وقتی حسین منزوی در سی امین سالگرد زندان صفر خان قهرمانیان که با ۲ سال زندانش در عراق با ۳۲ سال معادل بیش از ۱۱۰۰۰ روز حبس طولانی ترین حبس سیاسی جهان را به نام خود ثبت کرده و در پی انقلاب مردم ایران در آبان سال ۵۷ آزاد شد، در ابتدای شعری بلند چنین سرود:
«صفرخان! مردِ سی پاییزِ پیوسته!
حکایت کن
بگو
از سالهای پرپرت، باری
بگو با من
در آن سی سال
در آن دخمه
در آن بیغوله
آن گودال
چه آمد بر سرت باری؟
بگو، هر چند خطهای نوشته روی پیشانیت
حکایت میکند با صد زبان خاموش
از آن سی سال،
سی سال پریشانیت،
اما
بی پشیمانیت …»
توصیف «بی پشیمانیت» شاید بهترین وصف حال مقاومت آن مرد بود. و امروز در آستانه پایان چهاردهمین سال حصر و در واقع حبس زهرا رهنورد و میرحسین موسوی باز هم شاید همین توصیف «بی پشیمانیت» بهترین وصف حال مقاومت این دو سرو آزاده ایران باشد.
در مورد این حصر و در واقع حبس غیرقانونی به کفایت هر آنچه باید گفته و نوشته شده اما آنچه مرا شخصا بیش از هر چیز آزار می دهد سستی خودم و از نگاه خودم سایر عزیزان علاقه مند به این دو عزیز است که از سستی ما، مستبد احساس قدرت می کند و بر ادامه این ظلم پافشاری و اصرار دارد و هرگاه عزیزی از بنده پرسیده خب به نظرت چه باید می کردیم یا الان انجام دهیم، می گویم: «حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم مراجعه به کوچه اختر و اعلام بست نشینی و عدم ترک آنجا تا زمان آزادی آنها یا بازداشت خودمان است.»
نمی دانم که چه زمانی اراده من یا امثال من در قامت ما بر سستی مان غلبه خواهد کرد و بر قدرت مستبد مستولی خواهیم شد اما می دانم در صورت کوتاهی مان باید همچون زنده یاد دکتر محمد مصدق بزرگ شاهد فوت این دو نازنین در حصر و حبس باشیم اما امید دارم اراده جمعی ما و همچنین ملت ایران همچون بهمن ۱۳۵۷ عامل آزادی این دو عزیز باشد و بتوانیم یا حتا روزی که خودمان نباشیم به قول بامداد بزرگ دیگران بتوانند دوباره سروده سیاوش کسرایی فقید برای صفر خان قهرمانیان را این بار پیش پای زهرا رهنورد و میرحسین موسوی بخوانند:
«آذربایجان[و لرستان] را می ماند
سخت و صبور و سترگ
کوه
با برفی بر تارک
با خورشیدی در انبان
آذربایجان را می ماند
آزاد آزادی ستان
اما زندانی زمان
آذربایجان را می ماند
انبوهه خاطره و یادگار
از شهید و زنده
بندی و رها
و پیدا و پنهان
آری به تمامی آذربایجان را می ماند
این یک[دو] تن
این روستا مرد[زن] شیشه وان[خامنه و بروجرد]
صفر[حسین و زهرا]
این سومین باقر و ستارخان
در قلب و چشم او
همیشه سهمی برای ماست
از آتش زردشت
و عسل سبلان
کنار نوخاستگان
گلهای تشنه
به گفتگو
چه خوش نشسته بود
این پیر تهمتن مهربان
که هم صخره بود و
هم سایبان
پیرزن مراغه ای که با شاخ گلی
راه دراز را به زیارت آمده بود
شیرین می گفت:
باخین
بیزیم قهرمان
بیزیم قهرمان»
و شیرینی پیشوازشان با شاخی گلی را در کام مان(چه خودمان و چه اگر خودمان نباشیم ملت مان) مزه مزه کنیم با گفتن
باخین
بیزیم قهرمان
بیزیم قهرمان…