دهها سال پیش، لوئیس برندی، رئیس دیوانعالی آمریکا، گفته است: «میتوانیم در این کشور دموکراسی داشته باشیم یا ثروتهای بیکران، اما قطعا هر دو را با هم نمیتوانیم داشته باشیم». دیدگاهی که سالها پیش تنها حالت سخنرانی فردی داشته، اینک به معضل اصلی جامعه آمریکا تبدیل شده است.
حالا این اعداد شوکهکننده است. مردمی که در دهه ٤٠ میلادی به دنیا آمدند، ٩٢ درصد احتمال داشت که به درآمدی بیش از پدرانشان دست یابند. این رقم برای متولدین دهه ٨٠ به حدود ٥٠ درصد رسیده است. تحقیقات مشترک اخیر دانشگاه هاروارد و استانفورد تحت عنوان «پروژه تساوی فرصتها» اطلاعات دستاولی ارائه میدهد: هر دههای که میگذرد، رؤیای آمریکایی- به معنای توانایی بالارفتن از نردبان ترقی اقتصادی به میزانی فراتر از نسل قبلی هر فرد- بیش از پیش رنگ میبازد.
براساس این گزارش، افرادی که هماکنون دهه سوم زندگی را میگذرانند، شرایطی سختتر از والدین خود را تجربه میکنند. در وهله اول، افزایش تولید ناخالص داخلی که از دهه ٥٠ همواره بیش از پنج درصد رشد داشته، کاهش یافته است. دوم اینکه این رشد بسیار نامتوازن صورت گرفته و منافع آن بیش از همه به بالاترین اقشار تعلق یافته است. بنابراین انبوه مردم کف جامعه از دستیابی به سهمی از این رشد که زمانی برایشان قابل دستیابی بوده، بازماندهاند. دستمزدها افزایش نیافته و سطح زندگی نسبت به والدین این اقشار یا در همان وضعیت راکد مانده یا کاهش پیدا کرده است. طبق نظر آقای ماندوکا، یکی از مؤلفان این کتاب «به دلیل سکون درآمدی بخش بزرگی از جامعه، امکان خروج از سطح زندگی نسبت به نسل قبل بسیار اندک است».
همزمان با این نوشتار، انتشار بسیار مهم «گزارش اقتصادی» نیز بر این باور تأکید میکند که اقشار پایین جامعه دوران اقتصادی بسیار سختی را میگذرانند. کتاب سه اقتصاددان برجسته جهانی – توماس پیکتی، گابریل زاکمن و امانوئل سائز- نشان داد که جهش درآمدی بالاترین اقشار جامعه به قیمت رکود درآمدی اقشار پایین جامعه تحقق یافته است. از سال ١٩٨٠ به اینسو، به طور متوسط درآمد سرانه ملی هر بزرگسال در آمریکا حدود ٦٠ درصد رشد داشته است، اما بیشترین بهره نصیب بالاترین قشر شده است. بنا بر این تحقیق، درآمد نیمه پایین توزیع درآمدی در جامعه به طور متوسط سالانه ١٦ هزار دلار است، اما درآمد قبل از کسر مالیات یک درصد بالاترین افراد جامعه ١,٣ میلیون دلار در سال است. درحالیکه در دهه ٨٠، یک درصد بالاترین افراد بزرگسال ٢٧ برابر ٥٠ درصد اقشار کف جامعه درآمد کسب میکردند كه اکنون این میزان به بیش از ٨١ برابر رسیده است.
هر دو تحقیق فوق تأییدی بر این باور است که آمریکا جامعهای بهشدت نابرابر است، اما اینکه چرا ثروتمندان بیش از سابق درآمد دارند مهم است؟ مگر اينطور نيست که آمریکا همواره بر اینکه جامعهای است که هرکس از هر نقطهای که آغاز کند امکان موفقیت دارد، مباهات میکند. ثروت که به خودیخود مسئلهساز نیست، بیشتر مردم هم آرزومندند که بخشی از بالاترین قشر جامعه باشند.
اصل مسئله در وجود ثروت نیست بلکه به نحوه ایجاد و انباشت آن بستگی دارد. ثروتمندان قادرند منابعی بیحد برای پیشرفت فرزندان خود در جهت تضمین حضور پیوسته آنان در بلوک درآمدی پدرانشان صرف کنند. این در حالی است که انبوه مردم در مراحل پایین نردبان اقتصادی چنین منابعی ندارند. مایلز کوک، اقتصاددان کانادایی که مطالعات بسیاری روی تأثیر نابرابری بر تحرک بیننسلی داشته است، میگوید: «ثروتمندان زمینه دستیابی به مراتب بالاتر را برای فرزندان خود فراهم میکنند و با برخورداری از بهترین سیستم آموزشی نشان میدهند چقدر فرزندانشان موفق هستند، طبعا فرزندانی برخوردار از مراقبت بهینه در کودکی، آموزشهای پیشدبستانی، انواع معلم خصوصی و هزینههای سنگین دانشگاهی، آمادگی موفقیت حرفهای بیشتری نسبت به کودکان فقیر دارند». به گفته رابرت پوتنام: «کودکان تیزهوش فقیر امکان بسیار کمتری نسبت به کودنترین فرزند ثروتمندان برای تحصیلات تکمیلی دارند. مسئله تنها مدرسه نیست، بلکه رجحان تمامی امکاناتی است که برای کودکان ثروتمند فراهم است».
بااینحال کوراک تأکید میکند: «تنها دسترسی به منابع مهم نیست، بلکه قدرت ثروت، در شکلدهی به جوامع است که بسیار اهمیت دارد. وقتی امکان دسترسی به مدارس فوقمدرن خصوصی، تحصیل در کالجهای سطحبالا و اسکان در محلههای ثروتمند هست، طبعا برای هیچ ثروتمندی مدارس دولتی و استفاده از حمایتهای اجتماعی موضوعیت ندارد، اما همین چترهای حمایتی و مدارس هستند که امکان جابهجاییهای بعدی اجتماعی را برای کودکان محلات فقیر مهیا میکنند و تأثیر آموزشهای دوران کودکی و برخورداری از تحصیل صحیح و مناسب در پیشرفت آتی سطح زندگی بارها مورد تأکید قرار گرفته است و در نهایت این امر اتفاقی نیست که رویکرد سیاستگذاریهای اجتماعی، تمایل به بازتاب ترجیحات آنانی دارد که صدای بلندتری دارند».
جنبه ویرانگر فاصله بین یک درصد ثروتمندترین افراد با هر شخص دیگر، قدرت عظیم سیاسی و اقتصادی است که راه را برای تبعیض اجتماعی، آموزشی و بستهبودن جابهجایی اجتماعی هموار میکند. اگر نرخ جابهجایی اجتماعی – به معنای توانایی افراد برای ارتقای شرایط اقتصادی خویش – فراهم باشد، قطعا تفاوت درآمد بهعنوان معضل جدی اجتماعی مطرح نخواهد بود. رکود در جابهجایی اجتماعی در نتیجه زندگی در مناطق فقیرنشین، برخوردارنبودن از خانواده منسجم و سیستم اجتماعی حمایتگر صورت گرفته است. دیگر کد پستی منطقه و شخصیت اجتماعی والدین تعیینکننده آتیه فرزندان است. به گفته پوتنام: «درحالحاضر توان مالی خانواده بیش از توانایی خود فرد در امکان برخورداری از تحصیلات دانشگاهی مؤثر است».
کوراک میگوید در کانادا سرمایهگذاری ثروتمندان و فقرا همزمان در یک سیستم که همگان از آن بهره میگیرند، صورت میگیرد. «اگر کسی بخواهد بخشی از سیستم را تطمیع کند، میتوان آن سیستم را مورد پیگرد حقوقی قرار داد».
این مسئله که در یک جامعه نابرابر، اختیار سیاستگذاری به دست ثروتمندان گذاشته شود و رئیسجمهوری انتخاب شود که به نظر میآید تمرکز خود را بر گزینش از بین ثروتمندترین افراد گذاشته است، معضلات پیچیدهای در پی خواهد داشت. این ثروتمندان از سیستمی بهره بردهاند که امکان ایجاد این ثروت را فراهم آورده است: طبیعی است که کسانی که از مدارس خصوصی، کالجهای سطحبالا و حقوقهای نجومی بهره میبرند، انگیزهای برای تغییر اوضاع ندارند.
آلانا سموئلز . مترجم هما کریمی
شرق