برای او مینویسم که رنج دیرینه و سهم اندکاش در صفحات تاریخ، از جانان مصیبتزده تا کومههای فقر است.
برای او، برای یک ناسور صدا ولی هوشیار با امواج رهایی … یا برای هِقهِق کودکان پابرهنه در مَعبر باد، شاید از آسیابی خُفته در امتداد گندم و رؤیا باید پُرسید، همان که عطش مُرداب و سرد اجاق، هویّت یا تقدیراش نیست. بهراستی، برایِ کدامین حادثه مینویسم که تَن وارهاش در این جغرافیا، به الیاف آزادی و ابیات صلح میماند.
هان … چه میگویی به تمثیل گیاهی در عطش تلخون و گنگ کویر، آرام و صبور باش! بهیاد آوردم! بیشَک برای خَلقی آمیخته با عصیان و عاطفه … برای یک زَخم مشترک و دَرد واحد مینویسم که ناگزیر یا عاقبت، خطابهی آدمی را میان عدالت و عشق، مَعنا خواهد کرد.
آری، برای کالبدی آکنده از هزاران رفیق و صدها شهیدش مینویسم؛ برای او که بلوچستان نام دارد …