Skip to content
می 21, 2025
   ارتباط با ما       در باره ما       فیسبوک       تلگرام   

احترام به تفاوت اندیشه، همیاری و تلاش مشترک در راه تحقق آزادی

  • خانه
  • ایران
  • جهان
  • اوکرایین
  • ویژه اندیشهٔ نو
  • اجتماعی
    • زحمتکشان
    • جوانان و دانشجویان
    • زنان
  • اقتصادی
  • فرهنگی – ادبی
  • محیط زیست
  • تاریخی
  • فلسفی
  • Home
  • مصاحبهٔ واروفاکیس با سایت آن‌هرد  
  • نوار متحرک
  • ویژه اندیشهٔ نو

مصاحبهٔ واروفاکیس با سایت آن‌هرد  

برگردان: مینا آگاه – اختصاصی اندیشۀ نو

در پی شکست سنگین کامالا هاریس و حزب دموکرات در آمریکا٬ دونالد ترامپ با ایلان ماسک در کنار خود٬ با این قول که می خواهد دوران طلائي آمریکا را به ارمغان بیاورد٬ در حال بازگشت است. اکنون زمان مناسبی برای صحبت با یانیس واروفاکیس است. او وزیر دارایی سابق یونان، یک اقتصاددان، یک چهره برجسته در چپ اروپا، نویسنده، اندیشمند عمومی و نویسنده پرفروش کتاب “فئودالیسم فناوری” است که به شدت خواندن آن را به شما توصیه می‌کنم. ما از اینکه او را امشب در جمع خود آن‌هرد1 داریم، به شدت خوشحالیم.

پرسشگر: ما قبلاً به طور مختصر صحبت کردیم یانیس و شما گفتید که من اجازه دارم هر سوالی که می‌خواهم از شما بپرسم، پس می‌خواهم سوالات واضح را بپرسم چون احتمالاً مردم می‌خواهند این‌ها را بشنوند. یک هفته پیش یا چیزی شبیه به آن، ترامپ یک ائتلاف وسیع از رای‌دهندگان در سراسر آمریکا را به دست آورد. توضیح شما برای این شکست سنگین دموکرات‌ها و پیروزی ترامپیسم در آمریکا چیست؟

یانیس: بگذار صاف برم سر ساده ترین یا به عبارتی توضیح ساده‌تر. ۶۰ درصد از آمریکایی‌ها حقوق به حقوق زندگی می‌کنند. این یک حقیقت تکان‌دهنده است؛ زندگی از حقوق به حقوق، یعنی اگر بیمار شوند و بیمه نباشند، ورشکسته می‌شوند. دونالد ترامپ، درست یا نادرست، هر طور که بخواهید درباره او فکر کنید، در سراسر کشور سفر می‌کند و درباره “خونریزی آمریکایی” صحبت می‌کند، یعنی شرایطی که در آن آمریکا خود آمریکایی‌ها را در هم شکسته است. آمریکایی‌ها باید دوباره برخیزند تا کشور و زندگی خودشان را بهبود بخشند؛ او می‌گوید «عظمت را دوباره به آمریکا بازگردانید» یا «زندگی را بهتر کنید». از سوی دیگر، دولت جو بایدن، با کامالا هریس در آن، انگشت اتهام را به سوی آمریکایی‌ها نشانه می‌رود و می‌گوید: «شما باید خوشحال باشید، چون ما بهترین اقتصاد تاریخ را داریم. چطور جرات می‌کنید خوشحال نباشید؟ چطور جرأت می‌کنید شکایت و ناله کنید؟» به این ترتیب، دموکرات‌ها اکثریت مردم آمریکا را رها کردند و اکثریت آمریکایی‌ها نیز حزب دموکرات را رها کردند. این چیزی است که آمریکایی‌ها آن را واضح و بدیهی می‌دانند.

پرسشگر: پس توضیح شما درباره سوی دیگر ماجرا چیست؟ موفقیت دونالد ترامپ، طبق داستانی که تعریف می‌کنید، واضح است. اما چرا دموکرات‌ها، همان‌طور که گفتید، مردم آمریکا را رها کردند؟ کارگران آمریکایی، اگر از بیرون به سیاست آمریکا نگاه کنید، ممکن است تصور کنید حزب دموکرات بهترین گزینه برای نمایندگی‌شان است؟

یانیس: موضوع فقط این نیست که حزب دموکرات آن‌ها را رها کرده است. این فقط حزب دموکرات نبود که مردم آمریکا را رها کرد؛ بلکه ساختار رهبری کننده و هسته اصلی حزب جمهوری‌خواه قدیمی، همان حزب ریگان و بوش نیز آن‌ها را رها کرد. به نوعی، حزب دموکرات، چه در دوران کلینتون و اوباما و حزب جمهوریخواه٬ چه در دوران بوش یا ریگان (بوش پدر و بوش پسر)، تفاوت‌های اساسی بسیار کمی با یکدیگر داشتند. این ساختار تثبیت‌شده، چه دموکرات و چه جمهوری‌خواه، بر تحولی شگرف در جامعه آمریکا نظارت داشت که از دهه ۱۹۷۰ آغاز شد.

اگر به آن فکر کنید، عصر طلایی سرمایه‌داری آمریکا، دهه‌های ۵۰ و ۶۰ میلادی بود. از دید ایالات متحده، این کشور پس از جنگ جهانی دوم به‌عنوان تنها کشور دارای مازاد اقتصادی و تنها ملت طلبکار از جنگ خارج شد. در آن دوران، آمریکا یک سیستم مالی جهانی (حداقل در غرب) ایجاد کرد که بر اساس توافق برتون وودز عمل می‌کرد. این سیستم در واقع یک مکانیزم بازیافت بود که مازاد اقتصادی آمریکا را به دیگر کشورها منتقل می‌کرد.

نگرانی اصلی سیاستمداران نیو دیل در سال‌های ۱۹۴۴ و ۱۹۴۵ این بود که پس از پایان جنگ، با توجه به اینکه کارخانه‌ها در دوران جنگ با سرعتی بی‌نظیر و کارآمد حجم زیادی از تجهیزات نظامی، ناوهای هواپیمابر، بمب‌ها و غیره تولید می‌کردند، حتی اگر این کارخانه‌ها به تولید یخچال، خودرو و کالاهای مصرفی تبدیل می‌شدند، تقاضای داخلی آمریکا برای این حجم عظیم از تولید کافی نبود.

بنابراین، آن‌ها با برنامه مارشال و اعطای وام، دلار را به اروپا و ژاپن ارسال کردند. اما تا زمانی که آمریکا مازاد اقتصادی داشت، با فروش هر خودروی فورد، یخچال وستینگ‌هاوس یا هواپیمای بوئینگ به اروپا و ژاپن، جریان دلارها دوباره به آمریکا بازمی‌گشت. این دوران، عصر طلایی بود؛ آمریکای صنعتی که شباهتی به چین امروز داشت، با صادرات خالص و مازاد اقتصادی.

اما در پایان دهه ۶۰، این ماجرا به پایان رسید. آمریکا به کشوری دارای کسری تجاری تبدیل شد. پس از آن، در ۱۵ اوت ۱۹۷۱، ریچارد نیکسون سیستم برتون وودز را نابود کرد و مکانیزم بازیافت به صورت معکوس عمل کرد. کسری تجاری آمریکا به یک جاروبرقی عظیم تبدیل شد که صادرات خالص آلمان، فرانسه، ژاپن و بعدها چین را به درون اقتصاد آمریکا می‌کشید.

آمریکا چگونه هزینه این واردات را پرداخت می‌کرد؟ با دلارهایی که چاپ می‌کرد. این امر چگونه بر ارزش دلار تأثیر نمی‌گذاشت و بحران مالی ایجاد نمی‌کرد؟ زیرا شرکت‌هایی مانند مرسدس بنز آلمان یا نیسان ژاپن، دلارهایی که از فروش به آمریکایی‌ها به دست می‌آوردند، به جای تبدیل به ارز محلی خود، آن را در بازارهای مالی آمریکا سرمایه‌گذاری می‌کردند.

وقتی نیکسون نرخ‌های ثابت ارز را از میان برداشت، بانک‌های مرکزی ژاپن، آلمان و سایر کشورها که در حال انباشت دلار بودند، از خرید ارز خودشان برای تبدیل دلارها خودداری کردند؛ چرا که این کار تقاضا برای ارز داخلی آن‌ها را افزایش داده و نرخ ارز را بالا می‌برد که به زیان صادرکنندگان‌شان تمام می‌شد. در نتیجه، بانک‌های مرکزی این دلارها را به نیویورک فرستادند و آن را در بدهی‌های آمریکا ( اوراق قرضه) سرمایه‌گذاری کردند. به این مکانیزم شگفت‌انگیز بازیافت نگاه کنید. شما کشوری را دارید که توانایی ایجاد یک کسری تجاری رو به رشد و افزایش‌یافته را دارد. این کسری تجاری تبدیل به پول بانک مرکزی بقیه جهان می‌شود، که در نهایت دولت آمریکا را تأمین مالی می‌کند. همچنین بخش زیادی از این پول صرف خرید املاک در مکان‌هایی مانند میامی و کالیفرنیا می‌شود.

در این مرحله، آمریکا به کشوری با قیمت‌های بالاتر تبدیل می‌شود و با تورم قیمت دارایی‌ها مواجه است. سپس صنعت‌گران آمریکایی، مانند اپل (البته در سال‌های بعد)، می‌گویند: «چرا تولیدات خود را به جاهایی منتقل نکنیم که بتوانیم با هزینه کمتری تولید کنیم و به طور کامل به دریافت اجاره‌ بها (رانتیر) تبدیل شویم؟» اپل در ایالات متحده چیزی تولید نمی‌کند. آیفون‌ها در شنژن چین، و اکنون در هند، تولید می‌شوند و اپل در آمریکا تنها از مالکیت معنوی خود اجاره دریافت می‌کند. در این میان، شاهد از میان رفتن صنعت در قلب آمریکا هستیم. چه کسانی بر این روند نظارت داشتند؟ ساختارهای رهبری کننهٔ دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان. سپس، در پی موج عظیمی از پول که از بقیه جهان به نیویورک سرازیر می‌شود، بانکداران وال‌استریت بر روی شرط‌بندی‌های پرریسک مانند مشتقات مالی و سایر ابزارهای مالی تمرکز می‌کنند.

این وضعیت در سال ۲۰۰۸ فرو می‌ریزد و بحران اقتصادی ایجاد می‌شود. سپس اوباما انتخاب می‌شود و او با شعار «بله، ما می‌توانیم» چه وعده‌ای می‌دهد؟ او می‌گوید که ما از قربانیان این بحران حمایت خواهیم کرد و کسانی را که مسئول ایجاد این بحران هستند، یعنی بانکداران وال‌استریت، مجازات خواهیم کرد. اما اولین کاری که پس از ورود به کاخ سفید انجام می‌دهد چیست؟ او لری سامرز و تیموتی گایتنر را منصوب می‌کند؛ دو فردی که در زمان ریاست‌ جمهوری کلینتون، عملاً به بانکداران آزادی عمل دادند تا هرج‌ومرج به پا کنند. او این دو نفر را به کاخ سفید بازمی‌گرداند و به آن‌ها دو مأموریت می‌دهد: اول، نجات بانکداران؛ و دوم، تحمیل سیاست ریاضت اقتصادی به مردم آمریکا. برای من، ترامپ نتیجه عملکرد اوباما است. از دید مردمی که به ترامپ رای دادند، میان جورج دبلیو بوش، اوباما یا کلینتون هیچ تفاوتی وجود ندارد. آن‌ها تمام این سیاستمداران را مسئول از میان رفتن طبقه متوسط آمریکا می‌دانند.

پرسشگر: داستانی که تعریف کردید طولانی بود، اما بسیار جامع و آموزنده است؛ تاریخ کامل اقتصادهای غربی را در بر می‌گیرد که از جهاتی بسیار تأمل‌برانگیز است. اما این داستان نشان می‌دهد که خوشبختانه کمپین ترامپ به پایان رسیده است، چرا که اگر ادامه می‌یافت، می‌توانست به‌عنوان یک تبلیغ برای او در شبکه‌هایی مانند “تروث سوشال” به اشتراک گذاشته شود و دلایلی برای حمایت از سیاست‌های او ارائه دهد. سیاست‌هایی مانند اعمال تعرفه‌ها، بازگرداندن تولید به داخل کشور، و بسیاری از وعده‌های او در این کمپین که دقیقاً راه‌حل‌هایی  برای بازگشت به دوران طلایی آمریکا صنعتی به نظر می‌رسند.

شما اخیراً مقاله‌ای در مورد تعرفه‌ها برای “آن‌هرد” نوشتید. چرا فکر می‌کنید ترامپ به وعده‌های خود در این زمینه‌ها و تحول زندگی اقتصادی آمریکایی‌ها عمل نمی‌کند؟

یانیس: به نظر من، او با دو مشکل اصلی مواجه است:

مشکل اول این است که من باور ندارم که اعمال تعرفه‌ها بتواند روند صنعتی‌زدایی را معکوس کند. حتی اگر تعرفه‌ها را تا ۳۰۰ درصد برای خودروهای الکتریکی چینی و موارد مشابه افزایش دهد، تصور اینکه چگونه این اقدام می‌تواند ثروتی را که اساساً در املاک و مستغلات یا بازار بورس سرمایه‌گذاری یا تثبیت شده است، به سمت یک انقلاب صنعتی جدید در ایالات متحده سوق دهد، برای من دشوار است. سرمایه‌گذاری‌های سبز هدفمند می‌توانستند کارآمد باشند، اما این چیزی نیست که او پیشنهاد می‌کند. او پیشنهاد تعرفه‌ها را می‌دهد، که صرفاً قیمت خودروهای الکتریکی در ایالات متحده را افزایش خواهد داد. در نتیجه، اقشار محروم با قیمت‌های بالاتری روبه‌رو می‌شوند.

من باور ندارم که این یک برنامه توسعه‌ برای ایالات متحده باشد. این اولین مشکلی است که او با آن مواجه است. اما فرض کنیم که من اشتباه می کنم. فرض کنیم که جواب بدهد. خب، اگر جواب دهد، او چه وعده‌ای می‌دهد؟ او به طور مؤثر وعده می‌دهد که ترازنامه‌های تجاری را متعادل کند، یعنی کسری تجاری ایالات متحده را حذف کند و مازاد تجاری آلمان یا عمدتاً چین را در برابر ایالات متحده از بین ببرد. فرض کنیم که او این کار را انجام دهد. در آن صورت، مکانیسم بازیافت مازاد یا بازیافت کسری که قبلاً توضیح دادم، از بین می‌رود. این به معنای پایان بخشیدن به بخش املاک و مستغلات در اقتصاد ایالات متحده است. منظورم این است که کاهش جدی قیمت املاک در سراسر ایالات متحده را شاهد خواهیم بود. چراکه قیمت املاک در نیویورک، کالیفرنیا و میامی به دلیل سونامی سرمایه‌ای که از سوی صنعتگران آلمانی، چینی و حتی همین امروز ژاپنی‌ها به بخش املاک و مستغلات سرازیر می‌شود، بالا و رو به افزایش نگه داشته می‌شود.

این برای او شمشیر دو لبه است؛ زیرا اگر او وعده پایان دادن به کسری تجاری ایالات متحده را عملی کند، چشم‌انداز بخش املاک و مستغلات خاندان خودش را نابود می‌کند، چراکه او خود بخشی از این بخش و امور مالی است. آیا فکر می‌کنید که بورس اوراق بهادار نیویورک در پایان یافتن جاری شدن این سیل پول از سراسر جهان، دست‌نخورده باقی بماند؟ من اینطور فکر نمی‌کنم.

پرسشگر: بنابراین، به نوعی او وعده‌هایی می‌دهد که یا نمی‌تواند عملی کند یا اگر عملی کند، عملاً توسط دوستان نزدیک سرمایه‌دارش که به آنها وابسته است، به حاشیه رانده خواهد شد. او خطر خشم دوستان سرمایه‌دارش را به جان می‌خرد.

یانیس: او در واقع بین خیانت به مردم و خیانت به خاندان خود باید یکی را انتخاب کند. حدس می‌زنید که او چه خواهد کرد؟

پرسشگر: در ادامه، باید گفت که مسئله فقط اقتصاد نیست. مسائل عمده دیگری نیز وجود دارند که مردم به خاطر آن به ترامپ رای دادند. یکی از جالب‌ترین و شاید فلسفی‌ترین آنها، نوعی موضع ضد مداخله‌گرایی است که او اتخاذ کرده است. این موضع به نظر می‌رسد برای کسی که خود را به عنوان یک رهبر مقتدر معرفی می‌کند، عجیب یا غیرمنتظره باشد.اما او به نظر می‌رسد بیشتر به سنت واقع‌گرایانی مانند جان میرشایمر (که چند هفته پیش اینجا بود) یا چندجانبه‌گرایی مانند جفری ساکس نزدیک باشد.

یانیس: البته شاید کمتربه ساکس که نجیب‌تر و باهوش‌تر است. اگر بخواهید می‌توانم تفاوت میان میرشایمر و ساکس را توضیح دهم.

پرسشگر: بله. من خیلی مشتاقم. اما هر دو از جمله کسانی هستند که برای دیدگاه‌هایشان مورد انتقاد قرار گرفته‌اند. شما همچنین از هنری کیسینجر نام بردید. کیسینجر هم البته در این دسته قرار دارد. آیا ترامپ نامزد ضد جنگ است؟

یانیس: خیر، او نامزد ضد جنگ نیست. او به‌طور التقاطی طرفدار جنگ است. او نمی‌خواهد همه جا جنگ داشته باشد، برخلاف دموکرات‌ها و نئوکان‌ها. نئوکان‌ها هرگز جنگی نبوده که دوست نداشته باشند.

پرسشگر: خب، شاید بتوان او را در دسته‌ای مانند “بی‌طرف نسبت به جنگ” قرار داد؟

یانیس: خیر، او بی‌طرف نسبت به جنگ نیست، بلکه التقاطی عمل می‌کند. منظورم این است که، در امتداد خطوط میرشایمر و کیسینجر، ترامپ معتقد است که باید نسبت به چین متخاصم باشد. وقوع جنگ بین ایالات متحده و چین٬ خطر بزرگ و واضحی برای بشریت است. اگر شما به تمام افرادی که شما ذکر کردید و پیروی مکتب واقع‌گرای سیاست خارجی و دفاعی در ایالات متحده هستند٬ نگاه کنید، آن ها با کلینتون، اوباما و بوش‌ها اختلاف نظر دارند و این اختلاف نظر اینطور است.

برای نمونه، کیسینجر را در نظر بگیرید. اگر زنده بود یا اگر روح او اینجا حضور داشت، می‌گفت: «من تمام زندگی‌ام تلاش کردم اتحاد بین روسیه و چین را بشکنم، اما ناتو دارد روسیه را به آغوش چین می‌راند، در حالی که چین دشمن ماست.» این همان چیزی است که ترامپ فکر می‌کند. ترامپ معتقد است که هم جنگ در اوکراین و هم کشتارها – این جنگ نیست٬ بلکه نسل کشی است در فلسطین – باعث انحراف ایالات متحده شده‌اند. این‌ها ظرفیت ایالات متحده را برای پیگیری جنگ سرد و شاید یک جنگ گرم علیه چین تحلیل می‌برند. بنابراین او نه یک صلح‌طلب است و نه حتی بی‌طرف؛ او فقط فکر می‌کند این جنگ، جنگ اشتباهی است. اگر یادتان باشد که اوباما مخالف حمله به عراق بود، اما از جنگ در افغانستان حمایت می‌کرد. او در هر دو مورد اشتباه می‌کرد؛ در مورد افغانستان اشتباه می‌کرد. اما ممکن است یک اندیشمند سیاست خارجی آمریکایی بگوید: «این جنگ درستی برای ما نیست٬ زیرا ما می خواهیم آن جنگ را ادامه دهیم»؛ این موضوع شما را در برابر جنگ بی‌طرف نمی‌کند.

پرسشگر: طی هفت روز پس از انتخابات، در میان دموکرات‌ها نگرانی‌های زیادی وجود داشته است. بسیاری یکدیگر را مقصر می‌دانند و به جان هم افتاده‌اند. بعضی، آمریکایی‌های عرب‌تبار را عامل تغییر نتیجه علیه کامالا هریس معرفی کرده‌اند. برخی دیگر، آفریقایی-آمریکایی‌ها را مقصر می‌دانند. بازی سرزنش آغاز شده است. اما من می‌خواهم مشخصاً درباره انتخاب آمریکایی‌های عرب‌تبار صحبت کنم، چرا که مسئله غزه به‌عنوان یک سوال بزرگ بر انتخابات سایه انداخته بود. این موضوع باعث شد بسیاری از آمریکایی‌ها یا رای اعتراضی بدهند، یا اصلاً رای ندهند، و یا حتی شاید به جای هریس، به ترامپ رای بدهند، به دلیل عدم تمایز او از بایدن در موضوع فلسطین. به نظر شما این موضوع چقدر در نتیجه تاثیر گذار بود؟

یانیس: اگر به تفکیک آراء نگاه کنید، مشخص است که هیچ گروه خاصی به تنهایی مسئول شکست کامل دموکرات‌ها نیست. آنها در همه جا شکست خوردند. حتی در مناطق بالای ایالت نیویورک هم باختند. شرایط اصلاً خوب نیست. آنها در کانکتیکات باختند، در بوستون شکست خوردند، و حتی در دانشگاه هاروارد نیز میزان آرا برای دموکرات‌ها ۶ درصد کاهش پیدا کرد. بنابراین، سرزنش کردن یا نسبت دادن این موضوع به اعراب در دیر‌بورن، یا به بومیان آمریکایی، یا آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار، درست نیست. ببخشید، اما من نمی‌توانم این تقسیم‌بندی‌ها را تحمل کنم؛ چه سیاه‌پوست، چه بومی، آنها انسان هستند. به هر حال، بیایید این موضوع را کنار بگذاریم.

اجازه دهید به گفتگویی که با یک خبرنگار عرب-آمریکایی داشتم، اشاره کنم. هفته گذشته، درست در روز انتخابات، پادکستی با او ضبط کردیم که می‌توانید آن را در دی‌ام۲۵ تماشا کنید. او گفت: “ببینید، ما می‌دانیم که لابی اسرائیل کاملاً هر دو حزب را کنترل می‌کند. می‌دانیم که هر دولتی که در ایالات متحده سر کار بیاید، بدون توجه به اینکه به چه کسی رای بدهیم، هرگز قتل‌عام فلسطینیان را متوقف نخواهد کرد. آنها تا به حال این کار را نکرده‌اند. حتی زمانی که سعی کردند، مثل دوران ریگان یا کارتر، که تلاش‌هایی برای مهار توسعه‌طلبی اسرائیل و آپارتاید انجام شد، مثل همین بایدن  فقط در حد حرف بود.”

او ادامه داد: “رأی دادن به بایدن یا کامالا اساساً رای به نسل‌کشی است، زیرا آنها کاملاً حامی تمام بمب‌های  ۲ تن هستند که بر سر فلسطینیان ریخته شده است. این بمب‌ها از ایالات متحده آمده‌اند. آنها هیچ اقدامی برای توقف این جنایات نکردند. مثلاً شما دیدید که بایدن سی روز پیش یک هشدار سی‌روزه صادر کرد که اگر کمک‌های جدید به شمال غزه نرسد، ایالات متحده قرار است کارهای وحشتناکی انجام دهد. تمام این اعمال وحشتناک شامل کاهش کمک‌های نظامی به اسرائیل خواهد بود. اما آن ۳۰ روز گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد. او این‌ها را می‌گفت.  و من به او گفتم: “خب، اما آیا ترامپ به نتانیاهو نزدیک‌تر نیست؟” پاسخی که او داد، من را متقاعد کرد. او گفت: “ترامپ در دوره اول ریاست جمهوری‌اش، هر چیزی که نتانیاهو خواست و حتی بیشتر از آن را به او داد. او سفارت ایالات متحده را پس از دهه‌ها که دولت‌های پیشین از انتقال آن از تل‌آویو به اورشلیم امتناع می‌کردند، منتقل کرد. او الحاق ارتفاعات جولان را که برخلاف قطعنامه‌های سازمان ملل بود، به رسمیت شناخت. این یک اقدام بزرگ از سوی ترامپ به نفع نتانیاهو بود. ترامپ همچنان اسرائیل را مسلح کرد و مهم‌ترین کمک او به شخص نتانیاهو، توافق‌نامه‌های ابراهیم بود. او عملاً شش کشور عربی را در یک توافق صلح با اسرائیل جمع کرد، بدون حتی یک اشاره به مسئله فلسطینیان. این، از دید فلسطینی‌ها، خیانت مطلق از سوی اعراب هم‌زبان و هم‌قوم بود. ترامپ تمام این کارها را انجام داد، بدون اینکه حتی یک گلوله شلیک شود. وقتی می‌گویم ترامپ، منظورم دقیقاً دونالد ترامپ است. اکنون من با نظر این روزنامه‌نگار عرب-آمریکایی که نامش “خالد” بود، موافقم. او معتقد بود که احتمالاً ترامپ از دست نتانیاهو ناراحت است، چون او نمی‌خواهد که نام خوب ایالات متحده یا حتی اسرائیل به این شکل به لجن کشیده شود، آنطور که اکنون در اروپا، مخصوصاً میان جوانان و به‌ویژه در کشورهای جنوب جهانی، چنین شده است. این نفاق عظیم اورزولا فن درلاین رئیس کمیسیون اتحادیه اروپا را ملاحظه کنید. او اعلام کرد که خاموش کردن برق در ماریوپل توسط پوتین یک جنایت جنگی است، اما زمانی که نتانیاهو همه چیز، از جمله آب، غذا و تمامی امکانات را قطع می‌کند و مدارس، دانشگاه‌ها، مساجد، سایت‌های باستان‌شناسی و هر جنبه‌ای از زندگی غیرنظامی را با خاک یکسان می‌کند، این اقدام دفاع از خود تلقی می‌شود.

من فکر می‌کنم نتانیاهو با ترامپ نسبت به بایدن دوران سخت‌تری خواهد داشت.  او کاملاً بایدن را تحت کنترل خود دارد و به راحتی از مواضع او سوءاستفاده می‌کند.

پرسشگر: اما چرا ترامپ مایک هاکبی، که یک حامی سرسخت شهرک‌نشینی‌های نتانیاهو است، را برای سفارت آمریکا در اسرائیل منصوب کرد؟ این یکی از اولین انتصابات او بود.

یانیس: سفیران در این زمینه بی‌اهمیت هستند. اگر من ترامپ بودم، هر فرد صهیونیستی که دولت اسرائیل از ایالات متحده می خواست، به آن‌ها می‌دادم. اما سؤال اصلی این است که آیا هیچ تقابل جدی ای میان نتانیاهو و ترامپ رخ خواهد بود؟ من نمی‌گویم که چنین چیزی حتماً رخ خواهد داد. اما دوستم، خالد حسین، می‌گفت و من هم قانع شدم، که این احتمال وجود دارد که ترامپ جلوی طرح‌های نتانیاهو را بگیرد. طرح‌هایی که به دنبال گسترش مرزهای جنگ است تا آمریکا را به یک جنگ با ایران بکشاند و ترامپ چنین چیزی را نمی‌خواهد.

حتی اگر فقط ۵ درصد احتمال داشته باشد که ترامپ این کار را بکند، کامالا هریس قطعاً هیچ مانعی ایجاد نخواهد کرد. کامالا حتی احتمالاً از سیاست خارجی خودش هم خبر ندارد. گمان نمی‌کنم که افرادی که سیاست خارجی آمریکا را مدیریت می‌کنند، او را در جریان امور بگذارند.

پرسشگر: آیا فکر می‌کنید که ترامپ از سیاست خارجی خودش آگاه است؟

یانیس: بله، اینطور فکر می‌کنم.

پرسشگر: سیاست خارجی اش ریشه در افکار خودش دارد؟

یانیس: من اینطور فکر می کنم. به‌ویژه در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش. در دوره اول او به دلیل نبود آمادگی و حضور افرادی مانند جان بولتون و مایک پنس که به سبک قدیمی بوش و ساختار سنتی پایبند بودند، بسیار محدود شده‌بود. جمهوری‌خواهان در این دوره تلاش کردند از ورود افرادی که به سیاست‌گذاری‌های سنتی دوران بوش پایبند بودند، جلوگیری کنند.

حالا، ممکن است با ترامپ به یک جنگ هسته‌ای برسیم. هیچ شکی نیست که نمی‌توان به این مرد برای مدیریت نیروی‌های بزرگ جهانی اعتماد کرد. اما در این مسئله، او نمی‌تواند بدتر از کامالا هاریس عمل کند. واقعاً، بدتر از آن چه چیزی ممکن است؟

در حال حاضر یک نسل‌کشی در جریان است. مردم در حال له شدن و نابودی هستند. هم اکنون که داریم صحبت می‌کنیم، اگر افرادی که به علت زخم‌هایشان یا کسانی که زیر آوار مانده‌اند یا از گرسنگی جان باخته‌اند را در نظر بگیریم، بیش از ۴۰ هزار نفر در غزه کشته شده‌اند. ۲۰ هزار کودک مجروح داریم که هیچ خویشاوند زنده‌ای ندارند. پس چه چیزی می‌تواند از این وضعیت بدتر باشد؟

پرسشگر: یعنی حتی یک احتمال کوچک که وضعیت متفاوت شود، بهتر از ادامه وضعیت کنونی است؟

یانیس: بله ما به مرحله‌ای از تباهی رسیده‌ایم که هر تغییر کوچکی، ارزشمند است.

پرسشگر: آیا اشتباه بود که دموکرات‌ها ترامپ را فاشیست خواندند؟
یانیس: همیشه اشتباه است که کسی را فاشیست بنامیم، مگر اینکه دقیقاً بدانیم فاشیسم چیست. دموکرات‌ها حتی اگر یک فاشیست آن‌ها را با چوب بلند بزند هم او را نمی‌شناسند. به خصوص برای پیشروها اشتباه است که از کلمه فاشیست به‌عنوان یک توهین استفاده کنند. چرا که فاشیسم یک ایدئولوژی خاص، یک جنبش مشخص، و یک ترکیب منحصر به فرد از منافع  تثبیت شده و ایدئولوژی است.

برای مثال، چیزی که موسولینی را به فاشیست تبدیل کرد، این نبود که او آدم بدی بود و مردم را کشت. افراد بد زیادی در قدرت بوده‌اند که مردم را کشته‌اند. در اوگاندا و در بسیاری از نقاط دنیا بودند کسانی که مردم را کشتند. استالین هم افراد زیادی را کشت، اما نامیدن استالین به‌عنوان یک فاشیست، اشتباه است.

موسولینی یک فاشیست بود چون سه عنصر مشخص را ترکیب کرد: اول، او به کسانی که تحت سرمایه‌داری رنج می‌بردند، مانند طبقه کارگر و خرده‌بورژوازی که مغازه‌هایشان را از دست داده بودند، نگاه کرد و گفت: “من درد شما را درک می‌کنم. سرمایه‌داری مقصر است و من از شما مراقبت خواهم کرد.” و او موضوع مستمری را ارائه داد.  او برنامه‌هایی مانند معرفی حقوق بازنشستگی را اجرا کرد. بار اول که مستمری‌ معرفی شد، شاید بعد از بیسمارک بود، اما به طور قطع مستمری‌های عمومی توسط موسولینی معرفی شد، مشابه به طریقی که ویکتور اوربان در مجارستان حداقل مستمری‌ها را سه برابر کرده است. او به مردم گفت: «من به شما رسیدگی می‌کنم، اما قرارداد اجتماعی بین ما این است که شما دیگر هیچ وقت حرف نزنید. فراموش کنید که دموکراسی چیست، فراموش کنید که بیان نظر و آزادی بیان یعنی چه، شما همه‌ی اختیارات را به من می‌دهید تا ایتالیا را دوباره بزرگ کنم.» این یک بعد قضیه است. بعد دوم این است که در حالی که به مردم می‌گوید مشکل از سرمایه‌داران، بانکداران و سرمایه‌گذاران است، به یاد بیاورید سخنرانی آتشین گوبلز علیه بانکداران، نه تنها به خاطر یهودی بودنشان، بلکه به این خاطر که سرمایه‌داری مالی یک نوع فعالیت اقتصادی نادرست است. این همان چیزی است که گوبلز می‌گوید. بنابراین از یک طرف به مردم می‌گویید که سرمایه‌داری مشکل دارد و مهندسی مالی و این قبیل امور علیه منافع عمومی است، اما در عین حال با صنعت سنگین و صاحبان صنایع ارتباط برقرار می‌کنید و به آنها می‌گویید: «وقتی من در قدرت باشم، مسائل را بین خودمان حل می‌کنیم. بنابراین شما باید دستمزدهای بالاتری بدهید، اما بدانید که شما کارتل خود را خواهید داشت و من به شما اجازه می‌دهم که کارتل خود را اداره کنید.» و بعد سومین بعد، البته، همه این‌ها به شیوه‌ٔ شرکت‌محور جمع می‌شوند: «سرمایه‌داران و دیگران، همه بخشی از یک ملت واحد هستیم که باید برای دستیابی به فضای حیاتی گسترش یابد»، که به معنای امپریالیسم است. بنابراین اتیوپی را می‌گیریم، لهستان را می‌گیریم و غیره. این‌ها سه بعد ضروری برای کسی هستند که بخواهد فاشیست باشد. حالا آیا می‌خواهیم ترامپ را فاشیست بنامیم؟ ترامپ برخی از این ابعاد را دارد، اما همه آنها را ندارد. به همین دلیل است که من او را فاشیست نمی‌نامم.

پرسشگر: فکر می‌کنم شاید کاری که آنها ( دمکرات‌ها ) سعی داشتند انجام دهند این بود که توانایی ترامپ را در نفوذ به اعماق ذهن مردم و برانگیختن احساساتی که در آن‌ها نهفته است، تقلید کنند، چیزی که به نظر می رسد برای  دمکرات‌ها سخت بود.

یانیس: این یک عوام فریبی است. عوامفریب‌ها و پوپولیست‌ها این کار را می کنند. ولی این کاری نیست که فاشیست‌ها می کنند.

پرسشگر: بله، البته که نه. اما به وضوح نیمی از دموکرات‌ها به مقابله با ترامپ با همان روش‌های او روی آورده‌اند.  زیرا او این توانایی را دارد که با مردم به شیوه‌ای تقریبا عامیانه صحبت کند که فراتر از زبان تکنوکرات‌هایی است که دموکرات‌ها می‌توانستند ارائه دهند.

یانیس: اینطور نبود که همیشه چنین باشد. روزولت، رئیس‌جمهور فرانکلین دی. روزولت، به عنوان یک شخصیت پاتریسیان (از طبقه بالای جامعه)، به طور استادانه‌ای می‌توانست با مردم صحبت کند، با سخنرانی‌های کنار شومینه‌اش و غیره. اما آن دوران متفاوت بود؛ دوران جنگ بود و دوره‌ای که فراموش نکنید او با بانکداران شدیدا مقابله کرد. بانکداران از او متنفر بودند. در واقع، او بانکداری را به شکلی، از طریق قانون گلس-استیگال2 از سکه انداخت. اما زمانی که دموکرات‌ها از سنت روزولتی فاصله گرفتند و نئولیبرالیسم را پذیرفتند، این فرق کرد. و چرا این کار را کردند؟ این یک انتخاب ایدئولوژیک نبود. به یاد دارید که در ابتدا توضیح دادم که چطور ایالات متحده از یک کشور با مازاد به یک کشور با کسری تبدیل شد؟ وقتی که کشور به یک کشور با کسری تجاری تبدیل شد، به پول دیگران برای تأمین هزینه‌ها و امور مالی خود نیاز داشت. آنها مجبور شدند تا بانکداران وال استریت را آزاد بگذارند تا دست به کار شوند و با بی‌قانونی به کار بپردازند، زیرا این وال استریت بود که همه این پول‌ها را از کشورهای دیگر به گردش می‌انداخت. سپس آنها یک ایدئولوژی جدید ایجاد کردند: بازارهای نئولیبرالی که بهتر کار می کند و دگرگونی قوانین. این همان چیزی بود که کلینتون انجام داد. وقتی دموکرات‌ها وارد این مسیر شدند، دیگر راه برگشتی نبود. بنابراین زمانی که هیلاری از مردم تحت‌تأثیر ترامپ به عنوان «بی‌ارزش‌ها» یاد کرد، بازی تمام شد.

پرسشگر: احساستان نسبت به کسانی که در این بحث در طرف شما قرار دارند و به شدت از ترامپ انتقاد می‌کنند و احتمالا از دموکرات‌ها و نئولیبرال‌ها نیز انتقاد دارند،  چیست؟ کسانی که از رای‌دهندگان به عنوان قربانی استفاده می‌کنند، چه طور است؟

یانیس: منظورت چیست؟

پرسشگر: به نظر من، اگر به حرکت چپ در این کشور نگاه کنید، در روز انتخابات یادم می‌آید که هیستری زیادی در مورد کاری که آمریکا انجام داده بود، وجود داشت. نظرتان درباره برخورد با طبقه کارگر آمریکایی یا اکثریت آمریکایی که به نظر می‌رسد توسط بقیه جهان این‌طور دیده می‌شود، چیست؟

یانیس: خب، اگر شما هم مثل من طرفدار چپ هستید، این را می‌پذیرم، پس باید به برنی سندرز نگاه کنید، چون برنی سندرز در سال ۲۰۱۶ تنها نامزد دموکرات بود که توانست با این مردم، با طبقه کارگر صحبت کند و در واقع با آن‌ها ارتباط برقرار کند. من هیچ شکی ندارم که اگر او نامزد ۲۰۱۶ می‌شد، می‌توانست رقابت جدی‌ای با ترامپ داشته باشد و فکر می‌کنم سندرز برنده می‌شد، چون سندرز می‌تواند بدون نژادپرستی، بدون جنسیت‌گرایی و بدون داستان‌های وحشت‌انگیز آخرالزمانی به همان جمع مخاطب دست یابد، اما دموکرات‌ها همیشه ترامپ را به برنی سندرز ترجیح می‌دهند، چون دموکرات‌ها همیشه احساس می‌کردند که ترامپ می‌آید و می‌رود و بعد ما به همان وضع سابق برمی‌گردیم، درست مثل کاری که در این کشور (انگلیس)، بلریست‌ها در درون حزب کارگر انجام دادند. بلریست ها در حزب کارگر ترجیح می‌دادند بوریس جانسون نخست‌وزیر شود تا دوست من، جرمی کوربین. در این مورد، آن‌ها موفق شدند و توانستند چه کسی را، کي‌یر استارمر را بگذارند.

پرسشگر: درباره کی‌یر استارمر صحبت خواهیم کرد، مطمئنم به او می‌رسیم. بیایید کمی درباره ایلان ماسک صحبت کنیم. اگر ترامپ را در این لحظهٔ تاریخ آمریکا به‌عنوان چهره‌ای مانند تزار در نظر بگیریم، آنگاه بدون شک ایلان ماسک را می‌توانیم به‌نوعی راسپوتین بدانیم؛ کسی که انتخاب نشده، اما حالا به رتبهٔ مشاور ارتقا یافته است؛ اکنون به واسطهٔ منصبش در دپارتمان «کارآمدی» دولت رسمیت یافته. این خبر صبح امروز اعلام شد و وقتی این خبر را دیدم، اولین کسی که به ذهنم رسید، شما بودید؛ نه فقط به این خاطر که امروز به اینجا آمده‌اید، بلکه چون کتاب آخرتان را خوانده‌ام. بخش زیادی از آن دربارهٔ استبداد فناوری‌های بزرگ و نقش خارج از حد آن‌ها در آیندهٔ دموکراسی یا شاید آینده‌ای پسا-دموکراتیک است. واکنش شما به این خبر چه بود؟ چه حسی بهتون دست می دهد وقتی متوجه می شوید که ایلان ماسک  بعد از ترامپ که قدرتمندترین مرد جهان است نفر دوم در کشور آمریکا است؟

یانیس: من نسبت به ایلان ماسک خیلی آرام تر برخورد می کنم. متعجب شدید؟ بله. او نفرت‌انگیز است، شکی نیست، نفرت‌انگیز است٬ اما چندان خطرناک نیست. او توییتر را تصاحب کرد و ظرف یک هفته ۸۰ درصد کارکنانش را اخراج کرد. برایش اهمیتی ندارد که کارگران و حقوق‌بگیران چه می‌خواهند؛ برای او آن‌ها مثل دارایی‌هایی هستند که می‌تواند آن‌ها را کنار بگذارد. اما در دنیای شرکت‌ها چه کسی این‌طور نیست؟ در دنیای شرکت‌ها همه همین اند. او حداقل او این مسئله را پنهان نمی‌کند. من بیشتر نگران کسی مثل جف بزوس هستم، چون جف بزوس قدرت بسیار بیشتری نسبت به ایلان ماسک دارد. ایلان ماسک خودنمایی می‌کند، همیشه در دید عموم است، اما در عین حال کاملاً بی‌فایده هم نیست. یعنی جف بزوس چه چیزی به بشریت داده است؟ آمازون؟ آمازون یک نیروی ویرانگر در جهان است که هیچ چیز به ما نداده، به‌جز چیزی که من آن را ابر (cloud) می‌نامم. جایی که هم مصرف‌کنندگان و هم تولیدکنندگان مورد بهره کشی و سوء استفاده قرار می‌گیرند. نه؟ تنها کاری که آمازون می کند قدرتمند کردن بیشتر جف بزوس برای بهره‌برداری هرچه بیشتر از تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان است.

حالا ایلان ماسک چه کرد؟ او اولین خودروی برقی مطلوب را خلق کرد، چیزی که تا به حال وجود نداشت. کارهای او این یک دستاورد مهندسی است و نباید آن را نادیده گرفت. نمی‌دانم اخیراً چه دیدید، اما آن موشکی که به مدار رفت و سپس قسمت قابل بازیافت آن عمودی به زمین بازگشت و گرفته شد – این یک دستاورد مهندسی است.

پرسشگر: ترامپ هم از این لحظه نوآوری آمریکایی بسیار شگفت‌زده شده است.

یانیس: باید بگویم. این یک دستاورد است. ایده نیورالینک3 نیز بسیار نگران‌کننده به نظر می‌رسد؛ این‌که یک الکترود در مغز شما قرار داده شود و… خب، می‌توانیم انواع فیلم‌های علمی‌تخیلی ویران‌شهری را تصور کنیم. اما در عین حال، همین حالا شخصی وجود دارد که کاملاً ناتوان است و با قدرت ذهنش می‌تواند روی کامپیوتر بنویسد و متن نگه دارد. این هم یک نوع مشارکت است. البته، مثل هر فناوری دیگری، می‌توان از آن استفاده یا سوءاستفاده کرد. همه فناوری‌ها می‌توانند برای اهداف خوب یا بد به کار گرفته شوند.  

با توجه به اینکه ایلان ماسک توییتر (که حالا به X تغییر نام داده است) را خریداری کرده، باید گفت که توییتر بازیگر کوچکی در این حوزه است. وقتی او توییت می‌کند و برخی از حرف‌های بی‌پایه و اساسش را منتشر می‌کند، باید پذیرفت که گاهی هم حرف‌های بی‌ربط نمی‌زند. مثلاً وقتی که اولاف شولتز را “احمق” خواند، کاملاً حق داشت. به آن مرد نگاه کنید! روزی که ترامپ انتخاب شد، ترامپی که مصمم به آسیب رساندن به اتحادیه اروپا و آلمان است، وزیر دارایی خود را برکنار کرد و حالا آلمان عملاً دولت ندارد. ایلان ماسک آمد و گفت “اولاف شولتز احمق است”. خب او درست گفت، هرچند این بیان غیرمؤدبانه و غیر دیپلماتیک بود. اگر من بودم، هرگز چنین کاری نمی‌کردم. البته، حالا از ماسک نقل‌قول می‌کنم و حرفش را تکرار می‌کنم، پس شاید ریاکار باشم. اما نکته اینجاست که ماسک در مقایسه با نوع سرمایه‌ای که در اختیار دارد، به مراتب نگرانی کمتری ایجاد می‌کند.

 و حالا به کتاب و ایده‌هایم می‌پردازم. من معتقدم شکلی جدید از سرمایه وجود دارد که بسیار موذیانه و خطرناک است. این سرمایه هیچ شباهتی به ربات‌های صنعتی یا ماشین بخارهای گذشته ندارد که به‌عنوان ابزار تولید ساخته شدند. سرمایه‌ای که من آن را “سرمایه ابری” می‌نامم، چیز متفاوتی است. این سرمایه در گوشی‌های ما و فناوری‌های مشابه زندگی می‌کند.

این نوع جدیدی از سرمایه داری است. این نوع سرمایه تولید نشده است که چیزی دیگر را تولید کند، بلکه برای تغییر رفتار ما طراحی شده است. یک سیستم خودکار است که برای تغییر رفتار انسان ساخته شده. وقتی این نوع سرمایه در دست افراد بسیار معدودی، مانند جف بزوس، مارک زاکربرگ یا صاحبان علی‌بابا و تیک‌تاک باشد، قدرت فوق‌العاده‌ای به آن‌ها می‌دهد. و کارهایی می تواند بکند که سرمایه هیچگاه نمی تواند بکند.

این قدرت در چند مورد نمایان می‌شود:

  1. جلب توجه ما.
  2. وقتی توجه ما را جلب کرد، ما را آموزش می‌دهد که به او آموزش بدهیم که به ما آموزش بدهد که به آن آموزش بدهیم تا خواسته هایی را در دل ما بیافریند. و حتی خودش را با رفتار ما تطبیق می‌دهد.
  3. در نهایت، خواسته‌هایی در دل ما می‌آفریند و سپس آن خواسته‌ها را برآورده می‌کند.

و این خواسته‌ها را با فروش مستقیم اشیای مورد نظر به ما برآورده می‌کند، بدون نیاز به بازارهای سنتی و به‌طور مؤثری باعث نابودی آن‌ها می‌شود. به همین دلیل است که می‌گویم ما دیگر حتی در نظام سرمایه‌داری زندگی نمی‌کنیم. حالا ایلان ماسک تا حدی در این مسیر است، به این معنا که مالکیت X (توییتر سابق) را در اختیار دارد و می‌خواهد آن را با استارلینک متصل کند و یک «اپلیکیشن همه‌کاره» ایجاد کند. اما به شما می‌گویم، به او اجازه این کار را نخواهند داد، حتی اگر مشاور بزرگ دونالد ترامپ باشد.و می‌دانید چه کسانی جلوی او را خواهند گرفت؟ بانکداران وال استریت، زیرا آن‌ها حاضر نیستند رانت‌های مالی خود را با هیچ اپلیکیشن بزرگی از سیلیکون ولی یا غرب آمریکا به اشتراک بگذارند.

به همین دلیل است که می‌گویم.

پرسشگر: اما آیا این استدلال وجود ندارد که X، به‌عنوان یک میدان عمومی دیجیتال جدید، توانسته با استفاده از الگوریتم‌های خود شخصیت‌هایی مثل دونالد ترامپ را به‌طور مصنوعی برجسته کند، شخصیت‌هایی که وقتی از X یا توییتر کنار گذاشته شدند، تقریباً به‌طور کامل در گمنامی محو شدند؟ من مطمئن نیستم که اگر دونالد ترامپ در توییتر راه پیدا نمی کرد، می‌توانست در انتخابات پیروز شود.

یانیس: من هیچ شکی ندارم که پیروز می‌شد. فکر نمی‌کنم توییتر آن‌قدر مهم باشد. نسل جوان… این فقط ما هستیم، یعنی افراد مسن‌تر مثل من که از توییتر استفاده می‌کنیم، و کسانی که در جریان اخبار هستند. اکثریت عظیمی مردم هرگز از توییتر استفاده نمی‌کنند. هرگز استفاده نمی‌کنند.

پرسشگر: پس فکر نمی‌کنید که ترکیب نقش ماسک به‌عنوان مشاور ترامپ و جایگاه او در رأس توییتر، نگران‌کننده باشد؟

یانیس: نگران‌کننده است، اما من در زندگی‌ام چیزهای بسیار بدتری دیده‌ام. آیا بیل کلینتون را به یاد دارید؟
پرسشگر: نه، شخصاً که نه.

یانیس: خب، من او را به یاد دارم و باید بگویم که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم، چون یک بار او را برای چند ثانیه دیدم و ده سال بعد دوباره با او ملاقات کردم، و او توانست اسم من را به یاد بیاورد، که این نشان می‌دهد چقدر خطرناک بود.

پرسشگر: یانیس، شما هم کم‌وبیش مشهور هستید، نمی‌دانم خودتان این را می‌دانید یا نه.
یانیس: شاید، شاید، اما ببینید، بیل کلینتون مدیرعامل گلدمن ساکس را گرفت و او را وزیر خزانه‌داری آمریکا کرد. مثل این است که رئیس مافیا را به‌عنوان قاضی ارشد دیوان عالی منصوب کنید. و ترامپ هم همین کار را کرد. او در سال ۲۰۱۶ مدیرعامل بعدی گلدمن ساکس را برداشت و وزیر خزانه‌داری کرد. این موضوع عادی است. اما این برای من بسیار نگران کننده‌تر است. اما به نظر من، وقتی که مدیرعامل مخوف‌ترین بانک سرمایه‌گذاری دروغین در جهان، همان هشت‌پای بزرگی که به دور بشریت پیچیده و چنگ انداخته و دارد تمامی خون آن را می‌مکد، را به وزیر مالیه بزرگ‌ترین قدرت روی زمین تبدیل کنید٬ این بسیار نگران‌کننده‌تر است. این موضوع مرا بسیار بیشتر از کاری که ماسک می‌خواهد انجام دهد، نگران می‌کند.

به‌نظر من، ایلان ماسک بیشتر شبیه به یک شوخی خواهد بود. او با پیشنهادهایی مثل حذف کامل بخش‌هایی از ادارات دولتی وارد خواهد شد، اما خودش نمی‌تواند چیزی را حذف کند. او فقط پیشنهادهایی به دونالد ترامپ می‌دهد، چون وزیر نیست و در هیچ جایگاهی مانند وزیر امور خارجه قرار ندارد.

پرسشگر: اما به نظر می‌رسد که ترامپ مایل به شنیدن حرف‌های اوست.
یانیس: خب که چی؟ اگر بخواهید… مثلاً تمام آژانس حفاظت از محیط زیست (EPA) را حذف کند، خب بگذارید این کار را انجام دهند. ولی اگر او می‌خواهد کل EPA را حذف کند، این به خاطر حرف ایلان ماسک نخواهد بود.

به‌نظر من، اینکه چه کسی به خزانه‌داری می‌رود، بسیار مهم‌تر است. اینکه ترامپ با تجارت چه می‌کند، بسیار مهم‌تر از هر نقشی است که ماسک ممکن است داشته باشد. بنابراین، فکر می‌کنم ما نباید درگیر ظواهر و خود بازاریابی ماسک شویم. ایلان ماسک در مطرح کردن خودش فوق‌العاده است؛ سهام او فقط به این دلیل بالا می‌رود که ما درباره‌اش صحبت می‌کنیم. من فکر می کنم که ما نباید وارد بازی او شویم.

پرسشگر: فکر نمی‌کنم حرف‌های ما آنقدر سهام او را بالا ببرد، ولی تصورش جالب است که ما هم در این روند مشارکت داریم. هفته‌ای که ترامپ قرار است به قدرت برسد٬ هم‌زمان، تبلیغات انتخابات آلمان که اکنون اعلام شده است، در روزهای پایانی خود قرار خواهد داشت. فکر می‌کنید چه اتفاقی خواهد افتاد؟

یانیس: به‌طور واقعی مهم نیست چه کسی برنده شود. آلمان کاملاً نابود شده است، تمام‌شده است. این را با درد می‌گویم؛ مدل صنعتی آلمان یکی از دوران های انقلاب صنعتی را از دست داده است. چرا؟ چون در ۱۵ سال گذشته هیچ سرمایه‌گذاری‌ای انجام نداده است، مطلقاً هیچ. شرکت‌های آلمانی در خارج از آلمان سرمایه‌گذاری کرده‌اند، نه در داخل کشور. نتیجه این می شود.  به یاد دارید ماشین‌های تحریر الکتریکی زیبای اولیوتی در دهه   ۱۹۷۰ را؟ کسانی که به‌اندازه کافی مسن هستند، آن‌ها را به یاد دارند. وقتی کامپیوترهای شخصی وارد شدند، آیا یارانه دادن به اولیوتی برای ماشین‌های تحریر الکتریکی‌اش و یا اعمال ریاضت اقتصادی بیشتر بر کارگران اولیوتی برای کاهش دستمزدهایشان به آن شرکت کمکی می‌کرد؟ حتی اگر دستمزد آن‌ها به صفر می‌رسید، ماشین تحریر الکتریکی اولیوتی برابر کامپیوتر شخصی محکوم به نابودی بود. همین مسئله برای فولکس واگن و کل صنعت خودروسازی آلمان صدق می‌کند، زیرا آن‌ها خطوط تأمین عمودی برای تولید خودروهای برقی که به‌طور مؤثری کار کنند و به شرکت‌ها امکان حفظ ارزش افزوده و سود را بدهند، توسعه نداده‌اند.

آن‌ها این را می‌دانند. بنابراین بی ام و و فولکس واگن اکنون در ایالات متحده و چین سرمایه‌گذاری می‌کنند؛ آن‌ها در حال محافظت از سرمایه‌هایشان هستند. در نتیجه، آلمان از سرمایه صنعتی خالی می‌شود. شرکت بزرگ شیمیایی ب آ اس اف4 در حال انتقال به تگزاس است. این همان چیزی است که ترامپ می‌خواهد و تعرفه‌هایی که اعمال خواهد کرد، این روند را تسریع می‌کند. بنابراین مهم نیست چه کسی در انتخابات آلمان برنده شود، زیرا هیچ حزب سیاسی‌ای درباره این رکود فناوری صحبت نمی‌کند. همه آن‌ها درباره یارانه‌ها بحث می‌کنند؛ چطور یارانه‌ها را پرداخت خواهند کرد؟ اهمیتی ندارد که چطور یارانه‌ها پرداخت می‌شوند، زیرا یارانه‌ها کارساز نخواهند بود.

آن‌ها درباره کاهش دستمزدها و اعمال ریاضت‌های بیشتر صحبت می‌کنند. در حقیقت، هر کسی که برنده شود، تلاش برای نجات مدلی که محکوم به شکست است را بیشتر خواهد کرد. این مانند بریتانیا در دهه ۱۹۷۰ است. من شخصاً از افول بریتانیا آسیب دیدم، زیرا در سال ۱۹۷۸ به این کشور نقل‌مکان کردم و تمام ۱۰ سال غم و اندوه آن را تجربه کردم. من نمی‌خواهم همین اتفاق برای آلمان بیفتد، اما این اتفاق خواهد افتاد.

سیاسی هم که نگاه کنیم، به نظر من، این بخش مهمی از سؤال شماست. به همین دلیل است که فکر می‌کنم ایلان ماسک درست گفت که اولاف شولتز یک احمق است، زیرا برگزاری انتخابات در ژانویه در آلمان به دلیل سیستم انتخاباتی، چند ماه طول خواهد کشید تا دولتی اکثریت تشکیل دهد. تا زودترین زمان ممکن، ژوئن، هیچ دولتی تشکیل نخواهد شد. ترامپ وارد کاخ سفید می‌شود، جنگ تجاری خود را علیه اتحادیه اروپا آغاز می‌کند، زیرا برای او اتحادیه اروپا کارتل و دشمن ایالات متحده است. مهم نیست که حق با اوست یا نه؛ این دیدگاه اوست. او جنگ تجاری و اقتصادی علیه آلمان راه خواهد انداخت و هر کاری که با اوکراین انجام دهد نیز بر آلمان تاثیر خواهد گذاشت. و در همین حین، هیچ دولتی در آلمان وجود نخواهد داشت. حالا به نظر شما چقدر این کار هوشمندانه بود؟

1.  UnHerdUnHerdUnHerd

2.  در سال ۱۹۳۳، قانون گلس-استیگال در راستای تفکیک‌‌ بانکداری سرمایه‌گذاری از تجاری در آمریکا تصویب شد.

3.  نیورالینک کورپوریشن (به انگلیسی: Neuralink Corporation) یک شرکت آمریکایی در زمینه فناوری عصبی است که توسط ایلان ماسک بنیان‌گذاری شده و تراشه‌های رابط مغز و رایانه قابل‌کاشت در مغز یا واسط مغز و رایانه را توسعه داده و تولید می‌کند.

4.  BASF

اندیشه نو: استفاده از تمام یا بخش‌هایی از این مطلب با ذکر منبع بدون مانع است.

شنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۳

Continue Reading

Previous: قدرت و مقابله با قدرت در جهان دیجیتالی       
Next: ۱۶۰ هزار نفر در برلین در اعتراض به نژادپرستی تظاهرات کردند
  • تلگرام
  • فیسبوک
  • ارتباط با ما
  • در باره ما
  • فیسبوک
  • تلگرام
Copyright © All rights reserved