دانش پزشکی مانند سایر علوم در تغییر و دگرگونی و تجدید سازمان جوامع سنتی نقش مهم و مؤثری داشته است. این شاخه از علوم توانسته به بعضی آموزه های نادرست که دستاویز نابرابری و ستم بوده اند، پایان دهد و همچنین به رفاه و برابری در جوامع کمک کند. اما نقش پزشکی در ارتقاء وضعیت زنان یا تثبیت فرودستی آنها محل تردید و مناقشه است. نمی توان گفت پزشکی به تمامی به زنان خدمت کرده است یا خیانت. باید درباره آن اندیشید و گفتگو کرد. پرسش مهم این است که آیا پزشکی علم بی طرفی است که به رهایی زنان و به دست گرفتن کنترل بدن شان کمک کرده است یا به عنوان ابزار کنترل اجتماعی زنان عمل می کند؟
پزشکی مدرن، وجهه خود را از علم می گیرد و سه ویژگی بی طرفی، شمولیت و عینی بودن را حمل می کند. از این رو این رشته علمی و قضاوت هایش رهیده و بریده از ساختار اجتماعی و فرهنگی تلقی می شود، چنانکه اکنون پزشکی تولیت «حقیقت» درباره بدن را به دست گرفته و می توان گفت پزشکی اکنون مخزن حقیقت است و قضاوت های مطلق ظاهرا با بی طرفی اخلاقی توسط متخصصان انجام می شود. با این وصف پزشکی با جایگاهی که در جوامع مدرن به دست آورده، نقشی بی بدیلی در تعیین سرنوشت زنان دارد. وقتی پزشکی از جبر زیست شناختی دفاع می کند، پایه تقسیم کارجنسیتی را بر حقایق بیولوژیک محکم کرده و سرنوشت زنان را به مادری گره می زند؛ سرنوشتی که از آن گریزی نخواهد بود. از سوی دیگر وقتی برای فائق شدن زنان بر محدودیت های فیزیولوژیک و به دست گرفتن اختیار بر بدن کمک کند، دانشی رهایی بخش خواهد بود.
شواهد متعددی نشان می دهد که پزشکی اگر چه داعیه بی طرفی دارد اما تحت تأثیر ساختارهای اجتماعی از پیش موجود و هنجارهای فرهنگی است. تعصبات و سوگیری های فالوسنتریک در گفتمان پزشکی ریشه دار است و از این رو پزشکی نه به عنوان یک دانش رهایی بخش که به عنوان ابزار کنترل زنان و اِعمال انضباط مردسالاری عمل می کند و دستاوردش تولید بدن های مطیع زنانه است.
اِعمال کنترل اجتماعی از طریق قدرت سیاسی پزشکان انجام نمی شود بلکه یک پدیده بطئی و نامحسوس است که با پزشکی شدن هر چه بیشتر زندگی روزمره رخ می دهد. پزشکی شدن فرآیندی است که در آن مشکلات غیرپزشکی به عنوان مشکلات پزشکی و بیماری یا اختلال تعریف و درمان می شوند. یعنی با لنز پزشکی به این مشکلات نگریسته می شود، با زبان پزشکی توصیف و با چارچوبی پزشکی درک می شوند و از مداخله پزشکی برای درمان آنها استفاده می شود. در واقع اعمال، تجربیات و رفتارهای معینی تابع اقتدار پزشکی می شوند. روندهای زندگی تبدیل به ابژه مداخله پزشکی می شوند.
پزشکی شدن بیش از همه بدن زنانه را هدف قرار داده است. تمایل پزشکی به پاتولوژیزه کردن رویدادهای طبیعی زندگی تا حالات طبیعی بدن زنان جلوه بارزی از پزشکی شدن بدن زنانه است. حالا نه تنها علایم پیش از قاعدگی، بارداری، زایمان و یائسگی بلکه پستان کوچک، لابیا مینور بلند، فقدان بکارت، تغییرات پیری و عدم مطابقت با استانداردهای نوظهور زیبایی همه بیماری تلقی می شوند و به مثابه یک پاتولوژی با آنها برخورد می شود. با تمایل پزشکی به بیمارانگاری زنان و برساخت آنها به عنوان موجودیت ضعیفی که همواره نیازمند مراقبت و درمان است، درعصر مدرن، اساساً زن بودن یک بیماری است.
نفوذ و سلطه ایدئولوژی مردسالاری، پزشکی را از بی طرفی دور می کند و آن را آغشته به قضاوت های جنسیت زده درباره بدن زن می کند و مداخلات پزشکی هم بر اساس چنین قضاوت هایی سوگیرانه ای صورت می گیرد. اما آنچه به تداوم پزشکی به عنوان ابزار کنترل اجتماعی زنان منجر می شود، فقط مردسالاری نیست. همزمان در سیطره نظام سرمایه داری و تجاری شدن پزشکی، پزشکی در تعقیب سود، ناگزیر از گسترش بازارش است؛ پزشکی شدن بدن زنانه و جنسیت زدگی می تواند فرصتی برای گسترش پزشکی تجاری باشد. بنابراین پزشکی از بدن نازیبا، بدن غیر ایده آل و وضعیت های عادی زنان بیماری می سازد و بعد کالای درمان را به زنان عرضه می کند. با این وصف پزشکی دیگر یک دانش رهایی بخش و حرفه ای نیست که در خدمت سلامت جامعه باشد. نگاه خیره پزشکی با نگاه خیره مردانه بر بدن زنانه همسو می شود، تا از آن بدنی مطیع و منقاد ساخته شود. چنین پزشکی ای اگر چه برای زیبایی، بکارت و رحم جایگزین و سزارین به سرعت و مشتاقانه وارد میدان می شود، اما در مسأله ای مانند خشونت علیه زنان، نگاهش را از زنان بر می گیرد و کورجنسیت می شود. به خشونت علیه زنان اهمیت نمی دهد، چون در ساختار اجتماعی موجود خشونت علیه زنان مسأله شمرده نمی شود. پزشکی داعیه آلتروییسم و دگردوستی را فراموش می کند و صرفا به درمان مشکلات جسمی متمرکز می شود.
نادیده گرفتن خشونت علیه زنان در پزشکی، مغایر با اخلاق عاملیت و محافظت از منافع بیمار است. پزشکی برای آنکه به رسالت و تعهد اجتماعی اش عمل کند باید مسأله خشونت علیه زنان را جدی بگیرد. خشونت علیه زنان یک مسأله سلامت عمومی است، چون سلامت جسمی، روانی و اجتماعی زنان را تحت تاثیر قرار می دهد. خشونت یکی از علل اصلی ناتوانی و مرگ در بین زنان است، به همین خاطر نیازمند توجه و مداخله پزشکی است.
از آنجا که خشونت مسأله ای چند وجهی است، مقابله با آن نیاز به همکاری بین بخشی دارد. نظام سلامت و پزشکی یکی از بخش هایی است که لازم است در برنامه مقابله با خشونت علیه زنان مشارکت داشته باشد. با این رویکرد وظیفه پزشکی فقط درمان مشکلات جسمی نیست بلکه باید فراتر از آن در مقابله با خشونت و کمک به زنان خشونت دیده فعال باشد.
اهمیت مشارکت نظام سلامت در برنامه مقابله با خشونت علیه زنان از این جهت است که نظام سلامت با بخش های مختلف و کنشگران متعددش اولین نقطه تماس قربانیان با نهادهای حمایتی هستند. زنان خشونت دیده بیشتر از نهاد دیگری به بیمارستان یا مراکز بهداشتی و درمانی مراجعه می کنند و به علت مشکلات جسمی و روانی بیش از زنان دیگر از خدمات سلامت استفاده می کنند. بنابراین میزان بالای مراجعه زنان تحت خشونت به پزشکان و سایر کادر درمان اهمیت مشارکت نظام سلامت را در مقابله با خشونت علیه زنان دوچندان می کند. ازطرف دیگر دو ویژگی مفروض پزشکی یعنی قابل اعتماد بودن و دگردوستی (آلتروییسم) موجب می شود زنان خشونت دیده در طرح مشکلات شان با حرفهمندان سلامت کمتر تردید کنند. اگر حرفهمندان سلامت بتوانند در همکاری بین بخشی نقش داشته باشند و پروتکلی برای راهنمایی آنها موجود باشد، راه برای کمکجویی زنان خشونت دیده هموارتر خواهد شد
آنچه مانع ایفای نقش نظام سلامت و حرفه مندانش در مقابله با خشونت علیه زنان شده، تفوق رویکرد پزشکی زیستی، نادیده گرفتن عوامل تعیین کننده سلامت و فقدان رویکرد اجتماعی در نظام سلامت است. چنین وضعیتی موجب می شود که خشونت علیه زنان مسأله ای خارج از قلمرو پزشکی و وظایف آن به نظر بیاید. مهمتر از آن ساختار اجتماعی-سیاسی است که عدم مداخله و انفعال نظام سلامت در امر خشونت علیه زنان را عادی می داند؛ چرا که در این ساختار خشونت علیه زنان به عنوان یک موضوع مربوط به حوزه خصوصی دیده می شود که نیازی به مداخله ندارد.
پزشکی رهایی بخش در صورتی محقق می شود، که پزشکی با کنار گذاشتن مفروضات جنسیت زده درباره زنان، دیدگاه برابری طلبانه اتخاذ کند و به ریشه های انسان مدارانه اش و دگردوستی اش بازگردد. پزشکی نمی تواند داعیه بی طرفی داشته باشد و همزمان از مسیر فرودست سازی زنان در تعقیب سود باشد و چشم بر مصائب و رنج های واقعی زنان ببندد. از این رو باید گفت پزشکی نیاز به بازاندیشی و تحول دارد.
*متن سخنرانی سیمین کاظمی پزشک و جامعهشناس در همایش خشونت جنسیتی؛ چالش ها و ابعاد نوظهور
چهارشنبه 14 آذر 1403