
امیر آقایی
از کسانی سخن میرود که نه دفاعشان شنیده میشود، نه فرصتی برای بازگشت دارند. فقط حکم است و سکوت و بختک سیاهی که بر خانمان و خانوادهشان میافتد. این روایت دربارهٔ اعدام در کشوری است که حاکمان آن فضای جامعه را به سمتی کشاندهاند که طبق گزارش سازمانهای بینالمللی، رکورد دهسالهٔ اجرای احکام مرگ را شکسته و سهمی بیش از دوسوم کل اعدامهای ثبتشدهٔ جهان را به خود اختصاص داده است.
سهشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴
ماهنامهٔ خط صلح– وقتی از اعدام سخن میگوییم، فقط دربارهٔ «پایان یک زندگی» حرف نمیزنیم، بلکه دربارهٔ زنجیرهای از فقر، بیعدالتی، و فراموشی سخن میگوییم؛ دربارهٔ مسیری میگوییم که آرامآرام یک «انسان» را به نقطهٔ بیبازگشت میکشاند. در لایههای زیرین جامعه، آنجا که صدای ضعیفترینها کمتر شنیده میشود، قصههایی جریان دارد که هرگز در سطر اول اخبار نمینشیند؛ قصههایی زمزمه میشود از مردان و زنانی که قربانی سیستمهای نابرابر و قوانین بیانعطاف شدهاند؛ روایتهایی دربارهٔ کسانی که نه جنایتکار حرفهای بودهاند و نه اربابان مافیا، بلکه «دستفروشان» فریبخوردهای بودهاند در بازاری خانمانسوز، برای نان شب.
این گزارش حاصل گفتوگوی اختصاصی با سه زندانی در ایران است که بهدلایل امنیتی هویتشان محفوظ میماند. پرسشها از هر سه زندانی یکسان بوده است، اما پاسخها گواهی بر دردهای گوناگون، امیدهای شکسته، و حقیقتی است که شاید کمتر شنیده شده باشد. این روایتها صدای کسانی است که زیر تیغ بیعدالتی خاموش ماندهاند؛ انسانهایی با سرگذشتی تلخ، اما قابلفهم، و آیندهای که در سلولهای تنگ و بینور زندان گم شده است. از کسانی سخن میرود که نه دفاعشان شنیده میشود، نه فرصتی برای بازگشت دارند. فقط حکم است و سکوت و بختک سیاهی که بر خانمان و خانوادهشان میافتد. این روایت دربارهٔ اعدام در کشوری است که حاکمان آن فضای جامعه را به سمتی کشاندهاند که طبق گزارش سازمانهای بینالمللی، رکورد دهسالهٔ اجرای احکام مرگ را شکسته و سهمی بیش از دوسوم کل اعدامهای ثبتشدهٔ جهان را به خود اختصاص داده است.
گفتوگوی خط صلح با سه زندانی زیر حکم اعدام را در ادامه میخوانید.
اتهام و مسیر دادرسی تا صدور حکم
هر سه زندانی با جرایم مرتبط با مواد مخدر متهم و مجرم شناخته شدهاند. یکی از آنها بهدلیل حمل «بیش از پنجاه کیلوگرم هروئین»، دومی بابت نقش در «آشپزخانهٔ تولید هروئین»، و سومی با «۸.۵ کیلوگرم شیشه» در همدان بازداشت شده است. داستان زندگی آنها پیش از دستگیری نیز حکایت فقر، بیکاری، و تلاشهای بیسرانجام برای بقا بوده است. هیچکدام از این سه نفر پیشینهٔ کیفری نداشتهاند. آنها عضوی کوچک در لایههای پایین شبکههای قاچاق بودهاند، نه طراحان و گردانندگان اصلی مافیای هزاردستان مواد مخدر. خردهفروشانیاند که به گفتهٔ خودشان انگیزهای غیر از تأمین معاش خانواده نداشتهاند. از لحظهٔ بازداشت تا زمان صدور حکم اعدام مسیر برای همهٔ آنها پر از ابهام، ترس، و ناامیدی بوده است. دو نفرشان طی دو تا سه سال حکم نهایی اعدام دریافت کردهاند و نفر سوم پس از سهسال بلاتکلیفی سرانجام از اعدام نجات یافته، اما به سی سال زندان محکوم شده است.
واکنش اولیه به حکم اعدام
احساسات اولیهٔ زندانیها پس از شنیدن حکم از «شوکه شدن» تا «پذیرش تدریجی» متفاوت است. زندانی اول میگوید: «دو سال پس از بازداشت، آنقدر فشار روانی را تحمل کرده بودم که آمادگی شنیدن اعدام را داشتم». او اضافه میکند: «در زندان، هر هفته شایعهٔ اجرای حکم اعدام میپیچد. آنقدر شنیدهای که ذهنت بیحس میشود.» زندانی دوم حالتی کاملاً متفاوت دارد: «دنیا روی سرم خراب شد. بهخاطر پنجمیلیون تومان رفته بودم. اصلاً فکر نمیکردم حکم اعدام بگیرم.» او شوک اولیه را با حس ناباوری و خشم توصیف میکند. نفر سوم، که بعدها از اعدام نجات یافت، روایت میکند: «وقتی حکم اعدامم را گرفتم، احساس کردم زندگیام تمام شده. خانوادهام هم شوکه شدند. چندبار اقدام به خودکشی کردم. هنوز هم عوارضش باقی مانده است. دست چپم دیگر مثل قبل نیست.»
دادگاه و عدالت، یا فقدان آن
هیچکدام از سه زندانی دادگاه خود را عادلانه نمیدانند. هر سه نفر وکیل داشتهاند، اما آن را «بیفایده» توصیف میکنند. یکی میگوید: «در دادگاه انقلاب، متهم صدایی ندارد. وکیل هیچکاره است.» زندانی سوم این موضوع را اینگونه شرح میدهد: «قاضیها آموزش دیدهاند برای صدور حکم سنگین. اسمش دادگاه است، ولی از اول معلوم است نتیجه چیست.» به گفتهٔ آنها، جلسهٔ دادگاه معمولاً کوتاه، سطحی، و با دخالت اندک متهم یا وکیل برگزار میشود. زندانی دوم معتقد است که اگر امکان دفاع واقعی فراهم بود، هیچگاه به چنین حکمی محکوم نمیشد: «حتی نگذاشتند که وکیلم دفاع کند، فقط گفتند پرونده مشخص است. من آدمی نبودم که بهخاطر پنج میلیون تومان اعدام بشوم».
تأثیر حکم اعدام بر نگاه به زندگی
تجربهٔ زندگی با حکم اعدام برای همهٔ آنها بهمعنای فروپاشی امید است. زندانی اول میگوید: «زندگی تمام شد. الآن هفت سال و نیم است که زندانی هستم. قبل از زندانی شدن، قیمت ماشینم بیستمیلیون تومان بود، الآن همان ماشین هشتصدمیلیون تومان است. زمان از دست رفت. زندگی از دست رفت.» دومی میگوید: «ناامید شدم. دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. دو تا بچه دارم که آیندهشان تیره شد.» و سومی که حالا برای زندانبانها پادویی میکند، تلختر از همه میگوید: «ای کاش اعدام میشدم. سی سال حبس یعنی مرگ تدریجی. توی این وضعیت کسی با من ازدواج نمیکند. آینده ندارم.»
زمان، شبها، و کابوسهای بیپایان
زندانیها میگویند مفهوم زمان برایشان از بین رفته است. شبها کابوس مرگ رهایشان نمیکند. زندانی اول میگوید: «هر دوشنبه شب، فقط با ترس از اینکه فردا نوبت چه کسی است میخوابیم». دومی اضافه میکند: «هر شب فکر میکنم اعدام میشوم یا نه.» این کابوس مشترک مثل سایهای بیانتها بر ذهنشان چنبره زده است. سومی میگوید: «روزها کار میکنم، شبها به فردایی فکر میکنم که شاید وجود نداشته باشد. حتی بعد از تخفیف حکم، فکر اعدام در ذهنم باقی مانده است.»
تأثیر حکم بر خانواده
تمامی مصاحبهشوندگان از فروپاشی خانواده سخن میگویند. یکی سرپرست دو خانواده و سه کودک بوده که بزرگترینشان شش ساله است. دومی هم دو فرزند دارد و میگوید بعد از حکم، همسر و بچههایش زندگیشان را از دست دادهاند. سومی با اندوه میگوید: «خانوادهام خلافکار نبودند. وقتی حکم اعدام گرفتم، همهٔ نگاهها به من عوض شد. بعضیها، از دوستان و اقوام، قطع رابطه کردند. برای مادرم سخت بود که پسرش به مرگ محکوم شده است.»
امید به نجات و دیدگاه به اعدام
هیچکدام از آنها امیدی واقعی به شکستن حکم ندارند. یکی میگوید: «در این حکومت عدالتی نیست، پس امید هم نیست.» دیگری درصد امید را «یکدرصد» میداند. دربارهٔ اعدام همگی نظر واحدی دارند: «این مجازات نه بازدارنده است، نه اصلاحگر.» بهگفتهٔ یکی از آنها: «ما کارگر بودیم، نه خلافکار. مافیاهای واقعی هرگز اعدام نمیشوند.» زندانی دوم معتقد است که سیستم قضایی تفاوتی بین مجرمان بزرگ و آدمهای ضعیف قائل نیست: «ما بهخاطر چند کیلو مواد اعدام میشویم. آنهایی که میلیاردی جابهجا میکنند آزاد راه میروند.»
سخن آخر
در پایان گفتوگو، هر سه نفر پیامی برای جامعه دارند. زندانی اول تأکید میکند: «پیش از صدور حکم اعدام باید تحقیقات کامل انجام شود» و خطاب به قوهٔ قضاییه میگوید: «اگر فرزند خودتان هم بار اول خطا کند، اعدامش میکنید؟» دومی میگوید قوانین اشتباهاند و «خلافکارهای واقعی هیچوقت اعدام نمیشوند.» و سومی با زبانی تلخ و صادقانه میگوید: «رئیس قوهٔ قضاییه باید کاری کند که زندانی بتواند بعد از پنج سال به جامعه برگردد، نه اینکه مجبور شود که دوباره خلاف کند».
این سه روایت، گرچه از سه نفر مختلف شنیده میشود، اما صدایی واحد دارد: صدای نسلی که در بستر فقر و بیعدالتی از ابتدا محکوم بوده است، نسلی که امروز، از پشت میلهها، نه برای نجات خود، بلکه برای «شنیدهشدن» سخن میگوید.