عطر آرزوها می چرخد در هوا
نزدیک می آید
تندرِ نفسها
از لبانِ شقایق می تراود
و بر بالِ نسیم سحر می وزد
باغچهِ دلتنگ صبح
با نَم باران بیدار می شود
تنها سپیدارِ افقِ روبرو
چشم بر طلوع
با من از نور و باران می گوید
وز واپسین روزهای زمستان
و شکفتن شکوفه ها
در زمهریر و کولاک می گوید
یکی از من وُ ما؛
در کوچه ترانهِ (مرا ببوس) می خواند
و تَرس در دستانش ذوب می شود
در انحنایِ نور مهتاب
جانِ شیفته را در آغوش میگیرد
گامهایِ استوار می روند
می روند که بازگردند
قلبی عاشقانه بی پروا می تپد
و دنبالِ ردِ عبورِ کبوتری
چشمها پرواز میکند وُ آسمان را
می کاوند
در پیشگاهِ نخلهایِ سربریده
ماه آن بالا نشسته
هیِ قد می کشد
و دستی بر سرِ زمین-
آسمان پایین نمی آید
ابرهای متراکم، بالای سرم
آبستن بارانهای بهاری
و سیلابها در راه است
دستانم کوتاه است
پاهایم شیارهای زمین را می کاوند
به ماه فکر میکنم
که نزدیکتر شده است.
رحمان- ا ۹ / ۱۲ / ۱۴۰۱