جایی در نزدیکیهای معدن طلای انجیرک زندگی میکنند، عدهی زیادی از آنها سوختبر هستند و عدهای دیگر کپرنشین. طرح توسعهی سواحل مکران از رگ گردن به آنها نزدیکتر است، آب اما از هوتکها میکشند برای شرب. کودکانشان را تمساحهای هوتک میبلعند و بزرگانشان را سرداران و ژنرالهای مرکز. کسی اما اگر جان به در برد، دار و طناب و شکنجه و ابد برای او محفوظ خواهد بود. خیلیهاشان شناسنامه ندارند، خیلیهاشان یک روز خدا نیست که خبر اعدام یکی از نزدیکانشان را نشنوند. ژنرالهای میآیند، زمینهایشان را مصادره میکنند و در آن توپ و مسلسل و زندان و شکنجهگاه میکارند. شرکتها میآیند، آنها نیز زمینهایشان را از دستشان در میآورند، و آنها را آواره میکنند در سرزمین خودشان. قاضیهای پرکاری هم هم به اینجا میآیند، نه برای دادوری اما، که برای صدور احکام اعدام.
جادههای آن بسته بسته دلارِ معادن و بنادر و منابع را به سمت تهران پمپاژ میکنند. جادهها اما در مسیر برگشت با خود سیم خاردار میآورند و دوشکا و گلولههای جنگی و میلههای بلند پرچم و دستبد. چه بیانصاف و چه بیمرام هستند جادههایی که ختم به تهران میشوند! صدسال آزرگار است که محتوای رفت و برگشت محمولههای این جادهها تغییری نکرده است. تا جلوتر آمدهایم، و تا محمولههای غارتشده گرانبهاتر و گرانقیمتتر شدهاند، مرمی و سرب محمولههای مسیر برگشت هم قویتر، سنگینتر، برندهتر و کشندهتر شده است. اینجا یک شکارگاه تمام عیار است برای الیت حاکم مرکز؛ الیتی که از محل شکاری در اینجا و دیگر شکارگاههای اطراف و اکناف ایران کرد کیسهها انباشت از زر و سیم و امروز یا دارد آن سوی اقیانوسها پرچماش را در چشم آزادیخواهان فرو میکند، و یا در محمودیه و ولنجک دارد هول هولکی آخرین شکارهایش را به «کریپتو» تبدیل میکند، چمدان میبندد و ویزاهای ویآیپی برای لندن و ونکوور و لسآنجلس میگیرد و همزمان دارد هم به خونهای دلمه بستهی شیرآباد میخندد و هم به شاخ و شانه کشیدنهای دیپلماتهای شیک پوشی که هر روز لیست جدیدی از تحریم علیه جمهوری اسلامی و مقامات نظامی و امنیتی آن اعلام میکنند. آنها نیک میدانند که در شکارگاههایشان آنقدر اندوختهاند که سبیل نداشتهی دیپلماتها را خوب چرب بکنند. نیز سرنوشت شکارچیان پیش از انقلاب ۵۷ و سرگذشت برادران سفرکردهشان در آن ایام به آنها میگوید که میشود آنقدر با خود ببرند که برای چهار دهه و حتی بیشتر هم کفایت بکند.
آری بلوچستان به درازای صد سال شکارگاهی با برکت بوده است برای الیت حاکم، مردماناش اما اینبار بدجوری علیه منطق شکار شوریدهاند. آن میله و پرچمی که خدانور را به آن دستبند کردند، دیگر نمیتواند نشان فتح را برافراشته نگاه دارد و قانون جنگل را بازتولید کند. جمعههای خونین بلوچستان، شورشی رهاییبخش است علیه بنیانهای این میله و این پرچم و منطق شکارگری و غارتگری آن. زیاد هستند کسانی که امروز همدلی میکنند با درد بلوچستان، اما شاید پاسخ به این سوال در میانهی این سوگواری آسان نباشد: آیا این همدلی کردنها تا آنجا پیش خواهد رفت که شورش بلوچستان علیه محتوای رفت و برگشت جادهی زاهدان-تهران را تا انتها و بدون اما و اگر به رسمیت بشناسد و با آن همرزمی و همسنگری بکند؟