات، چیزی فراتر از لمپنیسم فردی نهفته است: لمپنیسم فرهنگی. مفهومی که در آن، ابتذال فکری و خشونت نمادین، از حاشیه به متن آمده و خود را به نام اخلاق و مصلحت، رانت و منفعت، در ساختار رسمی سینما جا انداخته است.
اما سینمای زنانهی ایران، در سالهای اخیر، به زبان تازهای برای مقاومت بدل شده است؛ زبانی که در آن، حتی انتخاب لباس، اجرای یک نقش، یا نشاندادن یک صورتِ خسته، میتواند کنشی سیاسی باشد. پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، این کنشها عمق یافته. هنر زنانه، حالا دیگر نه فقط در قالب فرم، بلکه در جوهر مقاومت، بازتعریف شده است.
در این میان، بسیاری از هنرمندان ایرانی در تبعیدِ ناخواسته یا ناگزیر به سر میبرند. در داخل برخی با نام مستعار مینویسند، برخی سکوت کردهاند، و برخی، مانند ترانه علیدوستی و… هنوز در میدان ماندهاند. آنها اگر چه از عرصه فعالیت حرفه ای حذف شده اند، اما در واقع کنشگرانیاند که معنای وطن، هویت، و آزادی را در مقابل نظام سلطه بازتعریف میکنند. برای آنان، وطن نه جغرافیاست، نه پرچم؛ بلکه امکان بروز حقیقت است.
تاریخ به ما آموخته که سرکوب، در نهایت، تاب مقاومت در مقابل فرهنگ را ندارد. مککارتی رفت، و آنچه باقی ماند، خاطرهی ایستادگی بود. در ایران نیز، این موج حذف و تهدید، شاید تن و روان هنرمندان را زخمی و رنجور کند، اما صدایشان را خاموش نخواهد کرد. از دل همین ویرانی، نسلی تازه برخواهد خاست: روشن بین ،خلاق، بیباک، و رادیکال و شاید نامهایی که امروز زیر ضرب سرکوب هستند، فردا بنیادگذار عصر تازهای از فرهنگ آزادیخواهی باشند.
جمعه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴