Skip to content
می 31, 2025
   ارتباط با ما       در باره ما       فیسبوک       تلگرام   

احترام به تفاوت اندیشه، همیاری و تلاش مشترک در راه تحقق آزادی

  • خانه
  • ایران
  • جهان
  • اوکرایین
  • ویژه اندیشهٔ نو
  • اجتماعی
    • زحمتکشان
    • جوانان و دانشجویان
    • زنان
  • اقتصادی
  • فرهنگی – ادبی
  • محیط زیست
  • تاریخی
  • فلسفی
  • Home
  • اقتصاد جنگی پایان نولیبرالیسم نیست!
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • نوار متحرک
  • ویژه اندیشهٔ نو

اقتصاد جنگی پایان نولیبرالیسم نیست!

ما چپ‌ها باید در میان مردم باشیم، ‏جنبش‌ها را به هم وصل کنیم، و به مردم نشان دهیم که می‌توانند چیزها را تغییر دهند، که بخشی از ‏حرکت تاریخی‌اند و در نظامی که می‌خواهد به آن‌ها بباوراند که هیچ قدرتی ندارند، قدرت دارند.‏

سخنرانی گریس بلیکلی

مترجم: مینا آگاه

خانم گریس بلیکلی (‏Grace Blakeley‏)، اقتصاددان و نویسنده، در سخنرانی‌ای در بروکسل در ۷ مارس ۲۰۲۵ ‏‏[۱۷ اسفند ۱۴۰۳] با عنوان «چه بلایی بر سر اروپا آمد؟»، افسانهٔ بازگشت به بودجه‌های گستردهٔ دولتی ‏به‌معنای پایان نولیبرالیسم را به‌کلی رد می‌کند. از بوئینگ تا بی‌اِی‌ای سیستمز (BAE Systems)، از تاچر تا ایلان ماسک، ‏او همدستی عمیق دولت و سرمایه را ردیابی می‌کند و نشان می‌دهد که اقتصاد جنگی امروز نه گسستی ‏از نظم نولیبرالی، بلکه ادامه وحشیانهٔ آن است.‏
بلیکلی می‌گوید که مسئلهٔ واقعی اندازهٔ دولت یا بازار نیست، بلکه متعادل نبودن قدرت میان مردم و قشر ‏ممتاز است. او با استناد به کتابش «سرمایه‌داری لاشخورها»، خشونت ساختاری سرمایه‌داری و ‏شکست‌های چپ و رشد افراط‌گرایان راست در سوءاستفاده کردن از ناتوانی جمعی ما را به‌وضوح بیان ‏می‌کند.‏ متن کامل صحبت‌های خانم بلیکی را در ادامه می‌خوانید.

اقتصادی جنگی پایان نولیبرالیسم نیست، مرحلهٔ بعدی آن است

سلام به همه. خوشحالم که امشب در کنار شما هستم. اقتصاد جنگی بازگشته است و این ‏یعنی نولیبرالیسم به پایان رسیده است، درست است؟ حتماً می‌گوییم دوباره دولتی بزرگ خواهیم داشت، ‏دوباره کینزینیسم نظامی خواهیم داشت، و ما کینزینیسم را دوست داریم. نه؟ چون این یعنی دموکراسی ‏اجتماعی. خیلی هیجان‌انگیز است. این به‌واقعی یعنی پایان نولیبرالیسم.‏
نه. البته این چیزی نیست که واقعاً فکر می‌کنم. کتاب اخیر من، «سرمایه‌داری لاشخورها»، این ادعا و ‏این ایده را که سرمایه‌داری نظام بازار آزاد است و دولت و بازار دو حوزهٔ قدرت مجزا هستند و این گفته ‏را که وقتی دولت بزرگ‌تر شود، به‌معنای کاهش بازار است و برعکس، رد می‌کند. باید به جنبش ‏نولیبرالی و ادعاهای آن نگاه کرد؛ ادعاهایی که می‌گفتند آمده‌اند تا وعدهٔ آزادی انسان را محقق کنند؛ ‏بازارها را آزاد کنند؛ دولت را کوچک کنند. قرار بود به شما، به‌عنوان افراد، این امکان را بدهند که به ‏بالاترین حدی که ممکن است برسید، زیرا تمام کارهای بوروکراتیک وحشتناک از سر راه برداشته ‏می‌شود و بازار به شما اجازه می‌دهد که به اوج برسید.‏
ما واقعاً باید باور به حرف‌هایی را که این افراد چه می‌خواهند بکنند متوقف کنیم. می‌دانیم که آنها حرفی ‏می‌زنند و در عین حال دو پهلو حرف می‌زنند. قصد نولیبرالیسم هرگز کوچک کردن دولت یا آزادسازی ‏بازار نبود. قصد نولیبرالیسم له کردن مخالفان، بازگرداندن نظم و سلسله‌مراتب، و تقویت قدرت طبقهٔ ‏حاکم بر مردم بود. این جنبش در لحظه‌ای خاص ظهور کرد؛ در لحظه‌ای که بی‌نظمی و ناتوانی ادامهٔ ‏حکومت وجود داشت. ما در سراسر جهان، در سراسر اروپا، جوامعی ثروتمند، با اختلاف‌های صنعتی ‏داشتیم؛ جنبش‌های قدرتمند کارگری داشتیم که اقتصاد را به‌طور کامل تعطیل می‌کردند؛ جنبش‌های صلح ‏و فعالان زیست‌محیطی داشتیم که در برابر اقتدار ایستادند و گفتند: «شما حق ندارید به ما بگویید چکار ‏کنیم. ما اقتدار شما را قبول نداریم. ما مشروعیت شما را قبول نداریم.» ‏
نولیبرالیسم برای بازگرداندن نظم، انضباط، و قدرت طبقات حاکم بر بقیهٔ جامعه بود. هدف آن یادآوری ‏این نکته بود که مهار در دست کیست. به همین دلیل است که دولت‌ها جنبش‌های اعتراضی را سرکوب ‏کردند. در کشور من، بریتانیا، مارگارت تاچر از قدرت بی‌رحمانهٔ دولت بریتانیا برای سرکوب کردن ‏جنبش کارگری استفاده کرد، بیکاری را به بیشترین حد رساند، و پلیس را فرستاد تا معدنچیان اعتصابی ‏را با ضرب و جرح سرکوب کند. آیا فکر می‌کنید این به‌خاطر اقتصاد جنگی و کینزینیسم نظامی متوقف ‏شده است؟ آیا احساس می‌کنیم که در دنیایی زندگی می‌کنیم که در آن رؤیای آزادی و تلاش فردی، و ‏دولتی که کنار کشیده و اجازه می‌دهد که خودمان کار خودمان را بکنیم، وجود دارد؟ نه؛ البته که نه. ‏اقتصاد جنگی همراه با سرکوب گسترده‌تر و عمیق‌تر مخالفان و افزایش قدرت و اختیار طبقهٔ حاکم بر ‏تمام جنبه‌های زندگی پیش می‌رود.‏
اگر حرف من را باور نمی‌کنید، بروید و از کسانی که در روسیه زندگی می‌کنند بپرسید. روزی در ‏بریتانیا یک ستون‌نویس در فایننشال تایمز نوشت که اگر اروپا بخواهد اقتصاد جنگی را گسترش دهد، ‏باید اقتصاد رفاهی را کاهش دهد. می‌دانید که چه کسی خیلی خوب این کار را کرد؟ ولادیمیر پوتین. ‏می‌دانید برای سرکوب کردن نارضایتی، وقتی مردم فقیر شروع به دیدن کاهش مستمری‌ها و کاهش مزد ‏معلمان می‌کنند، چه کار دیگری باید می‌کرد؟ او مزد کسانی را که برای سرکوب آن نوع اعتراض‌ها ‏آماده‌اند کاهش نداد. این مسیری است که ما ممکن است برویم، یا اروپا ممکن است به آن سمت برود. ‏مشکل هیچ‌وقت این نبود که دولت خیلی کوچک یا خیلی بزرگ است. مشکل نبود تعادل بین دولت و ‏بازار نبود. مشکل این بود و هنوز هم هست که بین مردم و طبقهٔ حاکم، یا همان‌طور که مارکسیست‌های ‏کلاسیک می‌گویند، بین کار و سرمایه، تعادل قدرت وجود ندارد. ‏
اقتصاد جنگی یا اقتصاد جنگ نمونه‌ای عالی از نحوهٔ واقعی عملکرد سرمایه‌داری است. این اقتصاد بر ‏همکاری عمیق بین بخش دولتی و خصوصی استوار است، و هدفش افزایش قدرت امپریالیستی ‏دولت‌های خاص و البته ثروت و قدرت سرمایه‌داران است. یکی از نمونه‌های شرکت‌هایی که از ‏گسترش اقتصاد جنگ سود خواهند برد، که در کتابم به آن اشاره کرده‌ام، بوئینگ است.‏
برخی از شما شاید فاجعه‌های ۷۳۷ مکس را که چند سال پیش رخ داد به یاد بیاورید، زمانی که دو ‏هواپیمای بوئینگ ناگهان سقوط کردند و نزدیک به ۳۵۰ نفر جان باختند. شاید به خاطر داشته باشید که ‏اخیراً افشاگران بوئینگ در صدر اخبار بودند، زیرا در دادگاه علیه این شرکت شهادت داده‌اند و بسیاری ‏از آنها نیز جانشان را از دست داده‌اند. ممکن است دیده باشید که در یکی از پروازهای بوئینگ، یکی از ‏درهای هواپیما در میانهٔ پرواز از جا کنده شد. تمام این سوانح اساساً ناشی از مهندسی بی‌کیفیتی بود که ‏در دوران اولویت دادن به منافع سهام‌داران در دههٔ ۱۹۸۰ [۱۳۶۰] شکل گرفت. طمع شرکت‌ها ‏اتحادیه‌ها را سرکوب کرد، مهندسان را نادیده گرفت، لایه‌های متعددی از مدیریت میانی را اضافه کرد، و ‏تنها بر یک هدف تمرکز کرد: حداکثرسازی ارزش برای سهام‌داران. آیا این فقط سرمایه‌داری کلاسیک ‏بازار آزاد است؟ آیا این فقط یک شرکت بد است و اگر دولت‌های کارآمدتری داشتیم که بتوانند آن را ‏بهتر تنظیم کنند، همه‌چیز درست می‌شد؟ اما این تمام ماجرا دربارهٔ بوئینگ نیست.‏
زیرا در سال‌های فاجعه‌های ۷۳۷ مکس، بوئینگ بزرگ‌ترین دریافت‌کنندهٔ کمک‌های دولتی در آمریکا ‏بود؛ یعنی از دولت پول می‌گرفت، چه از طریق معافیت‌های مالیاتی و چه به‌صورت یارانه. همچنین، ‏بخش جدایی‌ناپذیری از مجتمع نظامی-صنعتی بود و قراردادهای دولتی متعددی داشت. نهاد ناظری که ‏قرار بود بر فعالیت‌های این شرکت نظارت کند، یعنی ادارهٔ هوانوردی فدرال (‏FAA‏)، بر اساس منطق ‏خودنظارت اداره می‌شد. با این مفهوم احتمالاً آشنایید. نه؟
این همان فلسفه‌ای است که مبنای نحوهٔ تنظیم مقررات بانک‌ها پیش از بحران مالی ۲۰۰۸ بود. در ‏آستانهٔ این فاجعه‌ها، نظارت بر بوئینگ بر عهدهٔ واحدی از اداره هوانوردی فدرال (‏FAA‏) بود که در ‏داخل خودِ بوئینگ بود و کارکنانش از خودِ بوئینگ حقوق می‌گرفتند؛ این همان خودنظارت است.‏
رابطهٔ میان بوئینگ و دولت آمریکا بسیار نزدیک بود و همچنان هست. بین رده‌های بالای شرکت ‏بوئینگ و سطوح بالای دولت آمریکا یک درِ گردان وجود دارد. مسئله این نبود که مقررات بیشتر یا ‏جدایی مؤثرتر بین دولت و بازار می‌توانست این مشکل را حل کند. این دقیقاً همان شیوه‌ای است که ‏سرمایه‌داری عمل می‌کند. سرمایه‌داری نظام بازار آزاد نیست، بلکه بر پایهٔ وجود شرکت‌های چندملیتی ‏عظیمی بنا شده است که عملاً انحصارها یا الیگوپلی‌هایی‌اند1 که کنترل عظیمی بر بازارهایشان، بر ‏کارگرانشان، و حتی بر کل سیارهٔ زمین دارند و می‌توانند با دولت‌ها همکاری کنند و بر آنها اثر بگذارند ‏تا منافعشان را تأمین کنند.‏
این موضوع در مورد بوئینگ کاملاً مشهود است. راستی فکر نکنید که اروپا از این مسئله مستثناست و ‏این فقط یک مشکل آمریکایی است. ایرباس، تنها رقیب واقعی بوئینگ، درگیر انواع و اقسام رسوایی‌ها ‏در مورد فساد بوده است. همچنین، خوب می‌دانیم که لابی‌های شرکتی در همین شهر چقدر قدرتمندند. این ‏موضوع را امروز به‌وضوح می‌توان مشاهده کرد. می‌دانید، من نوشتن این کتاب را سه سال پیش آغاز ‏کردم و حالا که منتشر شده، ایلان ماسک عملاً در کاخ سفید در حال همکاری با دونالد ترامپ است! من ‏حتی پیش‌بینی هم نمی‌کردم که این رابطه تا این حد آشکار و بی‌پرده باشد. اما آنچه در کتابم درباره‌اش ‏نوشته‌ام به نظرم روشنگر است و نشان می‌دهد که این وضع چندان هم جدید نیست. اگر تقریباً صد سال ‏به عقب برگردید، شخصی دیگر شبیه به ماسک را خواهید دید که ارتباط نزدیکی با دولت آمریکا داشت. ‏نام او هنری فورد بود، که هم از هواداران نازی‌ها بود و هم هیتلر در کتاب «نبرد من» او را فردی ‏شایسته توصیف کرده بود.‏
او به‌نوعی نمونه‌ٔ کامل سرمایه‌دار بود، نه به این معنا که به بازارهای آزاد اعتقاد داشت، بلکه به این ‏دلیل که به تحکیم نظم، انضباط، و کنترل اهمیت می‌داد. او به‌شدت ضدّاتحادیه بود و حتی اراذلی را ‏استخدام کرد تا کارگران اعتصابی را کتک بزنند، درست همان‌طور که ایلان ماسک به‌عنوان یکی از ‏بدترین سرکوب‌کنندگان اتحادیه‌های کارگری در جهان شناخته شده است.‏
او حتی استانداردهایی را بر کارگرانش تحمیل می‌کرد. می‌گفت: «شما می‌توانید روزی پنج دلار بگیرید، ‏اما اجازهٔ نوشیدن مشروب ندارید، همسر شما هم اجازهٔ کار در خارج از خانه ندارد.» این مقررات ‏هیچ‌کدام هیچ ارتباطی با بازار آزاد و بهره‌وری یا کارآمدی نداشت؛ بلکه منظور از همهٔ آنها داشتن ‏کنترل و قدرت بودند.‏
این همان چیزی است که سرمایه‌داری بر اساس آن شکل گرفته است. این همان جنونی است که امروزه ‏در اقتصاد جنگی شاهد آن هستیم. به همین دلیل است که طبقهٔ حاکم تمام تلاشش را به کار بسته است که ‏هرگونه مخالفت با جنگ را سرکوب کند و فلسطینیان را در هم بکوبد. ‏
ایده‌شان این است: «قدرت در دست ماست و شما همان چیزی را که به شما داده می‌شود خواهید ‏پذیرفت.» شما به‌خاطر اعتراض چیزی به دست نمی‌آورید، چون اعتراض فایده‌ای ندارد. به‌خاطر ‏سازمان‌دهی اتحادیه‌ها چیزی به دست نمی‌آورید، چون اتحادیه‌ها بی‌اثرند. شما همان امتیازاتی را دریافت ‏می‌کنید که ما صلاح بدانیم، چون ما آدم‌های خوبی هستیم. درست است؟
این همان نظامی است که وجود دارد. اقتصاد جنگی ادامهٔ کامل و مطلق همین الگو است. و به نظرم این ‏موضوع به برخی از شکست‌های استراتژیک چپ نیز اشاره دارد، همان‌طور که یانیس [واروفاکیس] ‏لحظاتی پیش اشاره کرد. ما به بن‌بستی رسیده‌ایم که برخی می‌گویند: «خیلی خب، سقف بدهی آلمان ‏برداشته شده. عالی است. این همان چیزی است که سال‌ها برایش مبارزه کرده‌ایم. این یعنی پایان ‏نولیبرالیسم، چون دولت‌ها حالا دارند پول زیادی خرج می‌کنند.»‏
اما دولت‌ها از مدت‌ها پیش در حال خرج کردن پول بوده‌اند؛ فقط مسئله اینجاست که این هزینه‌ها در ‏حمایت از کارگران نبوده است. دولت‌ها مبالغ هنگفتی به سرمایه‌داران اختصاص داده‌اند. برگردید به ‏بحران مالی ۲۰۰۸، یا به دوران همه‌گیری کرونا نگاه کنید، زمانی که همهٔ کشورهای اروپایی مقدار ‏زیادی پول بین شرکت‌های بزرگ توزیع کردند، شرکت‌هایی که بعدتر کارگرانشان را اخراج کردند، از ‏پرداخت مالیات فرار کردند، و سودهای کلانشان را بین سهام‌داران تقسیم کردند.‏
این در همه‌جا رخ داده است. این همکاری بین دولت‌ها و حکومت‌ها کاملاً زنده و فعال است. این نظریه‌ٔ ‏جدیدی دربارهٔ سرمایه‌داری نیست. راستی، غیر از یانیس، من یک دوست اقتصاددان سیاسی مارکسیست ‏یونانی دیگر هم دارم؛ نامش نیکوس پولانزاس (Nicos Poulantzas) است. او خیلی وقت پیش نوشت که دولت سرمایه‌داری ‏رابطه‌ای اجتماعی است. این یعنی چه؟ او این مفهوم را با شیوه‌ای که مارکس دربارهٔ سرمایه صحبت ‏می‌کرد مقایسه می‌کند. مارکس می‌گوید سرمایه رابطه‌ای اجتماعی است، یعنی مبتنی بر مناسبات خاصی ‏بین کارگران و کارفرمایان است. به همین ترتیب، آنچه درون دولت رخ می‌دهد نیز بر اساس توازن ‏قدرت در کل جامعه شکل می‌گیرد.‏
پس این نتایج وحشتناک برای طبقهٔ کارگر فقط به این خاطر نیست که دولت‌ها سیاست‌های اشتباهی ‏داشته‌اند. بلکه چنین می‌شود چون کارگران سازمان‌دهی نشده‌اند، منافع آنها در ساختارهای قدرت ‏نمایندگی نمی‌شود، و همچنان در راهروهای قدرت جایی ندارند. بنابراین، وقتی دولت‌ها اعلام می‌کنند که ‏قرار است بیشتر هزینه کنند و مقدار زیادی پول صرف امور نظامی کنند، نمی‌توانیم ناگهان بگوییم: ‏‏«عالی شد!» این به این معنا نیست که طبقهٔ کارگر ناگهان به خواست‌هایش خواهد رسید یا این نظام- که ‏مدت‌های بسیار طولانی باعث درد و رنج و رکود شده است- ناگهان تغییر خواهد کرد.‏
به هر حال، اقتصاد جنگی شیوه‌ای بسیار ناکارآمد برای اجرای کینزینیسم است. مقدار زیادی از منابع را ‏مصرف می‌کند که در نهایت نابود یا مستهلک می‌شوند؛ اشتغال‌زایی چندانی ندارد؛ و اروپا همچنان ‏به‌شدت وابسته به فناوری نظامی آمریکا باقی می‌ماند، به‌گونه‌ای که بخش عمده‌ای از این منابع به خارج ‏از قاره منتقل می‌شود.‏
می‌دانید چه جایگزین بهتری وجود دارد؟ پوتین چگونه این جنگ را تأمین مالی می‌کند؟ با فروش ‏سوخت‌های فسیلی به اروپا و دیگر نقاط جهان. در واقع، از ابتدای این جنگ، اروپا بیشتر از کمکی که ‏به اوکراین کرده، بابت خرید سوخت پول به روسیه پرداخت کرده است.‏
چرا اروپا به کربن‌زدایی فکر نمی‌کند؟ مگر این کار وابستگی ما را به خودکامگانی که بر منابع سوخت ‏فسیلی متکی‌اند کاهش نمی‌دهد؟ این کار با بحران اقلیمی مقابله می‌کند که یکی از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین ‏تهدیدهایی است که با آن روبه‌روییم، و سه‌برابر بیشتر از هر برنامهٔ محرک اقتصادی دیگر شغل ایجاد ‏می‌کند. چرا این کار انجام نمی‌شود؟ چون چنین اقدامی با منافع قشر ممتاز حاکم در اروپا و دوستان آنها ‏در صنعت تسلیحات همسو نیست. ‏
می‌دانید، وقتی کی‌یر استارمر [نخست‌وزیر بریتانیا] می‌گوید که «ما قصد داریم کمک‌ها را کاهش دهیم و ‏بودجه‌ٔ دفاعی را افزایش دهیم» چه کسی از این تصمیم بهره‌مند می‌شود؟ بی‌‌اِی‌ای سیستمز. بی‌اِی‌ای ‏سیستمز نیز رابطهٔ بسیار نزدیکی با دولت بریتانیا دارد. این شرکت در مرکز یکی از بزرگ‌ترین و ‏فاسدترین قراردادهای تسلیحاتی تاریخ میان بریتانیا و یک تولیدکنندهٔ بزرگ سوخت‌های فسیلی، یعنی ‏عربستان سعودی، قرار داشت. این فساد در این صنعت امری ریشه‌دار است و یکی از دلایلی است که ‏این درخواست‌ها برای ایجاد اقتصاد جنگی اکنون با صدای بلندتری مطرح می‌شود.‏
فکر می‌کنم بسیار واضح است که بیشتر سیاستمداران اروپایی به سطح زندگی بهتر برای مردم، به ‏شغل‌هایشان یا مزدهایشان اهمیتی نمی‌دهند. این دلیل اصلی درخواست‌های کنونی برای اقتصاد جنگی ‏نیست. آنها می‌خواهند شرکت‌های دفاعی‌شان قوی و قدرتمند باشند تا بتوانند بر دیگر شرکت‌های دفاعی ‏غلبه کنند.‏
لیبرال‌ها خیلی علاقه دارند که از جورج اورول نقل‌قول کنند. من زیاد این کار را نمی‌کنم، اما فکر می‌کنم ‏الآن وقت مناسبی است که جمله‌ای از او بیاورم: «جنگ قرار نیست برنده شود، بلکه قرار است ادامه ‏یابد.» ولادیمیر پوتین احتمالاً با این جمله موافق است و مطمئنم که بسیاری از رهبران سیاسی امروز ما ‏همین منطق را بازتاب می‌دهند.‏
چیزی که نیکوس پولانزاس در مورد دولت سرمایه‌داری گفت این بود که آن را رابطه‌ای اجتماعی ‏می‌دانست. او گفت بیشتر اوقات آنچه در دولت سرمایه‌داری رخ می‌دهد بازتابی از تعادل قدرت در ‏جامعه است. در جامعهٔ سرمایه‌داری، این معمولاً به معنای آن است که نتایج نشان‌دهندهٔ منافع سرمایه ‏است. اما او همچنین گفت که دولت سرمایه‌داری به‌مثابهٔ ابزاری برای تفرقه‌اندازی و ایجاد پراکندگی بین ‏کارگران استفاده می‌شود و این ابزار بسیار مهمی است که امروزه از آن استفاده می‌شود.‏
بیشتر مردم در جوامع و اقتصادهای ما فکر نمی‌کنند که این الگو دارد درست کار می‌کند. اگر از مردم، ‏تقریباً در هر جایی، حتی در جهان ثروتمند و سراسر اروپا، بپرسید که «آیا فکر می‌کنید اقتصاد برای ‏شما خوب کار می‌کند؟» آنها خواهند گفت نه. ‏
مردم به این دلیل به این الگو پایبند نیستند که فکر می‌کنند که خوب کار می‌کند، بلکه به این الگو پایبند ‏می‌مانند، چون نمی‌توانند تصوری از جایگزین دیگری داشته باشند. چرا نمی‌توانند چنین جایگزینی را ‏تصور کنند؟ ‏
بیایید به زمانی بازگردیم که نولیبرالیسم متولد شد. اوضاع این‌طور نبود. مردم می‌توانستند جایگزین‌ها را ‏تصور کنند. مردم هر روز در خیابان‌ها برای جایگزین‌ها مبارزه می‌کردند. برای جایگزین‌های مطلوب ‏در جنبش صلح مبارزه می‌کردند. برای جایگزین‌های بحران اقلیمی مبارزه می‌کردند. در محل کارشان ‏برای جایگزین‌ها مبارزه می‌کردند. ما اتحادیه‌هایی قوی داشتیم، اما آنها فقط برای مزدهای بهتر مبارزه ‏نمی‌کردند، بلکه برای کنترل داشتن بر فرایند تولید مبارزه می‌کردند. اینها کارگران آموزش‌دیده‌ای بودند ‏که می‌گفتند «ما می‌توانیم این شرکت را بهتر از شما اداره کنیم.» و در واقع همین را در چند مورد ‏متفاوت ثابت کردند. ‏
چه اتفاقی افتاد؟ نولیبرالیسم پروژه‌ای بسیار مؤثر در متقاعد کردن ما بود که همهٔ ما تنها هستیم، که ما ‏جدا از هم هستیم، که ما سرمایه‌داران کوچکی هستیم.‏
ممکن است بگوییم که ما خانه‌هایمان را داریم، صندوق‌های بازنشستگی‌مان را داریم، و اگر فقط بنشینیم ‏و روی بازار سهام تمرکز کنیم و به هیچ‌چیز دیگری که در اطرافمان می‌گذرد نگاه نکنیم، زندگی‌مان ‏بهتر خواهد شد. این تصور برای مدتی مؤثر بود. تا سال ۲۰۰۸ این معامله پابرجا بود، اما از آن زمان ‏دیگر پابرجا نمانده است. با این حال، هنوز احساس تنهایی و ناتوانی می‌کنیم. ‏
آن‌وقت راست‌گرایان افراطی با وعده‌هایشان در مورد تعلق به جامعه، در مورد خودِ جامعه، در مورد ‏اینکه بخشی از چیزی هستید، بخشی از یک ملت بزرگ با تاریخ و مسیری طولانی، وارد میدان ‏می‌شوند. احساس قدرت دوباره، احساس اینکه بخشی از چیزی هستید. چپ نتوانسته است در بیشتر ‏موارد این کار را کند. به‌جای آن، ما به سراغ مردم می‌رویم و صحبت می‌کنیم و می‌گوییم «اگر به ما ‏رأی بدهید، ما شما را محافظت خواهیم کرد، ما شما را نجات خواهیم داد، دولت را گسترش خواهیم داد، ‏نولیبرالیسم را از بین می‌بریم» و اغلب از واژه‌هایی استفاده می‌کنیم که مردم قبل از اینها حتی به ‏گوششان نخورده بود. و به همین دلیل است که فکر می‌کنم ما می‌بینیم که راست‌گرایان افراطی، بسیار ‏مؤثرتر از چپ، از این بحران به‌سود خودشان استفاده می‌کنند.‏
اغلب سیاستمداران راست‌گرا در جوامع به مردم می‌گویند: «آن زمین بازی را می‌بینید؟ مدت‌هاست هیچ ‏سرمایه‌گذاری‌ای در آن نشده است و بچه‌های شما دیگر نمی‌توانند از آن استفاده کنند؟ چرا؟ به‌خاطر ‏مهاجران. اجاره‌ها بالا رفته؟ چرا؟ به‌خاطر مهاجران.» چپ کجاست؟ چپ زمانی در اینجا بود. در آن ‏زمان‌هایی که قوی و اثرگذار بودیم، ما در میان جامعه بودیم. در محل‌های کار بودیم و با مردم صحبت ‏می‌کردیم. فقط نمی‌گفتیم «به این حزب سیاسی رأی بدهید و چیزهای خوبی به دست خواهید آورد.» ‏می‌گفتیم «خب، ما در واقع هفته گذشته تظاهراتی برای نجات مرکز اجتماعی شما سازمان‌دهی کردیم و ‏به همین دلیل بچه‌هایتان بعد از مدرسه جایی برای رفتن دارند. و اگر ما همه با هم کار کنیم و این روند ‏را در انتخابات بعدی ادامه دهیم، می‌توانیم این دستاوردها را گسترش دهیم.»‏
در واقع، نه ما، بلکه شمایید که می‌توانید این دستاوردها را گسترش دهید. چون شما بخشی از چیزی ‏بسیار قدرتمند هستید. شما بخشی از یک طبقه، بخشی از یک حرکت هستید که در تاریخ گسترده است. ‏بخشی از طبقه‌ای هستید که برای محدود کردن ساعت‌های کار جنگیده، که مبارزاتی با سرمایه‌داران و ‏دولت‌ها در سراسر جهان کرده، که خدمات بهداشتی اجتماعی و آموزش به دست آورده و دستاوردهای ‏بسیاری داشته است.‏
شما در پنجاه سال گذشته قانع شده‌اید که بی‌قدرت هستید، اما شما بی‌قدرت نیستید. این چیزی است که باید ‏بگوییم. من سابقهٔ سیاست‌گذاری دارم و خیلی مشتاقم که در مورد سیاست‌ها صحبت کنم، در مورد اینکه ‏چطور می‌توانیم پروژه‌ای برای نوسازی اقتصادی عادلانه و پایدار و مؤثر بسازیم و چطور می‌توانیم در ‏برابر اقتصاد جنگی، با پروژهٔ واقعاً سبز و دموکراتیک کینزینی مقاومت کنیم. ‏
اما قبل از اینکه بتوانیم هیچ‌کدام از این کارها را بکنیم، باید با مسئله‌ای بنیادی مقابله کنیم. و آن نامتعادل ‏بودن قدرت در جامعه و اعتقاد به این است که بسیاری از مردم تنها هستند و در برابر این نظام به‌شدت ‏ناعادلانه مبارزه می‌کنند. چنین سازمان‌دهی‌ای به بازسازی اعتماد مربوط می‌شود، به بودن با مردم. اینها ‏احتمالاً فقط کلمات به نظر می‌رسد، اما در این کشور، واقعاً یک حزب سیاسی وجود دارد که من آن را ‏خیلی خوب می‌شناسم و دوست دارم: پی‌تی‌بی (PTB)، حزب کارگران بلژیک، که در این عرصه خوب کار ‏می‌کند. من با برخی از رهبران آنها مصاحبه کرده‌ام. آنها گفتند که کارهایی مثل «دارو برای مردم» ‏دارند که در آن پزشکان به محیط‌های کاری می‌روند که خطرات جدی از لحاظ بهداشت شغلی کارگران ‏را تهدید می‌کند و می‌گویند: «ما به شما کمک می‌کنیم و در ضمن بهتر است که احتمالاً اتحادیه‌ای تشکیل ‏دهید، زیرا در غیر این صورت این مسائل ادامه پیدا خواهد کرد.»‏
آنها در میان جامعه فعالیت می‌کنند و کارهایی می‌کنند مثل جلوگیری از تعطیل شدن مراکز اجتماعی. ‏معادل این در یونان، در دوران ریاضت اقتصادی، گروه‌های راست افراطی مثل «طلوع طلایی» بودند ‏که در آن زمان دارو به مردم می‌رساندند. اگر چپ این کار را نکند، راست افراطی خواهد کرد. خبر ‏خوب این است که ما در خیلی جاها همین کار را می‌کنیم، چون فکر می‌کنم روح چپ، برخلاف این حس ‏نیست که می‌خواهیم قدرت متمرکز داشته باشیم تا همه‌چیز را برنامه‌ریزی کنیم. روح چپ ضدّاستبدادی ‏است، یعنی قرار گرفتن در جامعه، جمع کردن مردم، و گفتن اینکه «ما می‌توانیم مقابله کنیم و چیزی ‏بهتر بسازیم.» و این در همه‌جا در حال رخ دادن است. فقط کافی است به جوامع خودتان نگاه کنید. ‏می‌توانم تضمین کنم که در هر جایی چیز جالبی در حال رخ دادن است، چه یک شرکت انرژی متعلق به ‏جامعه باشد، چه اتحادیهٔ مستأجران، چه یک اتحادیهٔ کارگری جدید. این کارها در همه‌جا در حال شدن ‏است و من واقعاً فکر می‌کنم که به‌جای اینکه فقط به شکلی سرگرم‌کننده اینجا بایستیم و در مورد اینکه ‏چه کارهایی برای مردم خواهیم کرد صحبت کنیم، به‌عنوان چپ باید در آنجا میان مردم باشیم، این ‏جنبش‌ها را به هم وصل کنیم، و به مردم نشان دهیم که می‌توانند چیزها را تغییر دهند، که بخشی از این ‏حرکت تاریخی‌اند و در نظامی که می‌خواهد به آن‌ها بباوراند که هیچ قدرتی ندارند، قدرت دارند.‏

پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۴

اندیشهٔ نو: استفاده از تمام یا بخش‌هایی از این مطلب با ذکر منبع بدون مانع است.

  1. الیگوپلی (Oligopoly) به ساختار بازاری گفته می‌شود که در آن تعداد کمی از شرکت‌ها صنعت را به‌طور جمعی تحت سلطه دارند ↩︎

Continue Reading

Previous: بیانیهٔ چهار تشکل مستقل زحمتکشان در محکوم کردن تفاهم‌نامهٔ وزارت آموزش و پرورش و نیروی انتظامی
Next: خطر شکل‌گیری کانون تنش تازه‌ای در آسیا
  • تلگرام
  • فیسبوک
  • ارتباط با ما
  • در باره ما
  • فیسبوک
  • تلگرام
Copyright © All rights reserved

آگاه‌سازی‌ها