«…اما هر چه هست پس از هفت سال باید گفت که میرحسین موسوی آرمانگرایی را به سیاست بازگرداند. در زمانهای که هر اعتراضی تندروی محسوب میشود و اصلاحطلب خوب، تابع ولیفقیه، میرحسین موسوی، مرزهای مبارزه سیاسی در جمهوری اسلامی را تغییر داد. اگر اعتراض بزرگ آن بزرگوار نبود، صندوق رأی از همان سال به بایگانی میرفت. آن اعتراض در بزنگاه پرتگاه احمدینژاد، رخنهای در ارکان استبداد ولایی ایجاد کرد که هنوز پس از هفت سال رفو نشده است.»
اسمش را بگذاریم بازی حسرت، از همان جنس که نسلهای پیشین ما درجایی از عمر و در خلوتِ خالی از امید و با ذهن خسته انجامش دادهاند و میراث گذاشتهاند برای ما. مثلاً مشروطه خواهان که با ظهور دیکتاتوری رضاخان به پشت سر نگاه میکردند و آن حماسه و شور و حال میدیدند و افسوس و پرسش که چه فکر میکردیم و چه شد. یا سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد که مصدق در حصر بود و شاه، شاهی میکرد و یا پس از انقلاب ۵۷ باآنهمه آرزوی بربادرفته و حیرت از استبدادِ عمامه که بر جای استبداد تاجی نشست.
برای نسل من هم حسرت و سوختن بسیار است. هفت سال از خرداد ۸۸ میگذرد. موسوی و بانو رهنورد و مهدی کروبی شش سال است در خانه حصر و حبساند و آنها که کودتا کردند، همچنان برقرار. سید علی خامنهای بی عبرت و پشیمانی هنوز رهبر است و هر گفته و کردارش حال ایران را وخیمتر میکند. احمد جنتی همچنان زنده است و به عادت همیشه در هر انتخابی تقلب میکند و رییس شورای نگهبان و خبرگان. محمود احمدینژاد که خاک ایران را توبره کرد، آزاد است و سودای بازگشت دارد. هواداران بنام موسوی یا سالها زندان کشیده و هنوز در بند نشستهاند و یا آزاد شدهاند و با تنی رنجور کناره گرفتهاند و یا در چهار گوشه دنیا آوارهاند.
هفت سال گذشته است و زمان پرسش که کجای کار میلنگید. آیا میرحسین موسوی که رهبر ناخواسته جنبش سبز شد، اشتباه کرد. نقاش پیر، مهندس موسوی پس از ۲۰ سال انزوا یکباره به صحنه آمد. چرا این زمان و نه سال ۷۶ و ۸۴ که اصرار بود و از ایشان کتمان. سال هفتاد و شش نیامدنِ موسوی بود که خاتمی را نامزد کرد و با آن رأی کوبنده رییسجمهور. شاید موسوی فکر میکرد با آن خاطرهِ اختلاف که به دوران نخستوزیری با خامنهای داشت، راه بهجایی نخواهد برد و گویا از بیت هم انذار و تهدیدی بود که نیاید. اما سال ۸۸ میرحسین موسوی با قاطعیت آمد، عجیب اینکه خاتمی هم برای ریاست جمهوری نامزد شده بود و قدری هم با دلگیری از نامزدی میرحسین، کناره گرفت.
موسوی اگر نمیآمد چه اتفاقی میافتاد، آیا سید محمد خاتمی برنده میدان بود. شاید هم موسوی چیزی میدانست و حدسی زده بود که این بار چنان کارزاری در پیش است که خاتمی مرد این میدان نیست. اگر خاتمی میآمد و تقلب میشد، آیا سیدخندان پای ایستادگی داشت. تجربه انتخابات مجلس هفتم و رد صلاحیت گسترده شورای نگهبان و بیارادگی دولت اصلاحات، نشان داده بود که خاتمی، مکدر میشود اما مصمم نه. خدا خاتمی را دوست داشت که حفظ آبرو کرد و از این نزاع دور.
اما میرحسین میدانست که رهبری کینهدار است و به رییسجمهور شدن او رضایت نمیدهد. موسوی در کسوت رییسجمهور، با آن سابقه نخستوزیری که به هرگونه دخالت خامنهای اعتراض میکرد، میتوانست هر روز بحرانی برای رهبری بسازد و آنقدر هم شجاعت داشت تا رک و پوستکنده،اختلافها را علنی کند و کار را به رفراندوم و اختیارات موسع رییسجمهور بکشاند. بااینحال میرحسین، خطر احمدینژاد را آنچنان میدانست که به آبوآتش زد. پس از بیست سال سکوت در میانه میدانی آمد که شاید به عمق فساد و تباهیاش آگاه نبود و شاید هم میدانست و چارهای جز آمدن، نداشت. اشتباه میرحسین در آمدن نبود بلکه در آن بیست سالی بود که حضور نداشت.
اگر خامنهای و اهالی کودتا بهاکراه رضایت دادند که موسوی نامزد ریاست جمهوری شود و احمد جنتی، رد صلاحیتش نکرد، نه از سرِ گرم کردن تنور انتخابات که ازاینجهت بود که مهندس را با آن ظاهر دهه شصتی و گمنامیاش در میان جوانان، حریفی از پیش باخته میدیدند که در برابر دریدگی احمدینژاد، تاب مقاومت نخواهد داشت. مناظرههای انتخاباتی ترتیب یافت تا احمدینژاد- نابغه بی چشم و رویی- میرحسین را مغلوب کند اما عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. هر چه موج سبز بالا میگرفت، احتمال تقلب هم بیشتر و بیشتر میشد. تمام نهادهای برگزارکننده انتخابات از شورای نگهبان گرفته تا وزارت کشور و قوه قضاییه و صدا و سیما در دست کسانی بود که حامی احمدینژاد بودند و بیشک رأی رهبری هم میرحسین موسوی نبود.
با چنین وضعیتی میرحسین موسوی و ستادش هیچ پیشبینی در برخورد با تقلب نداشتند و حتی غافلگیر شدند. نداشتن برنامه و شکسته شدن پلهای ارتباطی با مردم، جنبش را سرگردان میکرد. میتوان حدس زد که میرحسین موسوی آن بیانیههای باصلابت را تنها با مشاوره بانو رهنورد مینوشت و در آن لحظههای تردید و دلهره، نه از حلقه یاران خبری بود و نه امکان ارتباطی.
انصاف باید داد که در این شیوه شجاعانه اعتراض و نپذیرفتن نظر رهبری، کمتر اصلاحطلبی میتوانست میرحسین را همراهی کند. بی برنامگی در قبالِ تقلب در انتخابات باعث شد که ستادهای موسوی در همان هفته اول از کار بیفتد. نه رسانهای در کار بود و نه شورایی و نه نفرات بعدی که بتوانند اعتراضها را هماهنگ کنند و حاکمیت را فلج. جنبش بیهیچ سازماندهی به صورت غریزی و با شور بیانیههای میرحسین حرکت کرد و عاقبت با حصر و قطع کامل ارتباط موسوی با مردم، فروخفت.
اما هر چه هست پس از هفت سال باید گفت که میرحسین موسوی آرمانگرایی را به سیاست بازگرداند. در زمانهای که هر اعتراضی تندروی محسوب میشود و اصلاحطلب خوب، تابع ولیفقیه، میرحسین موسوی، مرزهای مبارزه سیاسی در جمهوری اسلامی را تغییر داد. اگر اعتراض بزرگ آن بزرگوار نبود، صندوق رأی از همان سال به بایگانی میرفت. آن اعتراض در بزنگاه پرتگاه احمدینژاد، رخنهای در ارکان استبداد ولایی ایجاد کرد که هنوز پس از هفت سال رفو نشده است.
سایت زیتون