برخیز رفیق عزیز!
برخیز تا صبح زود در حیاط بند ۸ اوین برای برگزاری مجمع عمومی زندانیان سیاسی گرد هم آییم و با رای گیری مسئولین کمیته های فرهنگی، ورزشی، مسابقات و هیئت امنای صندوق را انتخاب کنیم تا برای یک دوره سه ماهه پیگیر کنش های زندانیان سیاسی باشند. پس از آن به سالن ورزشی می رویم تا تنیس روی میز بازی کنیم و از خاطرات دورمان بگوییم. شنبه بعدازظهر به واحد فرهنگی می رویم تا لیست کتاب های جدید که با تلاش نصرالله (لشنی) و مجید (آذرپی) وارد زندان شده را بگیریم و سپس در جلسه هیئت اجرایی روزها و ساعات تشکیل کلاس های زبان، داستان نویسی و خطاطی را تعیین کنیم.
یکشنبه غروب طبق روال امیر حسین و ماندانا (عبدی) منتظر تماس ات هستند تا پس از نواختن سنتور و تنبک با تشویق هایت کیف کنند و با رهنمودهایت برای پیشرفت شان برنامه ریزی کنند. دوشنبه از صبح درگیر برگزاری دور سوم مسابقات شطرنج هستیم و تو با مهره سفید با زندانی هندی (آناندا سینک) مسابقه داری و حدس می زنم پشت میز می نشینی و با لبخند می گویی:
این همه حریف چرا مرا به بازیکن خارجی زده اید. راستی منیره می گوید مبینا برای رفتن به کلاس ها و تست بازیگری با مریم خانم (یاوری) تماس گرفت و می خواهد شرایطتش را برایت توضیح دهد.
سه شنبه برای تکمیل بیانیه مجمع فوقالعاده داریم و در حیاط سر سفره ناهار می نشینیم و از سیر ترشی یک ساله رونمایی می کنیم. پس از ناهار به اتاق می رویم و جناق می شکنیم و تو بلافاصله صحبت با ناصر زرافشان را بهانه می کنی تا گوشی را به امیر سالار(داودی) بدهی و بگویی یادم تو را فراموش و همه با هم می خندیم . راستی چند تن از رفقا به کیش رفتند باید برای اسکانشان با فرشید (ابراهیمی) تماس بگیری به شرطی که باز هم گوشی را بهانه یادم تو را فراموش نکنی…
برخیز تا شعرهایت را تلفنی برای شمش لنگروی بخوانیم و از رسولوف بخواهیم پیگیر مراحل ساخت فیلم هایت شویم و با آناهیتا (همتی) تماس بگیریم و حال مادرش را که در بستر بیماری است بپرسیم.
سالروز در گذشت غم بار درویش گنابادی بهنام محجوبی نزدیک است و همچنان خواهان محاکمه عاملان قتل او هستیم و چهارشنبه با کسری نوری کنفرانسی صحبت کنیم.
برخیز و ببین نهال هایی را که آبیاری کرده ایم، به بار نشسته اند و در برابر بادهای زمستانی مقاومت می کنند همان گونه که وقتی با عمو کیوان (صمیمی) برای پیگیری وضعیت افشین (شهسواری) که توسط افسر نگهبان مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، مذاکره می کردیم در برابر ماموران امنیتی با صلابت و استوار سخن گفتی.
راستی رفیق پنجشنبه این هفته نوبت اعضای کانون نویسندگان ایران است که در حسینیه بند، تشکل خود را برای زندانیان تشریح کنند و تو در کنار رضا خندان (مهابادی) و کیوان (باژن) به سوالات بچه ها پاسخ می دهید.
برخیز رفیق همیشه همراه و بیا آن مهربانی سرشار را در کنار آن آرمان خواهی مؤمنانه بی پایانت که تجلیش در شعر تو جاری است،دیگر بار بر ما هدیت کن. بکتاش ای نازنین رفیق! برخیز و بیا که جان جهانی اینک چشم به راه سلامتی تو نشسته است….
بادم حتی در قفس آزادم
چگونه می شود در من ایستاد
چگونه می توان به من فرمان ایست داد…
شعر: بکتاش آبتین
اسماعیل عبدی
زندان مرکزی کرج بند ۶
۱۷ دی ماه ۱۴۰۰