رج می زنم
زخمهایم را
بیشمار است، تمام نمی شود
هر چی جمع میکنند
باز هم جمع میشوم
با حنجرههای داغدار
همه را صدا میزنم
کسی بر نمیگردد
سیاهپوش میروند
نعشم را از زمین
خودم بر شانه گرفتم
و به راه افتادم
کارون،
عزا دار است
دریا،
ناخن بر رخسار میکشد
برای آبادانِ داغدار گریستم.
رحمان – ا
۰٧/۰٣ / ۱۴۰۱