حرف پاییز را جدی نگرفتیم
زمستان غمانگیزی شروع کردیم
دی ماه،
نفیر سرما بود
از نخاعِ ستاره گذشت
صدایِ تازیانه رگبار است
از سینه زمهریر بر می خیزد
استخوان می ترکاند
و جمجمه،
بر باد می دهد
تند بادهای شبانه
همه شاخه ها را شکستند
تنها یک برگ باقی مانده
بی تاب و رقصنده
بر شاخه ای برهنه
و درختی که شکوفه داد وٌ
رفت-
بند آخر شعرم
چشم به تنها ستاره ای
دوختم
در آسمانی که ستاره ها
پشت بارش برف آخر دی ماه
پنهان است.
رحمان- ا
ساعت ۱۰ شب