دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی، از مبارزان سرشناس دوره ستمشاهی است که جانش را در راه آرمانهای والای انسانی و مردمش گذاشت و در مبارزه ای مسلحانه با رژیم شاه به شهادت رسید. یکی از ویژه گیهای دکتر اعظمی روحیه مردمی و انسان دوستانه او بود، همین خصلت والا از او اسطوره ای مقدس ساخته و در دل و اندیشه مردم خطه لرستان نشانده بود. آزاد مردی که در خانواده ای تحصیل کرده و با اصالتهای مردمی بزرگ شد و بعد از اتمام تحصیلات و اخذ دکترا تمام زندگی خود را در خدمت مردمش قرار داد. دکتر اعظمی تمام بیماران خود را رایگان ویزیت می کرد و حتی هزینه داروهای یشان را پرداخت می کرد. او در زمره انسانهای نوادر طراز نوینی بود که نامش شهره افاق شد و اکنون نیز با گذشت سالهای طولانی از فراقش مردم لرستان با عشق و حسرت یادش میکنند و نام و خاطره اش را گرامی و عزیز میدارند.
مشاهده پستی در شبکه های اجتماعی بهانه ای شد نوشتاری به اختصار درباه او و سه خاطره کوتاه در ارتباط با وجاهت مردمی دکتر در میان مردم لرستان را در اینجا مطرح کنم.
–بار نخست، بنا بر تشخیص دکتر قلبم قرار شد در بیمارستان بوعلی تهران انژیوگرافی بشم. صبح در نوبت بیماستان نشسته بودم و ۵ نفر بودیم به صف و درکنار هم، برای روحیه دادن به همدیگر گفتگو میکردیم، در همین موقع خانمی در حدود ۴۵ ساله با پسر بچه ای در حدود ۱۰ یا ۱۲ساله وارد شد و مستقیم رفت به سمت پیشخوان و با سرپرستار شروع کرد به صحبت کردن. از گفته هایش پیدا بود که همسرش عمل قلب کرده. از لحجه اش هم پیدا بود اهل یکی از شهرهای لرستان است. من ناخواسته بلند شدم و رفتم به طرف خانم تازه وارد و منتظر شدم حرفهایش تمام شود، کمی بعد پرستار رو به من کرد و گفت کار داری..؟گفتم نه با شما کاری ندارم، خانم که حرفهایش با سرپرستار تمام شده بود، ازش پرسیدم؛ ببخشید خانم از لرستان تشریف آوردید، گفت بله از خرم آباد آمدم، شوهرم عمل قلب کرده و باید چند روزی در بیمارستان تحت مراقبت باشه. گفتم جای نگرانی نیست خوب میشن اما اگر کاری از دست من ساخته است بگید من ساکن تهرانم. گفت نه ممنونم، برادر همسرم ساکن تهران هستن، دست شما درد نکنه، در آخر گفتم؛ می تونم یه سوال از شما بپرسم چون اهل لرستانی…؟گفت بفرما، گفتم آقای دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی را می شناختید..؟ نگاه کردم دیدم چهره اش تغییر کرد و رو به من گفت، آقا دکتر رامیگید، خدا بیامرزه پدر و پدر بزرگم هم دکتر را می شناسند، مردم لرستان دکتر را خیلی دوست داشتند…حیف شد از دستمان گرفتن. گفتم؛ خیلی ممنونم اگر کاری هست تعارف نکنید، گفت خدا از برادری کمتان نکنه…دسدتان درد نکنه. پیش خودم گفتم در اینجا تیرم به هدف خورد و گمانه زنیم درست از آب درآمد.
–بار دوم به دعوت یکی از دوستان عازم سفر به جنوب بودیم، من، به همراه دوستم دکتر که دندانپزشگ بود و دوست دیگرم به راه افتادیم درشهربروجرد توقف کوتاهی برای شام کردیم، بعد از شام من رو کردم به دوستانم و گفتم؛ من علاقه مند شدم از آقایی که از ما پذیرایی کرده بپرسم دکتر رو می شناسه..؟ من تردید ندارم که پاسخی را خواهیم شنید که انتظارش را دارم، بعد صرف شام و هنگام خارج شدن از غذاخوری از صاحب رستوران پرسیدم و او با خنده تلخ و افسوس گفت، معلومه شما اهل لرستان نیستید گفتم بله درست میگید، در گذشته هم چند نفری این سوال را ازم کردند، بله مردم بروجرد خانواده دکتر را خوب می شناسند یادش گرامی دکتر هوشنگ انسان بزرگی بود. من در اینجا هم پاسخی را شنیدم که انتظارش را داشتم.
–بار سوم، در به در دنبال کرایه خانه برای پسرم بودم، مرتب به بنگاهها سرکشی کرده و سوال میکردم اما قیمتها به هیچ وجه با میزان در خواست من جور در نمی آمد. در یکی از بنگاهها شاگرد بنگاهی گفت کمی صبر کن آقا رفتن جایی رو نشون مشتری بدن برمیگردن، من ۱۰ دقیقه ای نشستم تا صاحب بنگاه آمد، ازم پرسید چی می خوایی؟ چقدر پولداری..؟
و… من همینطور که به حرفهاش گوش میدادم ناخواسته و آرام خودم به خودم گفتم ای بابا …اینهم که لره…بعد شرایطم را به بنگاهی گفتم، گفت نه…با این پولها تو این منطقه چیزی گیرت نمیاد، بیخود وقت خودت رو تلف نکن، برو به سمت نظام آباد و میدون امام حسین بگرد. گفتم ممنونم که راهنماییم کردی، خواستم بلند شم گفتم، هر چه بادا باد بگذار از اینهم بپرسم، گفتم؛ وضع اجاره خونه ها اصلن خوب نیست، خدا به داد مستاجرها برسه…و بعد گفتم، ببخشید انگار اهل لرستانی..؟گفت خیلی لحجه دارم، گفتم نه…کمی ته لحجه داری. گفت آره لرم…گفتم میشه سوالی ازت بپرسم، با لحجه لاتی آغشته به لری گفت ۲ تا بپرس،…گفتم نه بابا همینطور کنجکاو شدم خواستم بپرسم، راستی دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی رو می شناسی..؟ گفت تو از کجا می شناسی…؟ گفتم من از یک دوستی چیزی درباره اش شنیدم.
گفت، من همه خانواده اعظمی لرستانی را می شناسم، دکتر هوشنگ یکدونه بود و نمونه اش دیگه نمیاد، در اون زمان زد به کوه، مسلح…و با حکومت درگیر شد، تا آخرش ایستاد و مثل یک مرد کشته شد. و بعد ادامه داد: یک سفر برو لرستان از هر کسی بپرسی دکتر رو می شناسی، ببین چطور جوابت رو میدن. گفتم ممنونم آقا، لطف کردی راهنماییم کردی. و از مغازه آمدم بیرون.
رحمان- ا ۲ / ۴ / ۱۴۰۱