در فضای فعالیتهای صنفی و سیاسی، همواره تضاد میان رویکردهای فردی و کنشهای تشکیلاتی بهعنوان مسئلهای بنیادین مطرح بوده است. این تضاد، که بهوضوح از دل ضعف در تعهد به کار جمعی و گرایش به کسب اعتبار فردی سر برمیآورد، نهتنها به انسجام حرکتهای جمعی آسیب میزند، بلکه زمینۀ بازتولید فردگرایی در بدنهی مبارزات اجتماعی را فراهم میآورد.
در این میان، آنچه قابل تأمل است، تلاش برخی افراد برای انحراف از مسیر تشکیلاتی و اتکا به گعدههای غیررسمی بهعنوان جایگزین کنش جمعی است. هرچند هیچ فردی در فعالیت صنفی یا سیاسی محدود به حضور در تشکلها نیست، اما پرسش اینجاست: چرا افرادی که توان و فرصت حضور مستقیم یا ارتباط نزدیک با تشکلها را دارند، ترجیح میدهند مسیرهای فردی و پراکنده را در پیش گیرند؟ پاسخ ساده است: این افراد با توسل به رویکردهای فردی و گعدهای، بهدنبال پوشاندن ضعفهای خویش در زمینۀ کار جمعی و سازماندهی هستند. این، بهوضوح نوعی موازیسازی با تشکیلات است که نهتنها کمکی به پیشبرد اهداف جمعی نمیکند، بلکه به پراکندگی نیروها و تضعیف مبارزات میانجامد.
تشکیلات، نه صرفاً بهعنوان یک ابزار، بلکه بهمثابۀ یک ضرورت در مبارزات اجتماعی عمل میکند. در یک سیستم تشکیلاتی، افراد با همافزایی نیرو و تواناییهای خود، ضعفهای فردی را خنثی کرده و به قدرتی جمعی تبدیل میشوند. اما رویکردهای فردگرایانه، برخلاف این منطق، تنها در پی کسب اعتبار شخصیاند و با برجسته کردن وجهۀ فردی، روح جمعی مبارزات را تضعیف میکنند. چنین اقداماتی، بهویژه در زمانهای که اتحاد و انسجام بیش از هر زمان دیگری ضروری است، بهنوعی خیانت به اصول مبارزاتی تلقی میشود.
گعدهها با ایجاد مراکز قدرت کوچک و نامنسجم، نیروهای مبارزاتی را از محوریت تشکیلاتی دور میکنند.
فردگرایی، میدان رقابت برای کسب وجهۀ فردی را داغ میکند، رقابتی که بهجای تقویت جنبش، تنها به خودمحوری منتهی میشود.
آنچه امروز مبارزات صنفی و اجتماعی به آن نیازمند است، نه حضور افراد در قالب کنشهای پراکنده و منفرد، بلکه تقویت نهادهای جمعی و تشکیلاتی است. تنها از طریق این نهادهاست که میتوان به مبارزاتی هماهنگ، مؤثر و هدفمند دست یافت. بنابراین، تلاش برای کسب اعتبار فردی بهجای تقویت کنش جمعی، اقدامی است که نهتنها به تضعیف مبارزات میانجامد، بلکه باید آن را بهعنوان شکلی از ضدیت با اصول تشکیلاتی محکوم کرد.
خودزنی بهمثابه ابزار سرکوب
خودزنی در میانهی طوفان سرکوب، نه یک ضعف ساده، بلکه خنجری است که از درون بر پیکر جنبشهای صنفی فرود میآید. این خیانت آشکار، مقاومت را زمینگیر کرده و دست ماشین سرکوب را برای نابودی ساختارهای مبارزاتی باز میگذارد. در لحظاتی که رژیم با تمام ابزارهای سرکوبگرانهاش به مصاف تشکلها میرود، برخی از اعضای آن، به جای ایستادگی در برابر دشمن مشترک، اسیر اختلافات ویرانگر داخلی میشوند و راه را برای نابودی جمعی هموار میکنند.
این پدیده، نتیجهی سادهی ناامیدی نیست؛ بلکه از ضعفهای عمیق ساختاری و نبود استراتژیهای منسجم ریشه میگیرد
. دشمن، هوشیارانه از هر تَرَک کوچکی برای فروپاشی یکپارچگی استفاده میکند. نفوذ عوامل امنیتی در صفوف تشکلها، اختلافات جزئی را به بحرانهای لاینحل بدل کرده و اتحاد را از درون میشکند. در چنین شرایطی، خستگی ناشی از سرکوب بیرونی با خیانت درونی درهم میآمیزد و انرژی جنبش به جای مبارزه، صرف تخریب خود میشود.
سرکوبگران میدانند که هیچ چیز خطرناکتر از یک تشکل متحد نیست؛ از این رو، با تزریق تفرقه و بیاعتمادی، همان چیزی را میسازند که برای شکست مقاومت نیاز دارند. نفوذ و ایجاد شکاف در صفوف تشکلها، تاکتیکی استراتژیک است: ایجاد کینههای دروغین، تحریک اختلافات ساختگی، و تقویت بدبینی میان اعضا. نتیجهی این جنگ روانی، نه تنها انهدام تشکل از درون، بلکه تقویت فضای یأس و انفعال در میان اعضای جنبش است.
اما مقصر تنها دشمن خارجی نیست. ضعف ذاتی در سازماندهی و مدیریت بحران، پاشنهی آشیل هر جنبشی است که خود را برای مبارزهی طولانی آماده نکرده باشد. تشکلهای فاقد ساختار شفاف و ابزارهای حل اختلاف، در برابر سرکوب شکنندهتر از آناند که بتوانند دوام آورند. نبود آموزش برای فعالیت جمعی و مقاومت در برابر فشارها، از دل هر تشکل، دشمنی بالقوه میسازد که علیه خودش میجنگد.
جنبشهایی که بهجای انسجام، در باتلاق اختلافات درونی گرفتار میشوند، تنها خود را به نابودی میسپارند. مقاومت واقعی، نیازمند وحدتی آهنین، ساختارهایی کارآمد، و آموزشهایی هدفمند است که بتواند در برابر هر نوع نفوذ و سرکوب، یک سپر نفوذناپذیر بسازد. مبارزه، عرصهی اتحاد است، نه خودزنی؛ و خیانت به این اصل، خیانت به آرمان آزادی است.