یادشان زمزمه نیمه شب مستان باد !
امروز جمعه ۲ شهریور ۱۴۰۳، برابر با ۲۳ اگوست ۲۰۲۴، حدود ۵۰ تا ۶۰ نفر به خاوران رفته بودیم. البته در را مثل همیشه قفل کرده بودند و راه نمیدادند. ساعت یک ربع به ۹ بود که همه با گلهایی که در صندوق عقب ماشینها گذاشته شده بود به آنجا رسیدیم، حدود ساعت ۹ بود که یک ماشین نیروی انتظامی آمد که دو مامور جوان در آن بود.
یکی از آنان کرد بود، البته اصلا دلش نمی خواست که بدانیم کرد است، ولی بچه ها با او کردی صحبت کردند و جواب داد، مامور دومی اصلا حرف نمیزد. مامور کرد گفت که او هیچ چیز نمیداند و از کلانتری به او گفتند که بیاید اینجا. بچهها به او توضیح دادند که چه اتفاقی افتاده وفرزندان آنها را کشته و در اینجا دفن کردهاند، ما آمدیم که سر مزار آنان برویم. باز گفت که او هیچ نمیداند ولی برخوردشون خوب بود، مثلا میگفت که بروید در سایه بایستید تا ببینیم چه کار میتوانیم بکنیم. از آن بالا مردی به اسم مؤمنی که مامور اطلاعات بود گفت که هر کس بخواهد داخل خاوران بیاید، باید با کارت ملی و بدون گل بیایند بالا به دفترو کارت بگیرند، که در کارت میبایست اسم، نسبت با متوفی، کد ملی، تاریخ مراجعه، نام پدر و امضا درج شود.
بین بچهها دو بینش و نگاه به مسئله وجود دارد، یک گروه معتقدند که نباید کارت بدهیم و باید پافشاری کنیم که همگی را راه بدهند، ولی گروه دیگر میگفتند که باید برویم داخل که کاملا ببینیم که آنجا چه خبر است، اگر داخل نرویم متوجه اقدامات آنان برای تغییرات در خاوران (بدلیل اینکه بخشی از خاوران را میخواستند به بهاییها بدهند) نخواهیم بود. ۴ نفر از همسران قربانیان بدون گل داخل رفتند. بقیه ما که در بیرون بودیم سریع به نصب کردن عکسهای قربانیان و گذاشتن گلها کردیم، نیروی انتظامی هیچ عکسالعملی نشان نداد. مؤمنی مامور اطلاعات از طریق دوربینهای نصب شده، عکسها و گلها را دید و سریع پایین آمد. اکثر خانم ها روسری نداشتند ولی اصلا روسری مسئله او نبود و چیزی نگفت اما با خشونت شروع به پرت کردن گلها کرد و گفت که، گفتم نباید گل بگذارید، جمعش کنید. ناگهان یکی از بچهها دستههای گل را در محوطه پخش کرد، ما همیشه گلها را در داخل پخش میکردیم ولی اینبار چون داخل راهمون ندادند، این کار را در بیرون محوطه انجام دادیم. بقیه هم باقی گلها را پر پر کردند و ریختند، و تمام محوطه پر گل شد. با توجه به موضع جمع، مؤمنی مامور اطلاعات عقب نشست. حاضرین با اعتراض گفتند، مگر شما وقتی سر قبر عزیزانتان میروید گل نمیبرید؟ چرا با ما اینکار را میکنید؟ مؤمنی عصبانی شد و یک دفعه گلها را با حرص به داخل خاوارن پرت کرد. به او گفتیم چه کار خوبی کردی، گلها را روی گلهای ما پرت کردی، این کارت عالی بود. به نظر من موضع مؤمنی خیلی پایین بود، به این معنی که او همیشه با داد و بیداد میگفت بروید بروید، ولی اینبار گفت بیایید با هم حرف بزنیم. یک مادری که روسری به سر داشت و ماسک هم زده بود، دستش را گذاشته بود روی شونه من و تمام مدت دستش میلرزید، مثل اینکه پارکینسون داشت، روی سنگی کنار دیوار نشسته بود، واقعا غم انگیز بود، او رو به مؤمنی کرد و گفت آیا شما برای رفتن به بهشت زهرا کارت میدهید؟ آیا شما گل نمیبرید؟ مگر شما خانواده ندارید؟ مؤمنی گفت که اینجا فرق میکند، ما چند سال قبل میگذاشتیم که بیایید ولی شما عکس و فیلم گرفتید و بخارج فرستادید و فرداش دیدیم که فیلمها دررسانههای خارجی پخش شد. به او گفتیم خاوارن را دیگر تمام دنیا میشناسند، چه ما عکس بگیریم و چه نگیریم، عکس و فیلم فراوان است، باز هم فردا در رسانهها فیلم و عکس خواهند گذاشت. شما دیگر نمیتوایند جلوی آن را بگیرید. بحث های زیادی شد، میگفت فقط کسانی که خانوادهشان اینجا است میتوانند بروند داخل، گفتیم که مگر شما حکم قضایی دارید که مانع ورود ما به داخل میشوید، گفت حکم قضایی برای زمانی است که کسی بخواهد وارد خانه شما بشود، اینجا که خانه شما نیست. گفتیم اتفاقا اینجا خانه ماست چون فرزندان ما اینجا خوابیدهاند، کس و کار ما اینجا است، اینجا متعلق به ماست. دختر جوانی در آنجا بود که میگفتند پدر و مادرش را کشته اند، خیلی عصبی بود و داد میزد، میگفت، نباید آن ۴ نفر داخل میرفتند. در همین موقع متوجه شدیم که مامور اطلاعات موبایل خود را طوری در جیبش گذاشته بود که دیده نشود و از ما فیلم میگرفت، به او گفتیم داری از ما فیلم میگیری ولی ما ترسی نداریم، فرزندان ما را گرفتید، دیگر چه میخواهید بکنید؟ همین ترس نداشتن حاضرین باعث شد که او کمی بترسد و گفت اگر فیلم و عکس نگیرید ما کاری نداریم. ما هم کنار دیوار ایستاده و مثل سالهای قبل شروع به خواندن سرود خاوران که زنده یاد پروانه میلانی شعرش را سروده، کردیم. بعد خانم میترا عاملی شعری که به نظرم زهره تنکابنی زمانی که در زندان بود برای قربانیان ۶۷ سروده ( اینان بذر خود را روی همه ایران افکندند و رفتند) را خیلی پر شور خواند. اما مؤمنی اصلا حرفی نمیزد و فقط فیلم میگرفت، همه افراد حاضر در آنجا هم بدون ترس، حتی کسانی که عینک داشتند برداشتند که نشان دهند نمیترسند، سرود سر اومد زمستان را خواندیم و قبل از اینکه مؤمنی بگوید بروید، گفتیم سرودمان خواندیم، حالا میرویم و آنجا را ترک کردیم.
برگرفته از: نشریه کار
«گزارش در یافتی از رفقای داخل ایران از سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی ۶۷ در خاوران»