🔻شانزدهم اسفند ماه و یک روز قبل از روز جهانی زن ، شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان در اعتراض به مسمومسازی دانش آموزان دعوت به تجمع در مجلس کرد. گو اینکه با صف بندی ماموران امکان تجمع یکپارچه برقرار نشد، اما در همان ساعت اولیه عدهای از معترضین و حتی غیرمعترضین در بازار اطراف را از طریق ونهای مستقر در میدان بهارستان ، به یک پایگاه امنیتی بردند و حدود هفت ساعتی در بازداشت ماندند. مشاهده رفتارهای خانواده ها و بازداشتشدگان حکایت از تلخیها و شیرینیهای بس درسآموز داشت. 🔺
▪️بی اطلاعی از ناپیدا بودن کسان نزدیک و مکان بازداشت، چهرههای نگران را دواندوان به آن سو میکشید. جالب آن بود که قبل از رجوع به نگهبانی، خانوادههای حاضر در محل، در نقش آرامبخش و هدایتگر به استقبالشان می رفتند و راه و رسم پی گیری بازداشتی ها را به آنان انتقال می دادند.
🔸برخی از بازداشت شدگان فرصت ارسال پیام به دیگری برای تماس با نزدیکانشان را داشتند، چنان متعهدانه از سوی آن دیگری تماس برقرار می شد که گویی عزیزی از خود است .
▪️صدای جمعی از بازداشت شدگان که به هم التیام روحی می دادند و فراتر، برای آزادی اولین نفر صلوات جمعی فرستادند، خانواده ها را به تبسم وا داشت.
🔸نوای « زن ، زندگی ، آزادی » برخی از بازداشتی ها که البته یک بار شنیده شد، قوت قلب خانواده ها را افزون کرد. این زنان و دختران جوان چه شوری دارند. چه می شد اگر این همه انرژی در فضای آزاد پر پرواز داشت .
▪️خنده هایی هم به جمع بیرون روحیه می داد: مردی میانسال روایت دستگیری همسرش را گفت که او را داخل ون بردند و مرا در اتوبوس. در مسیر بازداشتگاه ، ناگهان اتوبوس خراب شد و ما را پیاده و رها کردند. دانستیم که بی سامانی در نیروهای امنیتی هم موج می زند. روایت بازداشت شدگان از فرایند درون هم بر این گفته صحت گذاشت.
🔸مردی دیگر از راه رسید ، عصبانی و پرخاشگر بود . معترض شد که چرا همسرش که در بازداشت است، به خیابان رفته ، گفت فایده ای ندارد و همین است که هست. هرکس ناراحت است از این مملکت برود. به او گفته شد چرا مردم بروند؟ اینها بروند. گفته شد حالا که همسرت می اید با روی خوش به استقبال برو. شکر خدا کن و اگر آزاد نمی شد چه می کردی؟ گفت می رفتم زن دیگری می گرفتم که همگی اعماز مرد و زن ناراحت شدند و تا بخواهند ادامه دهند، همسرش آزاد شد و رفت . معلوم نشد ناراحتی اش از چه بود؟ از ترس؟ از وابستگی به نهادی حکومتی؟ از آسیب احتمالی چند ساعتی به کسب وکارش ؟ از بی تفاوتی؟ و یا ؟
▪️تقریبا همه بازداشتی ها وقتی آزاد می شدند، روحیه خوبی داشتند، اکثرا” به محض بیرون آمدن روسری خود را بر می داشتند و با دست زدن دیگران تشویق می شدند.
🔸در این میان یک دختر جوان با رعشه بیرون آمد ، همه دورش را گرفتند و با آب و خوراکی سعی در آرام کردن اش داشتند. تنها بود ونمی خواست مادرش که تازه عمل قلب کرده بود، بفهمد. یکی سریع به تغذیه اش پرداخت ، یکی برایش اسنپ گرفت ، یکی ماساژش داد ، یکی پرسید چرا اینقدر ناراحتی؟ گفت توهین کردند، چه توهینی؟ فحش امدادند ، بی احترامی کردند، انگ زن بدنام زدند. برای تسلی برخی گفتند ، این که چیزی نیست و با او مزاحکردند و سرانجام کاری کردند که خنده بر لبانش نقش بندد و برود. صمیمیت خانواده ها در همان چند ساعت چنان بود که حال او را مرتب از راننده اسنپ سوال می کردند و به خانه که رسید، پیام سلامتش همه را خوشحال کرد.
▪️تلخی این چنین توهین ها به زنان از دوسو است . یکی تحقیر و آسیب به دختر جوان که برای اعتراض مسالمت آمیز به مسمومیت دانش آموز هم جنس خود متحمل هزینه و به جای عاملین این جنایت بازداشت می شود . سوی دیگر، زنان کارگر جنسی که در نابرابری و بی عدالتی و محرومیت ، سرنوشت تلخی را از کودکی تجربه می کنند و بیشترین تحقیرها و بزرگترین توهین ها معطوف به آنان است . در اوج خشونت لفظی به یک زن ، انگ نام او را می زنند . تحقیر در تحقیر . گویی اتهامی است که در ذاتش چسب خورده است . نه تحلیلی برای شناخت اش و نه اصلاحی برای تغییر اش .
🔸بازداشت ، آنهم برای اعتراض خشونت پرهیز به زیست حداقلی ، دردی است ، اما بازداشت معلم شرم است . وقتی در ، برای خروج بازداشتی ها باز می شد و معلمی می آمد ، شرمندگی در چهره بسیاری از جمع منتظر بیرون هویدا می شد. یکبار که در باز شد، معلمی آمد با چادر و مقتعه. اول تصور شد از خود آنان است.جمع که به اونزدیکشد، دانستند که معلم است . اشک اش سرازیر شد و به نحوه برخورد با او و دیگران معترض بود. او مانند بسیاری دیگر بی حساب دستگیر شده بود.
▪️اما صحنه ای که اشک شوق را سرازیر می کرد ، همبستگی ها بود. احساس یکی بودن و نیاز به یکی شدن در درد مشترکبود.
بودند کسان که خانواده هایشان از دستگیری آنها خبری نداشتند و تنها بودند. هر آن کس که از در بیرون می آمد ، همگی به استقبال اش می رفتند. یا با دست زدن تشویق اش می کردند، یا در آغوش اش می کشیدند، یا تلفن برای تماس با نزدیکانش در اختیار می گذاشتند و یا با اوگرمصحبت می شدند.
🔸در لحظه، انسجام شکل میگرفت. ذهن به آن سو میرفت که هر جمع شدن و تشکیل گروه و اجتماع و انجمن و نهاد مدنی چقدر می تواند به مطالبات جمعی قوت دهد. مسیر را سامان دهد ، دستآوردهای تازه ای را به بار نشاند و خلق ارزش کند. طبیعتا می طلبد پیشتازانی که ظرفیت جمع گرایی دارند، برای شکل گیری دایره های مشارکت در هر صنف و قشر و مکان وموضوعی پا پیش نهند. فرصت ها را دریابیم .