رقصان وُ طناز
بالهای سفیدش را گشوده
فرود میاید از آسمان
دلبری می کند
برف،
فرش سفیدی گسترده
بر زمین،
تمام تصویرها و رنگهایِِ کبود و سیاه
گم می شود
جلو چشمانم
انگار دنیا به فراموشی رفته
و تهران،
رخت سفید بر تن کرده
برف،
آهسته می نشیند بر سرِشاخکها
بامها
و آرزوها…
شوق آمدنش در رگهایم جاریست
و در قلبم می تپد
این برف که دیرهنگامی
ما را فراموش کرده بود.
ساعت ۹ صبح ۲۳ بهمن ۱۴۰۱ تهران
رحمان-ا