ما اگر این وضعیت را نمیخواهیم، بخاطر همهی چیزهایی است که میخواهیم و کلیت ساختار سیاسی اقتصادی موجود امکان برآوردن آن را به ما نمیدهد. بنابراین از همان ابتدا آنچه نمیخواهیم به آنچه میخواهیم گره خورده. اگرچه بیانپذیر کردن آنچه میخواهیم، کار بسیار دشوارتری است.
جامعه وقتی در یک فرایند تاریخی هر روز بیشتر با سرکوب و انکار خواستهایش روبرو میشود و امکان «زندگی» را با همه محتوا و ایجابیتش از دست میدهد، وضع موجود را نفی میکند، این وضع موجود میتواند ذیل یک نام، بیانپذیر شود: جمهوری اسلامی.
البته رسیدن به همین مرحلهی نخواستن ج.ا با طی تجربهی تاریخی ممکن شده، جامعه همه راهها را برای برآورده کردن خواستها و گریز از سرکوب و مرگ امتحان کرده و شکست خورده و با صرف بیشترین هزینهها طی سالیان امید به اصلاحات و انتخاب بین بد و بدتر از طریق صندوق رای، به اینجا رسیده.
اما برای بیانپذیر کردن اینکه چه میخواهیم و چیزهایی که میخواهیم چگونه متحقق میشوند (یعنی چه سازوکار سیاسی اقتصادی میتواند خواستههای ما را تضمین کند) با دشواری مضاعفی روبروییم. بهویژه اینکه گروههای اجتماعی مختلف، درخصوص آنچه «میخواهند» تعارض منافع دارند.
برای مثال، کسی که سرمایهاش را در زمینهی آموزش وارد کرده، ممکن است با آموزش مذهبی مشکل داشته باشد، اما از خصوصیسازی آموزش سود میبرد؛ ولی یک معلم که سرمایه برای تاسیس مدرسه خصوصی ندارد، همزمان با نفی آموزش ایدئولوژیک، میخواهد با امنیت شغلی، تضمین حقوق و مزایا و زمان کار کمتر (یک شیفت کاری مثلا) کار کند، خواستهای که در مغایرت با آزادسازی اقتصادی عرصه آموزش قرار دارد (شامل خصوصیسازی،مقرراتزدایی و …)؛ همچنین دانشآموزی که خانوادهاش درآمد کافی برای هزینهکردن در عرصهی آموزش ندارند هم میخواهد آموزش باکیفیت داشته باشد.
این تعارض منافع، انکارنشدنی است. در یک سوی این تعارض گروه اندکی از جامعه است که با قدرت اقتصادیاش، توان لابی سیاسی، نفوذ در قدرت سیاسی، متاثرکردن رسانههای جمعی و … دارد و در یک سوی جامعه جمعیت کثیری است که قدرت اقتصادی سیاسی ندارد و جز اتحاد و کار جمعی هماهنگ، راهی برای اثرگذاری بر عرصه سیاست (ساحت تصمیم، رسانه، حقوق و قضا و…) ندارد. این فقط یک مثال بسیار ساده از تعارض منافع است، این تعارضات سطوحی بسیار پیچیدهتر دارد.
آیا میتوان این تعارضات را پوشاند، داخل پرانتز گذاشت، و …؟
هرچیز جز تشریح و شفافیت درخصوص این تعارضات، منحل کردن تعارض به نفع یکی از طرفین است. اگرنه چطور میشود یک واقعیت عینی را اساسا در محاسبات وارد نکرد؟ ازقضا صحبت از اتحاد، همبستگی و حتی ائتلاف، اگر چنین تعارضاتی را مدنظر قرار ندهد و جهتگیری مشخص نسبت به آنها نداشته باشد، فریبکارانه و در خوشبینانهترین حالت، صوری است.
این تعارضات برآمده از خواستههای مشخص گروههای مختلف اجتماعی هستند، انکار آنها انکار و سرکوب خواستههای گروههای اجتماعی است، همان خواستههایی که چون در وضع موجود پاسخ نگرفته آن را نفی میکند و علیه آن میشورد.
بنابراین ازقضا لازمهی هر ائتلاف، اتحاد و شکلدادن به نیرویی علیه وضع موجود و برای سرنگونی این سیستم، طرح، گفتگو و مذاکره در خصوص همین خواستههای بعضا متعارض و طراحی ساز و کاری برای تضمین این خواستهها، حل تعارضات یا سوگیری درخصوص آنهاست. این کارها لازمهی اتحاد و ائتلاف است، نه مخل آن.
این بزرگترین کژفهمی و (اگر بدبینانه بگوییم) فریبی است که در حال حاضر بین بخشی از نیروهای مخالف در جریان است. اینکه بخشی از تقلاها برای شکلدادن به یک نیروی منسجم، متحد یا موتلف برای نفی وضع موجود در سطحی صوری و بعضا کمیک باقی میماند و جدیت کافی را با صرف اینهمه هزینه نمییابد بخشی بخاطر همین سکوت درخصوص خواستهها و تعارضات است باید به دشواری طرح «ایجابیت» تن دهیم.
مهمترین خواستها در شرایط کنونی چه هستند؟
بخشی از اپوزیسیون میگوید سکولاریسم و تمامیت ارضی. جامعه ایران بدل به جامعهای سکولار شده و سازوکار سیاسی قضایی بر مبنایی مذهبی امکان تاسیس مجدد ندارد. گرچه در همین خصوص هم تعارضاتی برخواهند آمد.
از طرفی بر یکپارچگی سرزمینی تاکید میکنند، اما این تاکید وقتی بدون لحاظ بحران تاریخی دولت ملتسازی در جغرافیای ما، پاسخ به این بحران و لحاظ خواست گروههای اجتماعی در این خصوص، باشد صوری باقی میماند.
ما باید بتوانیم از «ایران» در معنایی صحبت کنیم که تکثرهای هویتی موجود در دل آن، که با بیش از صدسال تقلای استبدادی برای یکدستسازی آن حذف نشدهاند بلکه به بحرانهای واگرایانه انجامیدهاند، تضمینی برای حفظ، برابری و همنشینی سازگارانه داشته باشند.
چگونه یک ساختار سیاسی مرکزگرا میتواند پاسخی به این وضعیت دهد، با چه سازوکاری که پیش از این، امتحان نشده؟ با حذف، برچسبزنی، سرکوب، بایکوت، انکار؟ یعنی با تداوم سازوکارهایی که صدسال گذشته در بالاترین سطح امتحان شدهاند؟آیا نباید درخصوص ساختار سیاسی بهنحوی که متضمن تکتر هویتی باشد فکر کرد و مذاکره کرد؟ بدون چنین مذاکرهای تاکید صرف بر یکپارچگی چه معنای سیاسی دارد؟
ضمنا تاکید بر سکولاریسم و یکپارچگی اپوزیسیون نباید مانع شنیدن صدای خیابان با شعار دموکراسی / برابری بشود.
اساسا کدام سازوکار سیاسی و چه ساختاری متضمن «دموکراسی و برابری» خواهد بود؟ آیا لحاظ مقام مادامالعمر، با خواست گروههای وسیع مردم برای دموکراسی و برابری سازگار است؟
اگر دموکراسی بهمعنای امکان مداخلهی مردم در تعیین سرنوشت خود باشد، چه مبانیای دموکراسی را تضمین میکنند؟ حق حیات جمعی (که شامل حق زندهماندن، مسکن، سلامت، آموزش، اشتغال و…است)، حق به منابع سرزمینی بصورت مشاع، که پشتوانه هرگونه قدرت مردم برای مداخله است، حق هویت، تشکلیابی و آزادی بیان، که اساسا انحصارزدایی از رقابت سیاسی را امکانپذیر میکند، چه جایگاهی در سازوکار سیاسی اقتصادی باید داشته باشند که از تحقق دموکراسی مطمئن باشیم.
بیش از آن چه؟ کدام ساختار سیاسی میتواند تغییر رادیکال در سیاستگذاری حوزه محیط زیست ایجاد کند تا متضمن کنترل بحرانی چنین وسیع در حوزه محیط زیست ما باشد. اتخاذ چه رویکردی بلحاظ روابط بینالملل میتواند ما را تا حدی از جایگاه وابستگی و جلوگیری از غارت منابعمان که امروز توسط چین و روسیه انجام میشود، و ارزانبودن نیروی کارمان که موجب فلاکت ما و سود نظم بینالمللی است، برهاند؟
پاسخ به این پرسشها لازمهاش سروشکلگرفتن نیروهای سیاسی، اتحادها و ائتلافهایی است که بتوانند بنحوی منسجم و کلی، طرحی ایجابی مطرح کنند. چنین طرحی حتما ناقص و ناروشن در جزییات باقی میماند تا پیشروی و نزاع در زمین عینی تعیینکننده باشد.
اما تقلا برای پاسخدهی ایجابی، روشنکننده نزدیکی و دوری نیروها و امکانهای ائتلاف و اتحاد است، و مانع میشود همهچیز صوری و نمایشی شود. اکنون قبل از هرچیز نیاز است در پاسخ به آنانی که حتی پرسش سادهای مثل سلطنت یا جمهوری را مخل اتحاد، نابجا یا خیانت به انقلاب میدانند و میگویند جز نفی نظام چیزی نگویید، بگوییم، نخیر! ما قائل به اتحاد برای عبور از حکومت مرگیم، برایش تا پای جان هزینه میدهیم و طرح این پرسشها و تقلا برای پاسخ به آنان را نه مانع، که در جهت انقلاب خود، تقویت اتحادمان و بالاتر از همه خواستمان برای زندگی و آزادی میدانیم.
ضمنا واگذاشتن این مسایل به «رفراندوم» را قبل از تشریح و مذاکره حول آنها و سروشکلگیری نیروهای سیاسی و متشکل شدن گروههای اجتماعی مختلف،فریبکارانه میپنداریم. چرا که رفراندوم اگر سلبی باشد، مطالبهای از نظام موجود است، حتی اگر با خوشخیالی فکر کنیم به آن پاسخ میدهد، چیزی در حوزه «اکنون» است و نه «آینده».
اگر رفراندوم ایجابی باشد (یعنی درمورد ساخت سیاسی آینده) قبل از مذاکرات در مجلسی که واقعا مجلس موسسان باشد، قبل از متشکلشدنها، منحل کردن مساله و کشاندن مردم به انتخاب مستاصلی همچون آری یا نه ۵۸ است. اکنون بجای فریب، با صحبت از خواستها، راه را برای اتحاد امروز و روشنی آینده بگشاییم.