
خسرو گلسرخی و رفیق همراهش کرامت دانشیان مَثَل اعلای وارونهی این ضربالمثل عامیانه بودند که «بیگناه پای چوبهی دار می رود اما بالای دار نمیرود».
دو روشنفکر و هنرمند متعهد به آرمان آزادی و برابری، دو واله و شیدای مردم ستمدیده، یکی شاعر و منتقد و روزنامهنگار و دیگری فیلمساز، در مهلکهای غریب گرفتار آمدند: در اوج اختناق و بگیروببندِ آن سالهای سیاه و سربی، ساواک که حتی لحظهای میدان را برای تکوتاز و جلوهفروشی در برابر شاه خالی نمیگذاشت، به مدد خودفروختهای رفیقنما به نام امیر فطانت بهانهای کاملاً واهی و مضحک سرِ هم کرد تا به شاه بفهماند که: اگر ما نباشیم چریکها به تو و خاندانت امان نمیدهند و ، دو روزه کلکتان را میکَنَند. این شد که گروهی هنرمند، فیلمساز، شاعر، نویسنده و روزنامهنگار را دستگیر کردند، شکنجهشان دادند، حتی دادگاهی فرمایشی و شبهعلنی ترتیب دادند و بخشهایی گزینشی از آن را از رادیو و تلویزیون پخش کردند به این امید که به یک تیر دو نشان بزنند: از یک سو خود را نجاتبخش شاه و تاجوتختاش جا بزنند و از سوی دیگر، با این گمان باطل که روشنفکران متعهد از ترس جان اظهار پشیمانی میکنند، آبروی مبارزان را نزد مردم ببرند.
اما به مصداق بیتی از خواجهی شیراز که: مباش غرُه به بازی خود که در خبرست/ هزار شعبده در حکم پادشاه انگیز، جریان کار یکسر وارونه شد. اینک نبرد یوز و کبوتر به پیکار شرف و تسلیم، خودباختگی و مقاومت در برابر شر و بدی کشیده بود. گلسرخی با هیمنهی قهرمانی اساطیری پا سفت کرد و ایستاد و در پی او دانشیان خواری و خذلان را برنتافت و رفیق خود را تنها نگذاشت. عکسهای گلسرخی در آن سالها زینتبخش کلاسورها و دفترهای دختران و پسران دبستانی شد، همهجا سخن از دلیری گلسرخی و دانشیان و یارانشان بود، و نه شگفت اگر گفته شود که خونِ دامنگیر و سرخِ گلسرخی و دانشیان پایههای سست حکومت پهلوی را به لرزههای مرگبار درانداخت.
نویسندگان و شاعران و هنرمندان و روشنفکران متعهدی که در قبال جهان پیرامون خود بیاعتنا نیستند هرگز از یاد خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نخواهند کاست که همواره با عزت و شرف زیستند و بزرگ و سربهدار رفتند.
