خشونت علیه زنان که تاریخی به درازای فرهنگ تباهکننده مردسالاری دارد، هیچگاه برای زنان عادی نبوده و نخواهد شد. یعنی خشونت چیزی نبوده که زنان بخواهند باشد و با آن کنار بیایند. نمیتوانیم بگوییم زنی در هزارهای یا سدهای پیش به عنوان بخشی از روتین روزانه کتکش را میخورده و بدون آنکه خم به ابرو بیاورد به بقیه کارهایش میرسیده است. خیر، آزار و اذیت برای انسان ناگوارترین و بدترین تجربه زندگی است. هیچگاه انسان آن را نمیخواهد و برایش عادی نمیشود، هرچند به جبر آن را تحمل کند. این مقدمه لازم بود از آنرو که وقتی از ماهیت تاریخمند خشونت علیه زنان سخن به میان میآید، آن را به عنوان استدلالی برای عادیسازی خشونت مبتنی بر جنسیت به کار نبریم و نتیجه نگیریم که تا بوده، همین بوده و کاری هم نمیتوان کرد. خشونت علیه زنان مسالهای تاریخمند است و شبح ایدئولوژی مردسالاری بر فراز این تاریخ در گردش است و تا امروز تداوم یافته است. اما در سدههای گذشته زنان صدایی نداشتهاند. ملجایی نداشتهاند که به آن پناه ببرند. حتی قادر نبودهاند، تجربهشان را ثبت کنند و بنویسند بر آنان چه رفته است چون خط نوشتن نمیدانستند و منعشان کرده بودند.
جامعه مردسالار سنتی بهگونهای سازمانیافته بود که حق روایت در انحصار مردان باشد. مرد باشد که در هیئت شاعر و متکلم و فیلسوف و عالم و نویسنده درباره زن به عنوان مایملک مرد نظریه صادر کند و به مردان دیگر راه و چاه مطیع کردن و تادیب و تنبیه زنان را بیاموزد و خشونت را تئوریزه کند. در تاریخ مردسالاری، خشونت ابزار موجه مردان برای تسلط و کنترل بر زنان بوده است. از زن انسانیتزدایی شده و در ردیف بهایم و سباع قرار داده شده، عقلاش انکار شده تا هر نوع نافرمانی و شکایت و عصیان او به نقصان عقل و سرشت حیوانیاش نسبت داده شود و آنگاه مرد برای تنبیه و تادیب او را بزند. مرد باید زن را مطیع و رام میکرده تا جایگاه فرد است و برتریاش را اثبات کند. در فرهنگ مردسالاری زن وقتی مورد تفقد و مرحمت مردان از شوهر تا شاعر و عالم قرار میگرفته که انتظار تسلیم و اطاعت را برآورده میکرده، هستی خود را همچون بردهای به تمامی وقف مرد میکرده. آن وقت به عنوان مصاحب شایسته مرد تشویق میشده است. خشونت به عنوان ابزار مردسالاری برای نگاه داشتن زن در مرتبهای فرودست و مطیع کردن او طی هزارهها و سدهها تداوم داشته است. تنها در دوره مدرن بود که زنان تجربههایشان از خشونت در کنج خانهها و توسط اعضای خانواده را در عرصه عمومی و به مثابه امر سیاسی مطرح کردند و برای مقابله با آن به میدان آمدند. در این دوره آگاهی نوین و رهاییبخش از حقوق زنان بود که خشونت بهعنوان حقی مردانه و ابزاری برای تسلیم زنان به اراده مردانه مورد چونوچرا قرار گرفت. حالا در دوره مدرن و با اتکا به حقوق زنان است که میدانیم میشود و باید به روابط قدرت نابرابر جنسیتی پایان داد و رابطهای مبتنی بر برابری را سامان داد که خشونت در آن جایی نداشته باشد. حالاست که میدانیم زنان انسانند و از مردان هیچ کم ندارند و نباید اجازه داد، آموزههای فرهنگ مردسالاری در اشکال قدیم و جدید واقعیت برابری مرد و زن و انسان بودن را مخدوش کند. با وجود این آگاهی و با آنکه خشونت علیه زنان در دنیای جدید نکوهش و منع میشود اما با دریغ و درد واقعیت این است که زنان همچنان به قتل میرسند، کتک میخورند، تحقیر میشوند و دسترسیشان به منابع محدود میشود. دریغ و درد که مردسالاری و خوی سبعانهاش همچنان برای بقا مناسباتش از زنان قربانی میگیرد. زنان در شهر و روستا، زنان از فقیر و دارا، زنان از بیسواد و دانشگاهی، از عامی و فرهیخته به دست شوهر، پدر و برادر کشته میشوند.
اما حمایت قانونی از زنان مغایر با اصل مردسالارانه برتری مردان در خانواده تشخیص داده میشود و از آن دریغ میشود، راهکار طلاق از زنان سلب میشود تا اصل قدرت و اختیار مردانه نقض نشود. زنان از دسترسی به شغل و درآمد و منابع مالی منع میشوند تا نکند از فرمانبری مرد خارج شوند. خشونت علیه زنان، بدون عقوبت گذاشته میشود تا ما همچنان شاهد مرگ و رنج زنانی باشیم که به جرم جنسیتشان قربانی میشوند. با چنین وضعیتی چشمانداز رسیدن به جامعهای امن و عاری از خشونت برای زنان همچنان مبهم و تاریک است. برای آنکه به خشونت علیه زنان پایان داده شود، ما همچنان نیازمند افشای فرهنگ مردسالاری و تمام مظاهر آن و پیشبرد مطالبه برابری جنسیتی و احقاق حقوق زنان هستیم. ما باید رفع خشونت را به عنوان مهمترین مساله زنان همچنان در صدر مطالبات نگاه داریم و هر نوع مماشات با مرتکبان خشونت علیه زنان و عادیسازی آن را رسوا کنیم و فریب لفاظیهای تکراری، بیمبنا و شعارهای رنگین و تعارفات دروغین را نخوریم. حمایت از زنان در برابر خشونت باید واقعی و موثر و ملموس باشد.