نویسنده: تیم لیبرتی1
برگردان: آوای سپیده – اختصاصی اندیشۀ نو
هنگامی که فرصتی می یابم تا در باره تفکرات مارکسیستی و این که یک جامعه سوسیالیستی پیشرفته بر اساس اصول مارکسیستی چگونه جامعه ای است، برای دانشجویان صحبت کنم، آن ها عموما از ضدیت و حتی دشمنی آن با حقوق فردی ابزار نگرانی میکنند. به نظر آن ها چنین جامعهای معنایی برای فرد نخواهد داشت .
این افسانه که جامعه سوسیالیستی بر پایه برابری خواهی بنا شده، مانند مهار محکمی بر تصورات اجتماعی ما، نوعی دنیایی بی روح و در حال مرگ را تصویر می کند که مشخصه آن همگنی و انطباق سرکوبگرانه است.
اسطوره های رنگ باخته سوسیالیسم.
ذهن آنها دنیایی تیره و خالی از مد و خلاقیت را تداعی می کند که در آن شهروندان همان لباس های خاکستری رنگ را می پوشند، همان جیره غذایی ساده را می خورند، و تشویق می شوند (اگر به آن ها دستور داده نشود) با افکار یکسان فکر کنند و به سیستم های اعتقادی سفت و سختی که مخالفت یا اختلاف را غیرقانونی می کند، متعهد باشند.
به طور خلاصه ،این افسانهای است که علیه سوسیالیسم ساخته شده و به طور عمده و عمیقاً در فرهنگ ضد کمونیستی آمریکا ریشه دار است. بنابراین نظر، چنان نظامی در برابر تفکر فردی، آزادی بیان، انتخاب ،آزادی و خلاقیت قرار می گیرد و به هر طریقی دشمن و سرکوبگر آن است. چه نظر آشنائی؟ من فکر می کنم میزان زیادی از مردم آمریکا این تصویر از سوسیالیسم را دارند.
پایبندی به این افسانه آسیب زننده است. نه تنها به این دلیل که بسیار غلط است، بلکه این افسانه در روابط اجتماعی ما خود را نشان می دهد، در سیاست عمومی ظاهر می شود و درک ما از خود و پتانسیل هایمان را کاهش می دهد، و ما را از دستیابی به بالاترین خوشبختی و رضایتی که می توانیم به عنوان فرد و جامعه به دست آوریم، باز می دارد.
مارکس و انگلس عبارت معروفی دارند : ” آزادی و رشد کامل هر فرد پیش شرط آزادی و رشد کامل همه است.” چه طرفدار این متفکران باشید چه نباشید، باید به درستی آن اقرار کنید، آن ها موفق شده اند یک حقیقت اساسی را بیان کنند. اینطور نیست؟ البته به چالش کشیدن این ایده که بالاترین عملکرد و سازنده ترین و خلاق ترین جامعه، جامعه ای خواهد بود که استعدادها و توانایی های هر فرد را به بهترین شکل ممکن شکوفا و از آنها استفاده کند، دشوار است.
اکنون قطعاً این سؤال مطرح می شود که کدام نوع سازمان اقتصادی-اجتماعی بهترین زمینه را برای رشد فردی فراهم می کند؟ این یک باور غالب در تاریخ و جامعه آمریکاست که سرمایه داری بهترین زمینه را برای موفقیت فردی ایجاد می کند. بی دلیل نیست که منتقدان برای نتیجه گیری این که جوامع مارکسیستی غیرقابل اجرا، نامطلوب و دشمن آزادی و توسعه ی فردی هستند، به مجموعه رژیم هایی سرکوبگر مانند اتحاد جماهیر شوروی در زمان استالین، چین مائوئیست یا کره ی شمالی امروزه اشاره می کنند.
صرف نظر از ایدئولوژی های رسمی، این جوامع فاصله ی زیادی از جامعه ای که خواسته ی یک مارکسیست است، دارند. باید بگویم جوهره فلسفهای که زیربنای سوسیالیسم است، ایده ی وابستگی متقابل توسعه فردی و جمعی است که مارکس و انگلس درباره آن صحبت کرده اند. این ایده ای است که در اندیشه و عمل سرمایه داری غایب و حتی در تضاد با آن است. به نظر من سوسیالیسم و نه سرمایه داری، عالی ترین شکل فردگرایی است.
فردگرایی سوسیالیستی
سوسیالیسم – یا فلسفه سوسیالیستی – درک کاملتر و تاریخی تری از فرد ارائه می دهد. برای درک بهتر از تاریخ و شرایط اجتماعی، لازم است درک بهتری از فردگرایی داشته باشیم. برای توضیح این موضوع، اجازه دهید برای ارائه آنچه به عنوان یک درک سوسیالیستی از فرد تصور می کنم، به انیشتین استناد کنم.
آنچه در این فلسفه بسیار مهم است این است که فرد را نه جدا از روابط اجتماعی، بلکه به گونه ای که در آنها نهفته است، درک می کند و شیوه واقعی زندگی ما را از نظر تاریخی تشخیص می دهد. همانطور که انیشتین در مقاله خود “چرا سوسیالیسم؟” در سال ۱۹۴۹ توضیح می دهد:
“مفهوم انتزاعی «جامعه» برای هر انسان به معنای مجموع روابط مستقیم و غیرمستقیم او با هم عصرانش و با همه مردم نسل های قبل است. فرد قادر است به تنهایی فکر کند، احساس کند، تلاش کند و کار کند؛ اما او آنقدر به جامعه – به صورت فیزیکی، عقلانی و عاطفی – وابسته است که نمی توان او را خارج از چارچوب جامعه تصور یا درک کرد. این «جامعه» است که غذا، پوشاک، خانه، ابزار کار، زبان، اشکال تفکر و بیشتر محتوای فکر را برای انسان فراهم میکند. زندگی او از طریق تلاش و دستاوردهای میلیون ها نفر در گذشته و حال که همگی در پشت کلمه کوچک “جامعه” پنهان شده اند، ممکن می شود.”
آنچه که ما بیش از همه نیاز داریم این است که از انیشتین یاد بگیریم که برخلاف برداشت های معمولی از ایدئولوژی فردگرایانه آمریکایی، درک کنیم که افراد برای برآوردن نیازهایشان به دیگران بسیار وابسته هستند تا بتوانند استعدادها و توانایی های خود را بشناسند و بیشترین مشارکت را در جهان داشته باشند. .
پذیرفتن این وابستگی، یا این شرایط وابستگی متقابل شدید و اجتناب ناپذیر، نفی فردگرایی نیست. به بیان دقیق تر، انیشتین ما را دعوت میکند با آگاهی از اینکه ما تنها در یک زمینه اجتماعی و جمعی خود را به طور کامل می شناسیم – و لزوماً اینطور است- هویت فردی خود را به روش های غنی تر و کامل تری درک کنیم. برای برآوردن نیازهای اساسی خود به ثمره کار دیگران نیاز داریم، زیرا این امکان را برای ما فراهم می کند تا استعدادهای ویژه خود را شکوفا کنیم. اگر مجبور بودیم وقت خود را برای انجام همه کارها و ارضای نیازهای اساسی خود صرف کنیم، خسته می شدیم و نمی توانستیم توانایی های خلاق خود را توسعه دهیم و بهترین خدمات و کمک خود را به جهان ارائه دهیم.
این دیدگاه از فرد، که مبتنی بر شناخت وابستگی متقابل ما با دیگران است، واقعاً با مفاهیم غالب فردگرایی در فرهنگ آمریکایی بسیار متفاوت و به نظر من دقیق تر و از آن برتر است. در فرهنگ کنونی ما، ما تمایل داریم به فردی «خود ساخته» که ثروت خود را خودش به دست آورده و با تلاش سخت خود به موفقیت رسیده است، احترام بگذاریم. با این حال، نوشته انیشتین نشان میدهد که این فرد موفق، احتمالاً همه کارها را خودش انجام نمیدهد، او به احتمال زیاد به دیگران برای برآورده شدن نیازهای شخصی خود وابسته است.
ما به عنوان یک فرهنگ تمایل داریم که «توانایی خرید» را با واقعیت «انجام دادن» اشتباه بگیریم. ممکن است فردی ثروتی جمع کند و بتواند هر چیزی را بخرد، اما این بدان معنا نیست که برای تولید غذا، لباس، جاده، تمبر و غیره به دیگران وابسته نیست.
سوسیالیسم
آن چه سوسیالیسم نامیده میشود این است که از ما می خواهد بُعد اجتماعی وجود خود را بشناسیم. عینکی را فراهم می کند تا بتوانیم ببینیم چقدر به کاری که دیگران برای ما انجام می دهند و زندگی ما را ممکن می کنند، وابسته هستیم. این نگاه می تواند تمایل مردم در فرهنگ ایالات متحده را در اصرار به این که دستاوردهایشان تنها توسط خود آنهاست، کاهش دهد. به طور خلاصه، سوسیالیسم درک می کند که افراد برای رشد کامل فردیت خود به جامعه، به دیگرانی که لزوماً با آنها در ارتباط هستند، وابسته است.
با این حال، تشخیص این وابستگی متقابل برای آمریکایی ها کار آسانی نیست. این وابستگی مملو از چالشهای روانشناختی و عاطفی است که از حس اسطورهای فرد شکل می گیرد و به شدت هویت و تفکر آمریکایی را می سازد. انیشتین این مشکل را تشخیص میدهد که آمریکاییها واقعیت لایه لایه و تکیه فرد به روابط اجتماعی را به گونهای تشخیص میدهند که من هرگز ندیدهام هیچکس دیگری به پای آن برسد، وقتی مینویسد:
«اکنون به نقطهای رسیدهام که میتوانم به اختصار اشاره کنم که از نظر من جوهره بحران زمان ما چیست. این بحران به رابطه فرد با جامعه مربوط می شود. فرد بیش از هر زمان دیگری از وابستگی خود به جامعه آگاه شده است. اما او این وابستگی را بهعنوان یک ارزش مثبت، بهعنوان یک پیوند ارگانیک، بهعنوان یک نیروی محافظ، تجربه نمیکند، بلکه بهعنوان تهدیدی برای حقوق طبیعی یا حتی موجودیت اقتصادیاش تجربه میکند. علاوه بر این، موقعیت او در جامعه به گونه ای است که انگیزه های خودپسندانه اش دائماً برجسته می شود، در حالی که انگیزه های اجتماعی او که طبیعتاً ضعیف تر هستند، به تدریج رو به زوال می روند.
همه انسان ها با هر موقعیتی که در جامعه دارند، از این روند زوال رنج می برند. آنها ناآگاهانه زندانی خودپرستی خود هستند، احساس ناامنی و تنهایی می کنند، محروم از تجربه، ساده و بدون لذت بردن واقعی از زندگی. انسان تنها با وقف خود به جامعه می تواند معنای زندگی را، هر چند کوتاه و پرخطر، بیابد.»
من فکر میکنم، منصفانه است که بگوییم یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی چپ، که فکر نمیکنم با آن روبهرو شده یا حتی بیان کرده باشد، غلبه بر این مانع روانی و عاطفی است که باعث میشود مردم وابستگی متقابل را تحقیرآمیز ببینند.
فرهنگ سرمایه داری دوست دارد به ما بگوید ما موجوداتی رقابتی هستیم و نمی توانیم بدون رقابت با یکدیگر کاری را به بهترین شکل ممکن انجام دهیم. با این وجود به اعتقاد من، اگر واقعاً به دنیا توجه کنیم، متوجه میشویم که زمان زیادی را در همکاری، تشریک مساعی و وابستگی به دیگران برای انجام دادن کارها، رسیدن به اهداف مان، برآورده کردن نیازهای مان، مراقبت از بچه های خود و غیره نسبت به رقابت با دیگران صرف می کنیم.
ما در آمریکا تمایل داریم روی آن جنبه از زندگی خود تمرکز نکنیم. به ما یاد نداده اند که دنیا را به این شکل ببینیم یا بر ابعاد مشارکتی وجودمان تأکید کنیم. به یاد بیاورید وقتی الیزابت وارن در سخنرانی معروف خود، به این نکته اشاره کرد، گروه زیادی از هوادارانش چقدر ناراحت شدند. او به کسی که در تجارت خود موفق شده بود یادآور شد که او برای حمل و نقل کالاهایی که می سازد، از جاده هایی استفاده می کند، که خودش نساخته است. او در واقع چیزی بدیهی را بیان کرد.
رقابتی و مشارکتی
بدون شک ما موجوداتی رقابتی هستیم. من دوست دارم ورزش کنم، بهترین کار را انجام دهم، پیشرفت کنم، یاد بگیرم، رشد کنم و حریفم را شکست دهم. اما من به همان اندازه که رقابت می کنم وابسته به همکاری هم هستم. وقتی در بولینگ، زمین بسکتبال یا زمین بیسبال بازی می کنم، البته که می خواهم حریفم را شکست دهم. اما اگر به خوبی فکر کنم، میخواهم دیگران هم موفق شوند
من می خواهم دیگران در کشف تامین آب سالم، تولید انرژی برای گرم کردن خانه، پختن غذا و راندن ماشن، چگونگی استفاده از کامپیوتر، پیدا کردن راه های جدید برای تولید غذای بیشتر در سطح زمین برای تغذیه جمعیت های در حال رشد موفق شوند.
فرهنگ سرمایه داری مایل است افراد را در مقابل یکدیگر قرار دهد. اگر من میخواهم فرزندم در بهترین مدرسه درس بخواند، احتمالاً باید مانع ورود فرزند همسایهام به آن مدرسه شوم . بنابراین، یک جامعه رقابتی لزوماً – و اغلب- نه فقط نمیتواند به فرهنگی منجر شود که بالاترین ارزش آن توسعه آزاد و کامل هر یک از افراد باشد، بلکه فرهنگی را ایجاد میکند که ما را تشویق میکند تا به دنبال کمک کردن به مردم برای رشد کامل آن ها نباشیم، بلکه از آن ها برای رشد خودمان کمک بگیریم. همانطور که اینشتین در مقاله خود اشاره می کند:
«به نظر من، هرج و مرج اقتصادی جامعه سرمایه داری که امروز وجود دارد، منشأ واقعی شر است. ما جامعه عظیمی از تولیدکنندگان را در برابر خود می بینیم که اعضای آن بی وقفه در تلاش هستند تا یکدیگر را از ثمره کار جمعی خود محروم کنند – نه به زور، بلکه در کل با رعایت وفادارانه به قواعد تصویب شده قانونی.»
یک جامعه سوسیالیستی از ما نمی خواهد کسی باشیم که نیستیم. این جامعه یک سیستم اجتماعی ایجاد می کند که به جای پنهان کردن ابعاد اجتماعی یا مشارکتی، موجودیت ما برجسته شود؛ به ما اجازه می دهد که انگیزه های رقابتی خود را در مکان های بازی خود، بکار ببریم؛ و از ما میخواهد با کنار آمدن با واقعیتِ وابستگی متقابل میان خود، تشخیص دهیم چه کسی هستیم و بفهمیم از همکاریهای دنیای خود چه به دست میآوریم؛ و جامعه چگونه به ما امکان میدهد غذا بخوریم، لباس بپوشیم، مراقبتهای بهداشتی و غیره دریافت کنیم.
اگر از حمایت اجتماعی برخوردار باشیم، میتوانیم به عنوان یک جمع، واقعاً به پتانسیلهای فردی خود دست پیدا کنیم. به این معنا، سوسیالیسم، تکرار می کنم -سوسیالیسم -عالی ترین شکل فردگرایی است. جامعه سوسیالیستی پرورش روحیه ای را تشویق می کند که وابستگی متقابل خود را تشخیص دهیم. برای کسانی که برای یک جامعه سوسیالیستی کار می کنند، پروراندن ویژگی های فردی چالش کلیدی است.
اگر ما واقعاً کسانی را بشناسیم که با کارشان زندگی ما را توانمند میسازند و برای آنها ارزش قائل شویم، آیا تا این حد به دنبال کالاها و خدمات ارزان تر خواهیم بود؟ اگر می دانستیم که با کاهش دستمزد کارگران، سلامت و رفاه کسانی را که به آنها وابسته هستیم تضعیف می کنیم، آیا این کار را می کردیم؟
درک فردیت در اصطلاحات سوسیالیستی، اولین گام به سوی بازتعریف نفع شخصی است تا وابستگی متقابل شدید خود را عمیقا بفهمیم و به ارزش قدیمی «اتکاء به خود» معنایی واقعاً نو ببخشیم.
.اندیشه نو: استفاده از تمام یا بخشهایی از این مطلب با ذکر منبع بدون مانع است.
1. تیم لیبرتی نویسنده، کارشناس سیاسی/ تحلیلگر، استاد ادبیات و فرهنگ ایالات متحده در دانشگاه شمال شرقی ایلینویز در شیکاگو است. https://www.peoplesworld.org/article/socialism-and-the-individual-are-they-compatible