سخنرانی نائومی کلاین در همایش ادوارد سعید در لندن، دربارۀ بحران زیستمحیطی و جنگ بر سر نفت، آب و خاک
ادوارد سعید، بنیانگزار نظریۀ شرقشناسی، باعثِ متدوالشدنِ لغتِ عربیِ صُمود شد. این لغت بهمعنی خودداری ثابتقدمانۀ فرد از ترک سرزمین خویش است؛ حتی وقتی که در محاصرۀ خطرات پیدرپی باشد. امروزه میتوان این لغت را بر ساکنان سواحل لوئیزیانا نیز اطلاق کرد که خانههایشان را روی پایههای چوبی ساختهاند تا مجبور نشوند بهخاطر بالاآمدن سطح آب دریا تخلیهشان کنند. همچنین میتوان صُمود را بر ساکنان جزایر اقیانوس آرام اطلاق کرد که شعارشان این است: «ما غرق نمیشویم؛ میجنگیم». آنها میدانند که افزایش سطح دریا آنقدر اجتنابناپذیر است که کشورهایشان احتمالاً هیچ آیندهای ندارند. بااینحال به مناطق دیگر نقل مکان نکردهاند.
لندن ریویو آو بوکز — ادوارد سعید از آن آدمهای عشقِ طبیعت نبود. از نسل تاجران، صنعتگران و متخصصان بود و یک بار خودش را «نمونهی افراطیِ یک فلسطینیِ شهرنشین» خوانده بود «که رابطهاش با زمین اساساً استعاری است». سعید در کتابش، فراتر از واپسین آسمان۱ که تأملاتی است بر عکسهای ژان مور، درونیترین و خصوصیترین ابعاد حیات فلسطینی را میکاود؛ از مهماننوازی تا ورزش و دکوراسیونِ خانهها. خُردترینِ جزئیات، از جای قاب عکسها گرفته تا ژست اعتراضآمیز کودکان، سیلابی از بینشها در سعید برمیانگیزاند. بااینهمه وقتی سعید با عکسی از کشاورزان فلسطینی مواجه میشود، آنهمه دقت و ریزبینی ناگهان دود میشود و به هوا میرود: کشاورزان داشتند گلهشان را به چرا میبردند و روی زمینهایشان کار میکردند. چه محصولی کشت میکردند؟ خاک در چه وضعی بود؟ دسترسی به آب چطور بود؟ هیچ پاسخی به ذهنش نمیرسید. سعید اعتراف میکند که «من باز هم جماعتی از فقرا را میدیدم که رنج میکشیدند، دهقانانی که تصادفاً شاد بودند، تصویری لایتغیر و جمعی». سعید اذعان میکند که این قبیل مسائل برای او همواره «موهوم و خیالی» بودهاند و تا آخر موهوم و خیالی باقی ماندند.
اگر کشاورزی برای سعید همچون جهانی دیگر بود، پس کسانی که زندگی خود را وقف موضوعاتی مثل آلودگی آبوهوا کردهاند، برایش همچون ساکنان سیارهای دیگر به نظر میرسیدهاند. سعید یک بار در گفتوگو با یکی از همکارانش، راب نیکسن، حمایت از محیطزیست را اینطور توصیف کرده بود: «دلخوشی آدمهای لوسِ عشقِ طبیعت که هدف شایستهای در زندگیشان ندارند.»
اما نادیدهگرفتن تغییرات زیستمحیطیِ خاورمیانه برای سعید و اقرانش که غرق در مسئلۀ ژئوپولتیک خاورمیانهاند، باید ناممکن باشد. خاورمیانه منطقهای است که بهشدت در برابر تنشهای مربوط به آب و گرما، افزایش سطح دریا و بیابانزایی آسیبپذیر است. مقالهای اخیراً در نیچر کلایمت چنج۲ پیشبینی کرده است که احتمالاً بخشهای عظیمی از خاورمیانه تا پایان قرن حاضر «به سطحی از دما خواهند رسید که برای انسانها تحملناپذیر است»؛ مگر آنکه میزان انتشار گازهای گلخانهای را بهشدت و با سرعت کاهش دهیم. این پیشبینی به همان بیپردگی و عریانیای است که آبوهواشناسان مدعی آناند. بااینحال در خاورمیانه هنوز هم معضلات زیستمحیطی را مسائلی ثانوی یا اهدافی تفننی تلقی میکنند. دلیل این مسئله ناآگاهی یا بیتفاوتی نیست؛ مسئله فقط داشتنِتأخیر در دریافت اطلاعات است. تغییرات آبوهوایی تهدیدهایی جدیاند؛ اما دهشتناکترین تأثیراتشان را در میانمدت بروز میدهند و همیشه در کوتاهمدت تهدیدهایِ بسیار فوریتری وجود دارد که باید با آنها دستوپنجه نرم کرد: اشغال نظامی، حملۀ هوایی، تبعیضِ نظاممند، تحریم اقتصادی. هیچ چیز نمیتواند با این قبیل تهدیدهای فوریفوتی رقابت کند؛ و حتی نباید برای تلاش برای رقابت با آنها اقدامی صورت دهیم.
این که سعید به محیطزیستگرایی همچون محوطۀ بازیِ بورژواها نظر میکرد، دلایل دیگری نیاز داشت. دولت اسرائیل مدتها پروژۀ ملتسازی خود را در زیر رنگ و لعابِ محیطزیستگرایی پنهان کرده بود. «بازگشت به زمین» یکی از عناصر کلیدی تفکر پیشگامان صیهونیست بود. در چنین اوضاع و احوالی درختها یکی از سلاحهای بسیار قویِ ممکن برای اشغال و تصاحب اراضی بودند. بیشمار درخت پسته و زیتون از ریشه کنده شدند تا اسکان اسرائیلیها در خانههای جدید و ساخت جادههای منحصراً اسرائیلی امکانپذیر شود. بااینحال قضیه به اینجا ختم نمیشود. روی این باغهای میوه و روستاهای فلسطینی، جنگلهای کاج و اکالیپتوس کاشتند. شهرت صندوق ملی یهودیان در این دست اقدامات از همه بیشتر بود. صندوق ملی یهودیان که شعارش «سبزکردن بیابان» بود، ادعا میکرد از سال 1901 دویستوپنجاهمیلیون درخت در اسرائیل کاشته است؛ آنهم درختانی که بسیاریشان بومی منطقه نبودند. وقتی که پای تبلیغات در میان بود، صندوق ملی یهودیان خودش را «ان.جی.او»یی زیستمحیطی مثل بقیۀ «ان.جی.او»های زیستمحیطی جا میزد که با جنگلها و مدیریت منابع آبی، پارکها و احیای فضای سبز سروکار دارد؛ اما این «ان.جی.او» از قضا بزرگترین مالک خصوصی اراضی در دولت اسرائیل نیز هست و اگر بخواهیم از ایرادهای حقوقی مفصل بگذریم، نمیتوانیم فراموش کنیم که این نهاد هنوز هم که هنوز است، از اجارهدادن و فروش زمین به غیریهودیان خودداری میکند.
من در جامعهای یهودی بزرگ شدم که در تمام مناسبتهای آن، از تولد و عزا گرفته تا روز مادر و برمیتسوا۳، با دبدبه و کبکبه بهافتخار شخص، از صندوق ملی یهودیان درختی میخریدند. تا وقتی به بزرگسالی نرسیدم، نمیدانستم که این کاجهای قدیمی با آن حس خوبشان بیآزار نبودند؛ آنها کاغذدیواریهایِ لازم برای پوشاندن دیوارهای مدرسۀ ابتدایی من در مونترال را فراهم میکردند، پس یک مشت درخت نبودند که میکاری و بعداً میتوانی بغلشان کنی. درحقیقت این درختها یکی از نمادهای بسیار زننده از نظامِ تبعیض دولتیِ اسرائیلاند؛ یعنی نظامی که برای تحقق همزیستی مسالمتآمیز باید برچیده شود.
صندوق ملی یهودیان مصداقی است معاصر و افراطی از آنچه «استعمارگری زیستمحیطی» خوانده میشود. این پدیده نه جدید است و نه منحصر به اسرائیل. امریکای شمالی و جنوبی تاریخچهای طولانی و دردناک از تبدیل سرزمینهای زیبای وحشی به پارکهای حفاظتشده دارند. با نامگذاری مناطقْ تحت عنوان پارکهای حفاظتشده، مردم بومی از دسترسی به قلمروهای اجدادیشان برای شکار و ماهیگیری یا حتی زندگی محروم میشدند. این ماجرایی مکرر است.. مصداق معاصر این پدیدهْ آفست کربن۴ است. مردم بومی از برزیل تا اوگاندا دریافتهاند که تجاوزکارانهترین دستاندازیها بر اراضی را سازمانهای حفاظت از محیطزیست صورت میدهند. بدون مقدمهچینی جنگلها را به آفست کربن تغییر کاربری میدهند و بدین طریق جنگل از دسترس ساکنان سنتیاش خارج میشود. درنتیجه میتوان گفت که بازارِ آفست کربن بهتنهایی سطح جدیدی در«تعدی به حقوق زیستمحیطی بشر» ایجاد کرده است؛ محیطبانان و مأموران امنیتی پارکهای حفاظتشده، کشاورزان و بومیانی را که تلاش میکنند به زمینهایشان دسترسی داشته باشند، مورد حملات فیزیکی قرار میدهند. اظهارنظر سعید دربارۀ عشقِ طبیعتها را باید در این زمینه تفسیر کرد.
مسئله به اینجا ختم نمیشود. در آخرین سال حیات سعید پروژۀ کذایی «دیوار حائلِ» اسرائیل در دست اجرا بود: تصرف اراضی کرانۀ باختری، اخراج کارگران فلسطینی از سرِ کارشان، کشاورزان از زمینهایشان، بیماران از بیمارستانها و جداسازی بیرحمانۀ خانوادهها از یکدیگر. آدم برای
مخالفت با ساخت دیواری که برای بالارفتنش حقوق انسانها فدا میشود، دلیل کم نمیآورد. بااینحال در آنزمان معترضان یهودیاسرائیلیای که رساترین فریادهای اعتراض را داشتند نیز به هیچیک از این دلایل توجهی نکردند. یهودیت ناعوت، وزیر محیطزیست اسرائیل در آن زمان، بیشتر نگران گزارشی بود که میگفت «حصار حائل برای گیاهان، جانوران، چشمانداز منطقه، کریدورهای اکولوژیک۵ و زهکشی نهرابهها مضر است». ناعوت در این باره گفت: «من اصلاًوابداً نمیخواهم ساخت حصار را متوقف کنم یا به تأخیر بیندازم؛ اما نگران آسیبهای زیستمحیطیای هستم که ساخت این حصار ایجاد میکند.» عمر برغوثی، فعال فلسطینی، بعدها گفت «وزارتخانۀ ناعوت و مقامات حفاظت از پارکهای ملی با تلاشهای پیگیرانۀ بیدریغشان، محوطهای پر از گلهای زنبق را با انتقال به مکانی دیگر نجات دادند. اقدام دیگرشان هم این بود که سوراخهای بسیار کوچکی برای عبور حیوانات از میان دیوار ایجاد کردند».
شاید این موضوع بتواند دلیل بدبینیهای موجود دربارۀ جنبش زیستمحیطی را نشاندهد. مردم موقعی بدبین میشوند که میبینند با زندگیهایشان جوری برخورد میکنند که انگار از زندگی گلها و خزندگان بیاهمیتتر است. میراث فکری گستردۀ سعید علل پنهانی بحران اکولوژیستی جهانی را روشن میکند. این میراث چنان عظیم است که به راهحلهایی اشاره میکند که باید اذعان کنیم بسیار فراگیرتر از الگوهای فعلی مبارزهاند: راهحلهایی که از مردمِ درحالرنج توقع ندارند که نگرانیهایشان درخصوص جنگ، فقر و نژادپرستیِ نظاممند را درز بگیرند و اول از همه «کرۀ زمین را نجات دهند»؛ راهحلهایی که نشان میدهند این بحرانها چطور همگی به هم مربوطاند و چطور راهحلهایشان نیز در پیوند با یکدیگرند. خلاصه آنکه شاید سعید وقتی برای عشقِ طبیعتها نداشت؛ اما عشق طبیعتها باید فوراً برای پرداختن به سعید وقتی دستوپا کنند؛ نهتنها برای سعید، بلکه برای بسیاری از متفکران پسااستعماری و ضدامپریالیسم دیگر. زیرا بدون دانش ضدامپریالیستی و پسااستعماری راهی نداریم که بفهمیم چگونه به این مرحلۀ خطرناک رسیدهایم یا راهی برای دستیابی به دگرگونیهای لازم برای نجات پیدا نخواهیم کرد. آنچه در پی میآید، افکاری است نهچندان کامل درخصوص آنچه میتوانیم از خوانش سعید در جهانی روبهگرمایش بیاموزیم.
سعید یکی از نظریهپردازان بسیار سخنور و دردمندِ تبعید و غربتزدگی بود؛ اما غربتزدگی سعید، چنانکه او همواره بر آن تأکید داشت، برای وطنی بود که آنقدر تغییراتِ عمیقی کرده بود که انگار دیگر در واقعیت وجود نداشت. موقعیت او پیچیده بود: با سرسختی از حقِ بازگشت به وطن دفاع میکرد؛ اما هرگز ادعا نکرد که وطن سامان گرفته است. آنچه بیش از همه برای او اهمیت داشت، اصل احترام به حقوقِ تمام انسانها بهنحو برابر و نیاز به عدالتی حیاتبخش برای آگاهانهکردن اقدامات و سیاستهایمان بود. چنین نگاهی به جهان عمیقاً به زمانۀ ما مربوط است: زمانۀ فرسایش خطوط ساحلی و ازمیانرفتن کشورها بر اثر افزایش سطح آب دریا؛ زمانهای که در آن صخرههای مرجانیِ رنگارنگی که زینت همۀ فرهنگها بودند، سفید و بیرنگ میشوند؛ زمانۀ اقیانوس منجمد شمالیای که آبو هوایش ملایم شده. وضعیتِ آرزومندی برای وطنی عمیقاً زیروزبرشده، وطنی که شاید حتی دیگر وجود ندارد، وضعیتی است که دارد بهسرعت و بهنحوی تراژیک جهانی میشود. در ماه مارس دو مطالعۀ گسترده و بازبینیشده هشدار دادند که افزایش سطح آب دریا میتواند بهنحو چشمگیری سریعتر از چیزی رخ دهد که پیشازاین تصور میشد. یکی از نویسندگان این مطالعات جیمز هنسن بود که شاید مورداحترامترین دانشمند آبوهواشناس در سرتاسر جهان باشد. هنسن هشدار داد که اگر میزان انتشار گازهای گلخانهای طبق روند فعلی پیش برود، با پدیدۀ «ازدسترفتن تمام شهرهای ساحلی، بیشترِ شهرهای بزرگ جهان و تمام تاریخچهشان» مواجه خواهیم شد و این نه پس از هزاران سال، بلکه فقط در عرض یک قرن رخ خواهد داد. اگر درپی تغییرات رادیکال نباشیم، بهسوی جهانی پیش خواهیم رفت که در آن تمامی مردم جهان در جستوجوی وطنی هستند که دیگر وجود ندارد.
سعید به ما کمک میکند چنین وضعی را تخیل کنیم. سعید باعثِ متدوالشدنِ لغتِ عربیِ صُمود شد (مقاومت، پایداری). این لغت بهمعنی خودداری ثابتقدمانۀ فرد از ترک سرزمینش است؛ آنهم صرفنظر از تلاشهای مذبوحانۀ دشمن برای اخراج فرد از سرزمین و حتی وقتی که فرد در محاصرۀ خطراتی پیدرپی است. صُمود لغتی است که بیش از همه با مکانهایی نظیر غزه و الخلیل پیوند دارد؛ اما امروزه میتوان آن را بر ساکنان سواحل لوئیزیانا نیز اطلاق کرد که خانههایشان را روی پایههای چوبی ساختهاند تا مجبور نشوند بهخاطر بالاآمدن سطح آب دریا تخلیهشان کنند. همچنین میتوان صُمود را بر ساکنان جزایر اقیانوس آرام در کشورهایی مثل جزایر مارشال یا فیجی یا تووالو اطلاق کرد که شعارشان این است: «ما غرق نمیشویم؛ میجنگیم». آنها میدانند که افزایش سطح دریا آنقدر اجتنابناپذیر است که کشورهایشان احتمالاً هیچ آیندهای ندارند. باوجوداین خودشان را مشغول ساماندهیِ نقل مکان نکردهاند و حتی اگر میخواستند چنین کنند و اگر کشورهای امنتری هم بودند که تمایل داشتند مرزهایشان را به روی آنها باز کنند، چقدر اگر (!)، نمیتوانستند چنین کنند؛ چون پناهندگان آبوهوایی هنوز در قوانین بینالمللی به رسمیت شناخته نمیشوند. ساکنان این جزایر بهجای نقل مکان کردن، فعالانه مقاومت میکنند: با قایقهای سنتی مسیر عبور کشتیهای زغالسنگ استرالیایی را سد میکنند، با حضور دردسرسازشان مذاکرات جویِ بینالمللی را برهممیزنند و خواستار اقدامات اقلیمی بسیار جسورانهتری میشوند. اگر در توافق پاریس که در ماه آوریل امضا شد، چیزی باشد که ارزش جشنگرفتن داشته باشد، البته متأسفانه چیزهای زیادی وجود ندارد، آن چیز این است که توافق پاریس بهخاطر چنین اقدام اخلاقیای ممکن شد: صُمود اقلیمی.
این تنها شمّهای از آن چیزی بود که در جهانی روبهگرمایش میتوانیم از سعید بیاموزیم. سعید بیشک در مطالعۀ «دیگریسازی۶» چهرهای بزرگ بود. این موضوع در شرقشناسی با این عبارت توصیف شده است: «نادیدهگرفتن، فروکاستن و محرومکردن انسانهایی که به فرهنگ، ملت یا منطقۀ جغرافیاییِ دیگری متعلق هستند». وقتی که فرایند دیگریسازی با قوتِ تمام به انجام رسید، زمینه برای هر نوع تجاوزی مهیا میشود: اخراج خشونتآمیز، دزدیِ سرزمین، اشغال، تجاوز و… . تمام نکتۀ دیگرسازی در این است که حقوق و انسانیتِ دیگری نباید با کسانی که وجوه امتیاز و برتری را تعیین میکنند، یکسان و برابر باشد؛ اما اینهمه چه ربطی به تغییرات آبوهوایی دارد؟ شاید هر نوع ربطی.
ما تا همین حالا هم جهانمان را بهطرز فجیعی گرم کردهایم و دولتهایمان هنوز از دستزدن به اقدامات ضروری برای ایجادِ وقفه در این جریان امتناع میکنند. شاید زمانی بود که افراد میتوانستند ادعای ناآگاهی کنند؛ اما در عرض سه دهۀ گذشته، از زمانی که مجمع بینالمللی تغییرات آبوهوایی ایجاد شده است و مذاکرات آبوهوایی شروع شدهاند، امتناع از کاهش میزان انتشار گازهای گلخانهای با آگاهی کامل از خطرات آن همراه
بوده است. بیملاحظگیهایی نظیر انتشار گازهای گلخانهای، عملاً بدون وجود نژادپرستیِ سازمانیافته، حتی اگر پنهانی باشد، ممکن نیستند. این بیملاحظگیها بدون شرقشناسی و بدون تمام لوازم قدرتمند دیگر ممکن نیستند. این لوازم قدرتمند به قدرتمندان مجال میدهند زندگی ضعفا را نادیده بگیرند. این لوازم، لوازم رتبهبندی ارزش نسبی انسانها، همان لوازمی هستند که تاریخزدایی از ملتها و فرهنگهای کهن را ممکن میکنند و همان لوازمی هستند که استخراج تمام منابع کربن جهان را مجاز اعلام میکنند.
سوختهای فسیلی یگانه محرک تغییرات آبوهوایی نیستند. کشاورزیِ صنعتی و جنگلزدایی هم در این فرایند دخیلاند؛ اما سوختهای فسیلی از بقیۀ عوامل مهمترند. مشکل سوختهای فسیلی این است که ذاتاً چنان آلوده و سمیاند که مردم و زمین را به پای خویش قربانی میکنند؛ مردمانی که ریهها و بدنهایشان قربانی کار در معادن زغالسنگ میشود؛ مردمانی که زمینهای کشاورزی و آب نوشیدنیشان قربانی معادن روباز و آلودگی نفتی میشود. تازه در دهۀ هفتاد میلادی بود که دانشمندانی که با دولت امریکا همکاری میکردند، صراحتاً برخی مناطق خاصِ کشور را «مناطق قربانیشدۀ ملی» نامیدند. کمی به جنگلهای آپالیچیا فکر کنید. این منطقه را برای کشف معادن زغالسنگ نابود کردند؛ چون استخراج زغالسنگ از طریق بهاصطلاح «ازمیانبرداشتن قلۀ کوهها»۷ بسیار ارزانتر از حفاری زمین است. برای اینکه قربانیکردن کل یک محدودۀ جغرافیایی را توجیهکنیم، باید نظریههایی مبتنی بر «دیگریسازی» را به کار بگیریم. این نظریهها دربارۀ این است که مردمی که در آن منطقۀ جغرافیایی زندگی میکنند، آنقدر فقیر و عقبماندهاند که زندگی و فرهنگشان ارزش محافظت و مراقبت ندارد. خب، اگر شما یک «پشتکوهی» هستید، کوههایتان چه اهمیتی برای بقیه دارند؟۸ مبدلساختن تمام آن زغالسنگها به الکتریسیته نیازمند سطحی دیگر از دیگریسازی است؛ این بار در حق شهرنشینهایی که در همسایگی نیروگاهها و پالایشگاهها زندگی میکنند. در امریکای شمالی، گروههای کثیری از رنگینپوستان، سیاهپوستان و لاتینتبارها به کار گرفته میشوند تا بار سمّی ناشی از اعتیاد ما به سوختهای فسیلی را بر دوش بکشند و همین سبب شده است که نرخ سرطانها و بیماریهای مختلف در میان این اقشار بهنحو چشمگیری افزایش یابد. در واقع، جنبش عدالت آبوهوایی در مصاف با همین نوع نژادپرستیِ «زیستمحیطی» متولد شده است.
مناطقی که قربانیِ سوختهای فسیلی شدهاند، سراسر کرۀ زمین را پوشاندهاند. دلتای نیجر را در نظر بگیرید که هر سال تانکرِ نفتیِ موسوم به اکسان والدِز با سرریزکردن نفت آن را میآلاید، فرایندی که کن سارو ویوا، پیش از آنکه بهدست دولت نیجریه به قتل برسد، «نسلکشی بومشناختی»۹ نامیده بودش. او میگفت اعدام رهبران انجمنها «بهخاطر شرکت نفت و گازِ شِل است». در کانادا، کشور من، تصمیمگیری درخصوص حفاریِ ماسههای نفتی آلبرتا که منبع سرشار نفت خام است، مستلزم پارهکردن موافقتنامۀ انگلستان با قبایل اولیۀ ساکن آن منطقه است. بر اساس این موافقتنامه، سلطنت انگلستان حق بومیان این سرزمین را برای شکار، ماهیگیری و زندگی بر اساس رسوم قبیلگی در سرزمین آباواجدادیشان به رسمیت میشناخت. هنگامی که حرمت این منطقه هتک میشود، رودخانههایش آلوده میشوند، ماهیها و الکها هایش به تومور مبتلا میشوند، دیگر چگونه میتوان از احترام به موافقتنامه و حقوق بومیان سخن گفت؟ البته اوضاع از این هم بدتر شده است. فورتمکموری، شهری در میانۀ این ماسههای نفتی که بسیاری از کارگران در آن زندگی کرده و عمدۀ پولشان را در آنجا خرج میکنند، بدل به جهنمی سوزان شده است. این منطقه هم بسیار گرم است و هم بسیار خشک و این وضع آبوهوایی در ارتباطی مستقیم با حفاریهای آن منطقه است.
حتی با چشمپوشیدن از چنین رخدادهای دراماتیکی، باز هم آشکار است که استخراجِ منابعْ گونهای خشونت است؛ زیرا این فرایند چنان لطمهای به زمین و آب میزند که سبب پایانیافتن شیوهای از زندگی و نیز موجب مرگ فرهنگهایی میشود که در دل آن زمینها بالیده است. سیاست رسمی دولت کانادا در طول سالها این بوده که ریشههای پیوند بومیان با فرهنگشان را پاره کند. دولتْ کودکانِ بومیان را بهزور از خانوادههایشان جدا میکند و به مدارس شبانهروزی میبرد. در آنجا سخنگفتن به زبان بومی و انجام آیینهای فرهنگی ممنوع است و البته سوءاستفادۀ فیزیکی و جنسی فراگیر. اخیراً یکی از گزارشهای حقیقتیاب این کار را «نسلکشی فرهنگی»۱۰ نامیده است. آسیبهای روحی ناشی از این جداسازیهای اجباری از سرزمین، فرهنگ و خانواده، مستقیماً، با ناامیدیِ فراگیری مرتبط است که امروزهروز همچون خوره به جان بسیاری از قبایل اولیه افتاده است. فقط در یک مورد، در ماه آوریل، یازده نفر از اعضای قبیلۀ اتاواپیسکت که حدود دوهزار نفر جمعیت دارد، دست به خودکشی زدند. در این میان، شرکت دِبیرز طرح احداث معدن الماسی در قلمروی سنتی بومیان کانادا را کلنگ زده است. این طرح نیز مانند تمام طرحهای استخراجی، به بومیان امید و فرصتهای تازه را وعده داد. سیاستمداران و کارشناسان میپرسند: «چرا مردم اینجا را ول نمیکنند؟» اما درواقع بسیاری آنجا را ترک کردهاند. این آوارگی تا اندازهای بر سرنوشت هزاران زن بومی در کانادا اثرگذاشته است؛ آنها اغلب در شهرهای بزرگ، یا کشته شده یا گم شدهاند. «خشونت علیه زمین» پدیدهای است که عمدتاً بهمنظور استخراج سوختهای فسیلی صورت میگیرد. رسانهها بهندرت از ارتباط مستقیم خشونت علیه زنان با خشونت علیه زمین سخن میگویند؛ اما رابطۀ مستقیمی میان این دو مسئله وجود دارد. هر دولت جدیدی که بر سر کار میآید، وعده میدهد که دورهای تازه برای احترام به حقوق بومیان آغاز شده است؛ اما چنین وعدهای هیچگاه رنگ تحقق به خود نمیگیرد. این از آن روست که حقوق بومیان، چنانکه در اعلامیۀ حقوق بومیان سازمان ملل از آن سخن رفته است، حق امتناع از طرحهای استخراجی را نیز شامل میشود؛ حتی وقتی که این طرحها منجر به رشد اقتصاد ملی میشود. اما مشکل همین جاست؛ چون رشد اقتصادیْ دین و آیین ماست. حتی نخستوزیر اتو کشیده و مکش مرگ مای جدید کانادا هم متعهد و مصمم است که خطوط نفتی تازهای در این مناطق احداث کند. این در حالی است که انجمنهای بومیان که نمیخواهند سلامت آبشان را به خطر بیندازند یا نقشی در تشدید نوسانات آبوهوایی داشته باشند، صراحتاً مخالفت خود را با این تصمیم اعلام کردهاند.
سوختهای فسیلی مناطق زیستی را در پای خویش قربانی میکنند و همیشۀ خدا کارشان همین بوده است. نمیتوان سیستمی بر پایۀ قربانیکردن مردم و محیطزیست بنا کرد؛ مگر اینکه پای روشنفکرانی نیز در میان باشد که این فرایند را توجیه کنند و بر استمرار آن پای بفشارند؛ از مانیفست سرنوشت۱۱ تا ترا نولیوس۱۲ و شرقشناسی؛ از دهاتیهای عقبمانده تا سرخپوستهای عقبمانده. اغلب میشنویم که مقصر اصلیِ تغییرات آبوهوایی را «طبیعت انسانی»، حرص و آز ذاتی و کوتهبینی نوع بشر میدانند. گاهی هم به ما میگویند که انسانها زمین را در ابعاد جهانی چنان دگرگون کردهاند که الان
دیگر در عصر آنتروپوسین۱۳ زندگی میکنیم؛ عصر انسانها. این شیوههای تبیینِ وضعیت فعلی ما معنایی کاملاً مشخص و البته ناگفته دارد: انسانها گونهای واحدند و طبیعت انسانی را میتوان به خصیصههایی فروکاست که موجد این بحران بوده است. بدینترتیب، نظامهایی که برخی انسانها ایجاد کردهاند و برخی دیگر سرسختانه در برابرشان مقاومت کردهاند، کاملاً رفع اتهام خواهند شد؛ نظامهایی همچون سرمایهداری، استعمار و مردسالاری. اِسناد این بحران به طبیعت انسانیْ نقش نظامهای انسانی دیگری را نیز که زندگی ما را بهشیوهای متفاوت سروسامان میدهند، کاملاً از نگاه دور میدارد. این نظامها بر این نکته پای میفشارند که انسانها باید به فکر هفت نسل پس از خود در آینده باشند؛ انسانها نهتنها باید شهروندان خوبی باشند، بلکه باید اسلاف خوبی نیز باشند؛ آنان نباید بیش از آنچه نیاز دارند، مصرف کنند و باید باقی را به زمین بازگردانند تا از چرخۀ تجدید حیات محافظت کنند و به آن جان ببخشند. چنین نظامهایی پیشازاین وجود داشتهاند و هنوز هم وجود دارند؛ اما هر بار که میگوییم بحران آبوهوا بحرانی است مربوط به «طبیعت انسان» و ما در «عصر انسان» زندگی میکنیم، درواقع چنین نظامهایی را نیز از یاد میبریم. وقتی اَبَرپروژههایی مانند سدهای برقآبی روی رودخانۀ گلاکارک در هندوراس ساخته میشوند، باور ما به چنین نظامهایی بهشدت تحتالشعاع قرار میگیرد. از میان مشکلاتی که پروژۀ اخیر ایجاد کرده است، فقط به یکی اشاره میکنم: ترور برتا کاسرس، فردی که مخالف سفتوسخت نابودکردن زمینها در این طرح سدسازی بود.
برخی بهاصرار میگویند که اوضاع به این بدی هم نیست که من تصویر میکنم. ما میتوانیم اثراتِ سوءِ فرایند استخراج را از میان ببریم و مجبور نیستیم منابع را به همان شیوۀ متعارَف در دلتای نیجر یا آلبرتا استخراج کنیم؛ مگر اینکه راههای ارزان و آسانی برای رسیدن به منابع فسیلی نداشته باشیم. به همین علت است که ما، در وهلۀ اول، شاهد افزایش مداوم استفاده از تکنیک شکست۱۴ و استخراج سوخت از ماسههای نفتی هستیم. این سخن نقطۀ شروع دومینویی است برای بهچالشکشیدن پیمان فاوستی آغازگر عصر صنعتی: سختترین خطرات به دوش دیگران، یعنی حاشیهنشینهایی از میان هموطنهای خودمان گذاشته میشود. این افراد خواستار چیزیاند که روزبهروز امکانش کمتر میشود. تکنیک شکست، بهموازات گسترش فرایند قربانیکردن محیطزیست، برخی از بخشهای بسیار تماشایی بریتانیا را تهدید میکند و مکانهایی را در خود میبلعد که روزگاری تصور میشد در امنوامان است. مسئله فقط این نیست که منظرۀ تپههای استخراج نفت زشت است؛ مسئلۀ پیشاروی ما اعتراف به این مطلب است که هیچ راه پاکیزه، غیرسمّی و امنی برای ادارهکردن اقتصاد نیروگرفته از سوختهای فسیلی وجود ندارد. درواقع هیچگاه چنین راهی نبوده است.
انبوهی از دلایل وجود دارد که نشان میدهد هیچ راه صلحآمیزی برای چنین مقصودی وجود ندارد. در اینجا با مشکلی ساختاری مواجهیم. سوختهای فسیلی، برخلاف صورتهای تجدیدپذیر انرژی مثل انرژی خورشیدی و بادی، در هر جایی پراکنده نیستند؛ بلکه متمرکز در نقطهای خاص هستند و این مکانها ازقضا این عادت بد را دارند که در کشورهایی باشند غیر از کشورهای ما. این امر مخصوصاً دربارۀ ارزشمندترین و مؤثرترین سوختهای فسیلی، یعنی نفت صدق میکند. به همین دلیل است که پروژۀ شرقشناسی یا همان پروژۀ دیگریسازی از مردم عرب و مسلمان، از همان آغاز، شریکِ جرمِ پنهانِ وابستگی ما به نفت بوده است و از همین روی است که از بحرانی که گرفتار آنیم، یعنی بحران آبوهوا جداییناپذیر است. وقتی که به مردمان و ملتها بهمثابۀ دیگری نگاه میکنیم یا چنانکه سعید در ۱۹۷۰ میگوید، بهعنوان «اجنبی، بدوی و خونآشام»، وقتی این ایدۀ احمقانه به ذهنشان میرسد که باید در راستای منافعشان کنترل نفتشان را خود به دست بگیرند، برپاکردن جنگ و راهانداختن کودتا برای ما خیلی سادهتر میشود. در سال ۱۹۵۳ بریتانیا با همکاری امریکا دولت منتخب محمد مصدق را سرنگون کرد؛ آنهم بعد از آنکه او شرکت نفت ایرانانگلستان، شرکت بریتیشپترولیومِ فعلی، را ملی کرد. در سال ۲۰۰۳، دقیقاً پنجاه سال بعد، بار دیگر امریکا و انگلستان در مسئلۀ حمله و اشغال غیرقانونی عراق، دست به دستِ هم دادند. بازتابهای هر کدام از این دخالتها هنوز دنیای ما را به لرزه درمیآورند؛ همانطور که بازتابِ سوزاندن موفقیتآمیز تمام آن نفتها. خاورمیانه اکنون در چنگال خشونتی له شده است که ازیکسو درنتیجۀ سوختهای فسیلی پدید آمده است و ازسویدیگر محصول تأثیراتی است که سوزاندن آن سوختها بر جای گذاشته است.
ایال وایزمن، معمار اسرائیلی، در آخرین کتابش، نزاع خطوط ساحلی۱۵، ایدهای خلاقانه در این باره طرح میکند که چگونه این نیروها با هم پیوند و اشتراک دارند. او میگوید شیوۀ اصلی برای تشخیص مرزهای بیابان در خاورمیانه و شمال افریقا بهاصطلاح «خط خشکی» است: مناطقی که میانگین باران سالانه در آنها دویست میلیمتر است؛ یعنی مقداری که درواقع حداقلْ بارشِ لازم برای رشد انبوه دانههای غلات است بدون اینکه به آبیاری نیاز داشته باشند. این محدودههای هواشناختی ثابت نیستند و بهدلایل مختلف نوسان پیدا میکنند؛ چه تلاش اسرائیلیها برای «سبزکردن بیابان» آنها را در جهتی بالا ببرد و چه خشکسالیهای دورهای که سبب بیابانزایی میشود، در جهت دیگر پایینشان بیاورد. اکنون و با تغییرات آبوهوایی، خشکسالیهای شدید میتوانند، به موازات این نوسانات، تأثیرات گستردهای بر محیط بگذارند. وایتسمان به این نکته اشاره میکند که شهر مرزی درعا در سوریه کاملاً به دامن خط خشکی فروافتاده است. بیشترین میزان خشکسالی در سوریه در درعا ثبت شده است. این خشکسالی در سالهای منتهی به شروع جنگ داخلی در سوریه، بسیاری از کشاورزان را آواره کرد و خیزش مردم سوریه در سال ۲۰۱۱از شهر درعا آغاز شد. خشکسالی یگانه عاملی نبود که آتش جنگ را شعلهورتر کرد؛ اما این واقعیت که 1.5میلیون نفر از مردم سوریه در داخل کشور خود بهخاطر خشکسالی آواره شدند، بهوضوح، نقشی بسیار مهم در این میان داشت. رابطۀ میان آب با بالاگرفتن فشارها و نزاعها الگویی تکرارشونده و تقویتشده است که در سرتاسر خط خشکی امتداد مییابد. شما میتوانید در سرتاسر این خط مکانهایی را ببینید که گرفتار خشکسالی، کمبود آب، گرمای سوزان و درگیریهای نظامی شدهاند؛ از لیبی و فلسطین تا برخی میدانهای بسیار خونین جنگ در افغانستان و پاکستان.
وایتسمان کشف دیگری هم دارد که خودش آن را «تقارن شگفتانگیز»۱۶ میخواند: وقتی نقشۀ اهداف پهپادهای غربی در منطقه را میبینید، متوجه میشوید که «بسیاری از مناطق موردحمله، از وزیرستان جنوبی تا شمال یمن، سومالی، مالی، عراق، غزه و لیبی، مستقیماً روی خط خشکی بارش دویستمیلیمتری قرار گرفتهاند یا در حولوحوش آن هستند». نقاط قرمزرنگ در نقشۀ زیر برخی مناطق را نشان میدهد که مورد حملات متعدد قرار گرفتهاند. به نظر من، این نقشه
چشمگیرترین تلاشی است که تاکنون برای بهتصویرکشیدن منظرۀ وحشیانۀ بحران آبوهوا صورت گرفته است. حدود یک دهه قبل در گزارش ارتش امریکا به همۀ این نکات اشاره شده است. بر اساس این گزارش، «خاورمیانه همواره با دو منبع طبیعی پیوند خورده است: نفت، بهخاطر فزونی آن؛ آب، بهخاطر کاستی آن». این مطلب کاملاً درست است. اکنون الگوهای کاملاً مشخصی در مقابل چشمان ما پدیدار شدهاند. ابتدا جتهای جنگندۀ غربی در پی مناطق فزونی نفت بودند و اکنون پهپادهای غربی، بهموازات تأثیر فزایندۀ خشکسالی بر نزاعها، در حولوحوش مناطقی پرواز میکنند که با معضل کاستی آب روبهرو هستند.
همانگونه که بمبها در پی نفت هستند، پهپادها نیز در جستوجوی خشکسالیاند و اینگونه است که داستان قایقها شروع میشود. این قایقها پر است از آوارگانی که از خانههایشان میگریزند. خانههای آنان روی خط خشکی قرار گرفتهاند و خشکسالی و جنگ چیزی از آن باقی نگذاشته است. بدینگونه بار دیگر منطق انسانیتزدایی۱۷ از «دیگری» به کار میافتد تا فروریختن بمبها و حملات پهپادهایی را توجیه کند که اینک مهاجران را هدف رفتهاند. همچنین نیاز آنان به امنیت را تهدیدی برای ما به شمار میآورند و مهاجرت مستأصلانهشان را گونهای اشغال نظامی تلقی میکنند. تاکتیکهای به کار گرفته شده در کرانۀ باختری و دیگر مناطق اشغالی حالا راهشان را به شمال امریکا و اروپا باز کردهاند. دونالد ترامپ علاقهمند است برای بناکردن دیوارش در مرز مکزیک به مردم امریکا بگوید: «از اسرائیل بپرسید؛ ساختن دیوار جواب میدهد». در شهر کاله در فرانسه کمپهایی ساخته میشود، هزاران نفر در مدیترانه غرق میشوند و دولت استرالیا هزاران نجاتیافته از جنگ و حکومتهای استبدادی را در کمپهایی بازداشت میکند که در جزیرههای دورافتادهای مانند نائورو و مَنس قرار دارند. شرایط در نائورو بهقدری اسفبار است که ماه گذشته یکی از مهاجران ایرانی برای جلب توجه جهانیان به این مسئله خودسوزی کرد. چند روز بعد نیز مهاجر دیگری، زنی 21ساله از سومالی، خودسوزی کرد. مالکوم ترنبول، نخستوزیر استرالیا، هشدار داد که استرالیاییها «اشکی ندارند که برای این ماجرا بریزند و مجبورند در راهِ رسیدن به هدف ملیشان مصمم و قاطع باشند». دفعۀ بعد که داشتید یکی از مقالات روزنامههای مرداک را میخواندید، آن وقت نائورو را به خاطر بیاورید؛ مانند مقالۀ پارسال کیت هاپکینز که میگوید حالا وقت آن رسیده که «بریتانیا به راه استرالیاییها برود: جنگندهها را تجهیز کند و مهاجران را مجبور کند که به سرزمینهای خود برگردند و قایقها را بسوزاند». نائورو یکی از جزایر اقیانوس آرام است که در برابر افزایش سطح آب دریاها آسیبپذیر است و و این مسئله وجه نمادینی در خود دارد. احتمالاً ساکنان نائورو که حالا شاهد آناند که خانههایشان بدل به زندانی برای دیگران شده است، روزی خود نیز مجبور به مهاجرت خواهند شد. افرادی که قرار است فردا در نتیجۀ تغییرات آبوهوایی آواره شوند، امروز نگهبان آوارگان کنونیاند.
باید بفهمیم که آنچه امروز در نائورو روی میدهد و آنچه قرار است بر سر نائورو برود، هر دو، بیانگر منطق واحدی هستند. فرهنگی که جان سیاهان و رنگینپوستان را به چیزی نمیگیرد و مجاز میدارد که انسانها در زیر امواج مدفون شوند یا در کمپهای آوارگان خودسوزی کنند، مشتاقانه اجازه میدهد که کشورهایی که این انسانها در آنها زندگی میکنند هم در زیر امواج مدفون شوند یا در گرمای بیآبی خشک و لمیزرع شوند. وقتی که این اتفاقها رخ میدهند، نظریههای ناظر به رتبهبندی انسانها، یعنی اینکه ما باید در وهلۀ اول مراقب خودمان باشیم، بهصف میشوند تا برای چنین تصمیمهای سهمگینی دلیل بتراشند. البته ما هم درحال حاضر مشغول اینقبیل توجیهسازیها هستیم، هرچند بهطور ضمنی. تغییرات آبوهوایی درنهایت تهدیدی برای تمام انسانها محسوب میشود. بااینحال میدانیم که در کوتاهمدت این تغییرات در درجۀ نخست افراد فقیر را در دامنۀ تغییرات خود میگیرند و پیش از همه وضع آنها را وخیم میکنند؛ چه این افراد همانهایی باشند که در جریان توفان کاترینا در نئواورلئان بر سقف خانههایشان رها شدند و چه یکی از 36میلیون نفری باشند که بر اساس آمار سازمان ملل، در جنوب و شرق افریقا در معرض گرسنگی ناشی از خشکسالی هستند.
ما در وضعیتی اضطراری هستیم، آنهم اضطراری مربوط به زمان حال و نه آینده؛ اما متناسب با این اضطرار عمل نمیکنیم. توافق پاریس متعهد شد که میزان گرمایش را زیر دو درجۀ سانتیگراد نگاه دارد. توافق بر چنین هدفی ورای بیملاحظگی است. وقتی که نتیجۀ توافق پاریس در سال ۲۰۰۹ در کپنهاگ اعلام شد، نمایندگان افریقا آن را «حکم مرگ» خواندند. شعار برخی ملتهای ساکن جزایر کمارتفاع «۱.۵ درجه برای زندهماندن» بود. در پی فشار ساکنان جزایر اقیانوس آرام در دقایق آخر جملهای به توافق پاریس اضافه شد که میگفت کشورها باید در پی «اقداماتی برای محدودکردن افزایش دما تا ۱.۵ درجۀ سانتیگراد باشند». این جمله نهتنها الزامآور نیست، بلکه دروغ است: ما هیچ اقدامی در این راستا نمیکنیم. دولتهایی که چنین تعهداتی را بر عهده گرفتهاند، حالا در تقلا هستند برای استفادۀ بیشتر از تکنیک شکست و افزایش بهرهبرداری از ماسههای نفتی. این اقدامات با هدفِ جلوگیری از افزایش دما تا دودرجه هم ناسازگارند چه رسد به 1.5درجه. تمام این مسائل رخ میدهند؛ چون ثروتمندترین افراد در ثروتمندترین کشورهای جهان فکر میکنند قرار است تا ابد در امنوامان بمانند. این از آن روست که آنان فکر میکنند همیشه دیگراناند که قرار است در معرض بزرگترین خطرها قرار بگیرند. فکر میکنند تغییرات آبوهوایی دمِ در آنها منتظر میمانند و کسی قرار است مراقب آنها باشد که طوریشان نشود.
گاهی وقتها رفتارهای نادرستْ هر روز زنندهتر میشوند. ما تصورات خوشبینانهای درخصوص آینده داشتیم و بعد ناگاه در دسامبر و ژانویۀ گذشته میزان آبهای جاری در انگلستان افزایش یافت و شانزدههزار خانه غرق شدند. دسامبر گذشته بارانیترین دسامبر ثبتشده در رکوردها بود؛ ولی شهرهایی که قربانی سیلاب شدند، فقط با باران دستوپنجه نرم نمیکردند؛ بلکه مجبور بودند با این واقعیت نیز کنار بیایند که دولتشان علیه مؤسسات عمومی و شوراهای محلیای اعلان جنگ کرده است که در خط مقدم مبارزه علیه سیل بودند. همانطور که انتظار میرفت، بسیاری از نشریاتِ انگلستان در پی آن بودند که موضوع شکست دولت در مبارزه با سیل را به حاشیه بکشانند. آنها میپرسیدند چرا بریتانیا باید اینهمه پول صرف کمک به پناهندگان خارجی کند؛ آنهم وقتی که باید از سیلزدگان خودش مراقبت کند؟ در دیلی میل خواندیم: «کمکهای خارجی را ول کنید، پس کمکهای ملی چه؟» در مقالهای در تلگراف نوشته شد: «چرا مالیاتدهندگانِ بریتانیایی باید به قربانیان سیل در خارج از کشور پول بدهند، وقتی که این پول همین جا مورد نیاز است؟» من جواب این سؤال را نمیدانم؛ اما شاید جوابش این باشد: به این خاطر که بریتانیا مبدع موتور ِبخارِ زغالی است و سابقهاش در سوزاندن سوختهای فسیلی از هر کشور دیگری روی
زمین بیشتر است. از موضوع خارج نشوم. نکته اینجاست که وقوع سیل در انگلستان میتوانست همان لحظۀ ِموعود برای درک پیوستگی و همسبتگی تمام انسانها با یکدیگر باشد؛ اما چنین نشد. علت این بود که تغییرات آبوهوایی فقط به این معنا نیست که جهان گرمتر و مرطوبتر میشود؛ در مدل اقتصادی و سیاسی فعلیِ ما تغییرات آبوهوایی به این معنی است که جهان زنندهتر و فرومایهتر میشود.
مهمترین درسی که میتوان از تمام این حرفها گرفت، این است که راهی برای مواجهه با بحران آبوهوایی بهمثابۀ معضلی صرفاً تکنوکراتیک وجود ندارد. به تغییرات آبوهوایی باید در زمینۀ ریاضت اقتصادی و خصوصیسازی، استعمارگری و نظامیگری و بسیاری از نظامهای دیگریسازی نظر کرد که برای استمرار و بقا محتاج یکدیگرند. نقطۀ پیوند و فصل مشترک میان تمام این نظامها زنندگی و خشونتشان است. باوجوداین هنوز هم مقاومت علیه این نظامها در اغلب موارد تکهپاره و ازهمگسیخته است. مخالفانِ ریاضت اقتصادی بهندرت درخصوص تغییرات آبوهوایی حرف میزنند. مخالفانِ تغییرات آب وهوایی نیز بهندرت درخصوص جنگ یا اشغال حرف میزنند. ما، همۀ ما، بهندرت ربط و نسبت این دو اسلحه را میفهمیم: اسلحهای که در خیابانهای شهرهای امریکا جان سیاهپوستان را میگیرد و اسلحهای که در اختیار پلیس است. همچنین نمیفهمیم که دو مورد نخست چه ربط و نسبتی دارند با قدرتهای عظیمتری که جان بسیاری از سیاهپوستان را در زمینهای لمیزرع و در قایقهای خطرناک و نامطمئن در گوشه و کنار دنیا میگیرند.
من بر این باورم که غلبه بر این چندپارگی و ازهمگسستگی از طریق قدرتبخشیدن به جریاناتی ممکن است که تلاش میکنند معضلات و جنبشهای پراکندۀ ما را یک جا جمع کنند. تلاش در جهت این یکپارچگی اضطراریترین مسئولیت هر فردی است که دلمشغول مسئلۀ عدالت اجتماعی و اقتصادی است. تلاش در جهت یکپارچگیْ یگانه راه موجود برای شکلبخشیدن به قدرتی بدیل است. این قدرت باید آنچنان زورمند باشد که بتواند در نبرد علیه قدرتهایی پیروز شود که از وضع شدیداً سودآور، ولی عمیقاً غیرقابل دفاعِ موجود حمایت میکنند. تغییرات آبوهوایی برای بسیاری از بیماریهای اجتماعی ما، همچون نابرابری، جنگ و نژادپرستی، نقش کاتالیزور را ایفا میکنند. اما این تغییرات میتوانند برای نقیض این بیماریها نیز کاتالیزور باشند؛ یعنی برای نیروهایی که در جهت عدالت اجتماعی و اقتصادی و برضدّ نظامیگری عمل میکنند. درحقیقت بحرانِ آبو هواییْ گونۀ ما را با خطری وجودی مواجه میکند. همچنین ضربالاجلِ علمبنیادِ انعطافناپذیر و سختی برای حیات به ما میدهد. این بحران ممکن است همان کاتالیزوری باشد که برای یکپارچهکردنِ جنبشهای متعدد و قدرتمند به آن نیاز داریم؛ یعنی جنبشهایی که بر مبنای اعتقاد به قدروقیمت ذاتی تمامی انسانها به یکدیگر نزدیک میشوند و بر مبنای انکار رویۀ قربانیکردن محیطزیست، صرفنظر از مکان و افرادی که قرار است قربانی شوند، با یکدیگر متحد میشوند. ما با بحرانهایی مواجهیم که با یکدیگر همپوشانی و تداخل دارند و نمیتوانیم تمام آنها را در آنِ واحد حل کنیم. به همین علت محتاج راهحل یکپارچهای هستیم که میزان انتشار گازهای گلخانهای را بهطور اساسی کاهش دهد. این راهحل باید در حین عملیکردن این هدف، مشاغل را تحت کنترل اتحادیهها درآورَد و حجم انبوهی از کالا تولید کند. همچنین عدالت هدفمند را در حق کسانی اجرا کند که بیش از همه مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند و در زیر یوغ اقتصادی که شیرۀ جان انسانها را میمکد، له شدهاند.
سعید در سال حملۀ امریکا به عراق جان سپرد. آنقدر زنده ماند که ببیند کتابخانهها و موزههای عراق را غارت کردند ولی از وزارت نفت این کشور با دل و جان حفاظت کردند. در بحبوبۀ تجاوز و تعدی، ادوارد سعید امید خویش را در جنبش جهانی ضدجنگ و در اَشکال جدید ارتباطات تودهها با یکدیگر بازمییافت؛ یعنی ارتباطاتی که از طریق فناوری ممکن شده است. او متوجه «وجود جوامعی آلترناتیو در سرتاسر جهان شده بود؛ جوامعی که از طریق منابع خبریِ آلترناتیو از وقایع باخبر میشوند و با هوشیاری از تمام تکانه زیستمحیطی، حقوق بشری و آزادیخواهانهای که ما را در این سیارۀ کوچک به هم مربوط میکند، مطلعاند». در بینش ادوارد سعید حتی برای عشقِ طبیعتها هم جایی هست. وقتی که تازگیها داشتم درخصوص سیل انگلستان تحقیق میکردم، کسی این جملات سعید را به یادم آورد. در میان انبوهۀ بلاگرادنی ها و اتهام زنی ها در نوشتههای مربوط به سیل انگلستان، به پُستی از مردی بهنام لیام کاکس برخوردم. لیام کاکس از این که رسانهها از فاجعه بهره میبردند تا احساسات ضدخارجی را تحریک کنند، دلخور بود و اینطور نوشته بود:
«من در هبدنبریج ِیورکشایر زندگی میکنم؛ یکی از جاهایی که سیل حسابی ویرانش کرده. اوضاعِ اینجا خرابه. همه چیز رسماً خیس شده. بااینحال….. من زندهام. سالمم. خانوادهام سالمن. ما با ترس و وحشت زندگی نمیکنیم. گلولهای از بالای سر ما رد نمیشه. بمبی رو سرمون نمیریزن. من ناچار نیستم خونهمو ول کنم و ثروتمندترین کشورهای جهان منو از حقوق اجتماعیم محروم نکردن و شهروندای این کشورها هم آوارِ انتقاد رو روی سر من خراب نکردن.
تمام ناله و شکایتهای شما فقط استفراغ بیگانهستیزی خودتونه… تمام نالههاتون دربارۀ اینکه پولِ ما فقط باید صرف نیاز «خودِ ما» بشه تا بتونیم وقت بیشتری رو جلوی آینه تلف کنیم، استفراغ بیگانهستیزیه. از شما درخواست میکنم این سؤال خیلی مهم رو از خودتون بپرسید… آیا منْ انسانِ شریف و شایستۀ احترامی هستم؟ تنها انگلستان نیست که خانۀ انسانهاست؛ سرتاسر این سیاره خانه است.»
فکر میکنم این حسن ختام بسیار خوبی باشد.
پینوشتها:
* این مطلب در ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان Let Them Drown در نشریۀ لندن ریویو آو بوکز منتشر شده است.
[۱] After the Last Sky
[۲] Nature Climate Change
[۳] bar mitzvahs
جشن تکلیف دختران و پسران یهودی را بر میتسوا و یا بت میتسوا مینامند.
[۴] carbon offset
آفست کربن یا تعدیل کربن به کاهش انتشار دیاکسیدکربن یا دیگر گازهای گلخانهایِ ایجادشده گفته میشود
[۵] منظور از «کریدور اکولوژیک» بخشی از زیستبوم است که دو منطقۀ طبیعی که توسط سازههای بشری از هم جدا شدهاند را به هم متصل میکند.
[۶] othering
[۷] mountain top removal MTR یکی از روشهای استخراج معدن روباز است. [مترجم]
[۸] نویسنده با شباهت میان دو واژۀ hillbilly (دهاتی) و hill (تپه) بازی کرده است. شاید در فارسی واژۀ «از پشت کوه آمده» یا «پشتکوهی» موهم این معنا باشد. [مترجم]
[۹] ecological genocide
[۱۰] cultural genocide
[۱۱] Manifest Destinyاشاره به باوری رایج در سدۀ نوزدهم در امریکا مبنی بر اینکه سرنوشت تازهمهاجران این سرزمین این بوده است که در سرتاسر امریکای شمالی پراکنده شوند. [مترجم]
[۱۲] Terra Nulliusزمین بیصاحب؛ اصطلاحی در حقوق بینالملل برای ارجاع به سرزمینهایی که هنوز تحت حاکمیت کشوری درنیامدهاند. [مترجم]
[۱۳] Anthropocene
آنتروپوسین عنوانِ پیشنهادی برای عصرِ جدیدی است که آغاز آن از زمانی است که فعالیتهای بشری اثرگذاری جهانیِ بر اکوسیستمها و ساختار زمینشناسیِ را آغاز کردند.
[۱۴] Fracking
شکست هیدرولیکی یا فرکینگ یک تکنیک تحریک چاه است که در آن سخره به وسیلهٔ مایع فشرده شده شکسته میشود تا گاز طبیعی، نفت خام، و آبنمک آزادانه تر جریان یابند.
[۱۵] The Conflict Shoreline
[۱۶] astounding coincidence
[۱۷] dehumanising