من که هستم..؟
خانه ای ویران در برهوتِ سرزمینم!
یا روحی سرگردان
در میان خوشه هایِ بی شمارِ ستاره گان
سَر تا پایم را خلاصه کنند!
می شوم مشتی از این خاک،
من که هستم؟
همنشینِ خانه ای
مردی خسته از تراشه جان،
درغروبی که خورشید نشسته
بر آفاق نگاهش
چایش را سر کشیده
تهِ سیگارش در استخوانهایم
خاموش می شود
شاید، در زلالِ آب و آینه
نوشخندِ دختری باشم
نشسته بر چشمان عاشقی
دلباخته،
ترنم نغمه هایش
بوی بهار را به یاد می آورد
و یا جدارهِ صخره ای باشم
در دلِ کوه
جا-
پایِ کوهنوردی
سودایِ فتحِ قله در سر دارم
شاید سنگ ریزه های
کف رودی باشم
ماهیِ سرخِ کوچکی
در فراسویِ نگاهِ صمد[1]
هنوز خواب دریا را می بینم
شاید خاکی از گلدانم
گل سرخی در من،
شکوفه می بندد
که دستانم
بشارت باغ سبز را می دهد
فردا…
رحمان- ا
۲۹ / ۱ / ۱۴۰۱
[1] اشاره به کتاب ماهی سیاه کوچلو از صمد بهرنگی