در پرتو رخدادهای چند هفتهٔ اخیر در کشور همسایه افغانستان، و بازیای که دهها سال است قدرتهای غربی و ارتجاع داخلی طالبانی و مُهرههای آمریکاساختهٔ دولت افغانستان با سرنوشت ملّت زحمتکش این کشور کردهاند، بد نیست نگاهی بیندازیم به انقلاب ثور افغانستان که تلاشی بود برای ایجاد ثبات و پیشبُرد توسعهٔ سیاسی-اقتصادی-اجتماعی و بهبود زندگی مردم افغانستان. اردیبهشت امسال ۴۳ سال از پیروزی «انقلاب ثور» سال ۱۳۵۷ در افغانستان گذشت. انقلاب ثور منجر به سرنگونی داوودخان و روی کار آمدن دولتی شد که به طور عمده متشکل از نیروهای حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود که چند سالی از تأسیس و فعالیتش میگذشت. حکومت تازه، دگرگونیهای بنیادی در ساختار اجتماعی و اقتصادی و سیاسی افغانستان را در سرلوحهٔ کار خود قرار داده بود و برای اجرای آنها دست به کار شد، که از جمله میتوان به اصلاحات ارضی، مبارزه با بیسوادی، تأمین حقوق زنان و جوانان، سرمایهگذاریهای صنعتی، و آزادی احزاب اشاره کرد.
امّا بهرغم این اصلاحات اساسی، این حکومتِ تازه، به علتهای گوناگون با دشواریهای متعددی روبرو شد. بیتجربگی کادرها، چپرَوی و ماجراجویی و اشتباهکاریها و افراطکاریها، در کنار قدرتطلبی و فرصتطلبی برخی از شخصیتهای حزب حاکم (و از همه بارزتر نمونهٔ حفیظالله امین که با قتل نورمحمد ترهکی قدرت را قبضه کرد) و حتیٰ خیانت به منافع مردم، و نیز بافت اجتماعی عقب نگاه داشته شدهٔ کشور و وجود ساختارهای قبیلهیی، بیسوادی گسترده، عقبماندگی اقتصادی و تکنولوژیکی، و کمدرآمد بودن کشور از جمله عوامل داخلی دشواریهایی بودند که حکومت تازه با آنها دست و پنجه نرم میکرد. سلطانعلی کشتمند، که زمانی نخستوزیر (صدر اعظم) کابینهٔ دولت در جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان بود، در کتابی که دربارهٔ آن دوره نوشته است، بهروشنی به بسیاری از این عوامل داخلی اشاره میکند.
امّا عوامل خارجی نیز تأثیری بسزا در رخدادهای آن سالهای افغانستان داشتند. حضور حکومتی مستقل و ترقیخواه در افغانستان و در همسایگی کشوری مثل پاکستان که زیر حکومت نظامیان ضیاءالحق بود، برای این کشور و برای غرب قابل تحمل نبود، بهویژه که دولت تازه، دوستی با کشور شوروی را نیز پیشه کرده بود.
در نتیجه، نیروهای خارجیِ مخالف پیشرفت و دموکراسی با بهرهگیری از ضعفهای موجود در کشور و بافت مذهبی و قبیلهیی جمعیتی کشور، کارشکنی و تخریب در روند کار دولت «چپ» افغانستان را از همان ماههای اوّل آغاز کردند. پولها خرج شد و سلاحها به دست بهاصطلاح «مجاهدین» داده شد تا با کفّار بجنگند و «حکومت اسلام» را برقرار کنند. خانم هیلاری کلیتون بهصراحت به این دخالتها و مخالفسازیها با پول و امکانات آمریکا اشاره کرده است. اظهارات زیبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر در آن سالها، در مصاحبهاش با نشریهٔ فرانسوی نوول آبزرواتور (۱۹۹۸) کاملاً گویاست: «طبق روایت رسمی تاریخ، کمکرسانی سیا به مجاهدین در سال ۱۹۸۰ شروع شد، یعنی پس از اینکه ارتش شوروی در روز ۲۴ دسامبر ۱۹۷۹ [۳ دی ۱۳۵۸] به افغانستان حمله کرد. ولی واقعیت، که تا کنون پنهان نگه داشته شده است، کاملاً متفاوت است: در واقع، روز ۳ ژوییه ۱۹۷۹ [۱۲ تیر ۱۳۵۸] بود که پرزیدنت کارتر نخستین دستور را برای دادن کمک مخفیانه به مخالفان رژیم طرفدار شوروی در کابل امضا کرد. و درست در همان روز، من یادداشتی به رئیسجمهور نوشتم و در آن به او توضیح دادم که به عقیدهٔ من این کمک، ارتش شوروی را به مداخله بر خواهد انگیخت.»
نطفههای القاعده و طالبان از همان زمان بسته شد، و «گلبدین حکمتیار»ها و «ربّانی»ها و دیگر گروههای «جهادی» اسلامگرای افراطی و مرتجع عملیات مسلحانه علیه حکومت تازه را آغاز کردند. آمریکا، بریتانیا و سایر قدرتهای غربی و اعضای پیمان ناتو، عربستان سعودی، مصر، شیخنشینهای حوزۀ خلیج فارس، پاکستان و ایران جنگی اعلام نشده با مردم افغانستان به راه انداختند و به طورعمده از طریق پاکستان و سازمانهای امنیتی و بنیادگرایان اسلامی نفت روی آتش آن جنگ پاشیدند.
چندی نگذشت که به خواست مکرر حکومت افغانستان، نیروهای نظامی شوروی برای کمک کردن به دولت افغانستان در مقابله با «مجاهدین» اسلامگرای مسلّح در اوایل دی ۱۳۵۸ به آن کشور وارد شدند. بهرغم تلاشهای زیاد دولت افغانستان برای خنثی کردن تهاجمهای مسلحانهٔ «مجاهدین» از راههای نظامی و غیرنظامی، از جمله سیاست آشتی ملی و وارد کردن نیروهای سیاسی گوناگون در ائتلاف حکومتی، «مجاهدین» به پشتوانهٔ پول و اسلحهٔ خارجی همچنان به تخریب و تجاوز و ترور ادامه دادند.
در نهایت، نیروهای شوروی در دی ۱۳۷۰ از افغانستان خارج شدند و دو سه ماهی بیشتر طول نکشید که دکتر محمد نجیبالله احمدزی آخرین رئیسجمهور دولت دموکراتیک خلق افغانستان از ریاست حکومت استعفا داد (اواخر فروردین ۱۳۷۱). در پی به قدرت رسیدن نیروهای «مجاهدین» اسلامی، دکتر نجیبالله همراه با برادرش به دفتر سازمان ملل متحد در کابل پناهنده شدند و تا سال ۱۳۷۵ که طالبان به قدرت رسید در آنجا بودند. در اوایل مهر ۱۳۷۵، نیروهای طالبان کابل را تسخیر کردند و با حمله به دفتر سازمان ملل متحد، دکتر نجیبالله و برادرش را با ضرب و جرح از آنجا بیرون کشیدند و به غیرانسانیترین و فجیعترین وجه اعضای بدن او را بریدند و با طناب به پشت یک خودرو بستند و روی خیابانها کشیدند، و سرانجام جسد خونین او را در معرض دید عموم حلقآویز کردند. قتل و تجاوز و ترور نیروهای غربساختهٔ طالبان ادامه یافت و ویرانی و تباهی بر افغانستان تحمیل شد. چند سالی بعد هم آفرینندگان طالبان خود مستقیم وارد افغانستان شدند که حکایت ویرانی و تباهی و خونریزی آن که رسماً تا همین دیروز (۶ شهریور ۱۴۰۰) ادامه داشت، و روی کار آمدن دوبارهٔ طالبان بعد از ۲۰ سال، از سیاهترین برگهای تاریخ فاجعهبار ملّت رنجدیدهٔ افغانستان است.
درد و رنجی که مردم افغانستان در چند دههٔ گذشته تحمل کردهاند بر کسی پوشیده نیست و از یادها نخواهد رفت، امّا تلاشهای نیروهای مردمدوست و صلحدوستی مثل دکتر نجیبالله هم از یادها نخواهد رفت. از نگاه خیلیها، دکتر نجیبالله یکی از گرامیترین رئیسجمهورهای افغانستان و به قولی، یکی از بزرگترین سیاستمداران و اندیشمندان سیاسی آسیا در قرن بیستم بود. آیندهنگری او دربارهٔ رخدادهای آتی افغانستان هنوز هم در محیط سیاسی افغانستان مورد توجه است. امّا محبوبیت او، که پس از مرگش بیشتر هم شد، به طور عمده در میان مردم عادی است. در سال ۲۰۰۶ عکسهای او جزو پرفروشترین پوسترها در کابل بود. همهپرسیهای متعدد در افغانستان، از جمله توسط یکی از رادیوهای مستقل در کابل نشان داد که اکثریت عظیم مردم کابل حسرت دوران ریاستجمهوری نجیبالله را دارند. سالهای پیش، یکی از خبرنگاران بیبیسی نوشت (فوریهٔ ۲۰۰۹): «در خیابانهای یخزدهٔ زمستانی کابل، کودکان افغانستانی صورتهای خود را به پنجرهٔ اتوموبیلها میچسبانند و عکسهای رهبران افغانستان و از جمله نجیبالله را برای فروش عرضه میکنند. نسخههای سخنرانیهای او دست به دست میگردد. خیلی از مردم افغانستان، خرد و ذکاوت او را میستایند.»
دکتر نجیبالله یکی از تلاشگران جدّی برای برقراری صلح و آشتی و مسالمت در افغانستان بود. سرگذشت تلخ و خونین آنچه سالهاست بر سر افغانستان و مردمش رفته است و میرود، درسهای زیادی برای ملتهای دیگر نیز دارد. دخالتهای قدرتهای غربی و دیکتاتورهای نظامی و ولایی محلی مانند پاکستان و ایران اسلامی از یک سو، و سرازیر کردن پول و اسلحه به سوی عمّال محلی اسلامگرا و خودفروخته از سوی دیگر، پدیدهای بود که منافع زیادی برای قدرتهای غربی به بار آورد.
امروزه، به همان ترتیبی که چهل سال پیش در افغانستان طراحی و با «موفقیت» اجرا شد، از نیروهای اسلامگرای افراطی و سلفی و طالبانی و القاعده و «خوراسانی» و امثال آنها برای مقابله با جنبشهای دموکراسیخواهانه و ترقیخواهانه، بهویژه در خاورمیانه و آفریقا، و نیز اخلال در حیات اقتصادی-اجتماعی کشورهای رقیب آمریکا و اروپا در بسیاری از کشورهای منطقه و جهان مانند چین و روسیه، استفاده میکنند. نمونههای این روش را در سوریه و عراق و یمن و تونس و مصر و لیبی و سودان و سومالی شاهد بودهایم که چگونه بنیادگرایان اسلامی بازدارندهٔ تعمیق انقلابهای مردمی و عامل ایجاد تشنج در کشورهایی مثل چین و روسیه شدهاند و میشوند. همکاری نزدیک نیروهای مترقی در مقابله با نیروهای ارتجاعی حاکم درس دیگری است که با همهٔ روشن و واضح بودنش، باز هم از آن غفلت میشود و میدان به حکومتهای ارتجاعی واگذار میشود.
با نقل بخشهایی از سخنرانی دکتر نجیبالله در یکی از جلسههای رهبری دولت و احزاب و سازمانهای سیاسی افغانستان در تاریخ ۱۱ شهریور (سنبله) ۱۳۶۸ که در مقرّ ریاستجمهوری برگزار شده بود، این نوشته را به پایان میبریم.
«گلبدین و افراد مشابه او، دموکراسی و پیشرفت را برای کشور ما با خود نمیآورند. افراطیون مخالف روند پیشرفت اجتماعیاند. طوری که تجربه چندین ساله و رویدادهای اخیر در کندز نشان میدهد، افراطیون ترور قرون وسطایی، دیکتاتوری متعصبین و جاهلان بر نیروهای تولیدی و اخلاق را برای ما به ارمغان میآورند…
«تاریخ را به یاد آوریم. چه چیز به گلبُدین و سایر افراطیون تشنه به خون کمک کرد تا با هم متحد و یکپارچه شده و به نیرویی بانفوذ که مرگ و ویرانی را در همهجا به بار میآورند، مبدل گردند؟ من جواب میدهم: پراکندگی و عدم وحدت در جنبش دموکراتیک کشور، مبارزه میان احزاب و گروههای مختلف افغانستان، دعوای انحصار قدرت دولتی از طرف یک حزب، تلاش امپریالیسم و ارتجاع منطقه در جهت استفاده از اختلافات داخل افغانستان به خاطر اهداف شومشان، به این امر کمک کرد…
«همچنان، خیلى عمده است تا احزاب بر پایهٔ پلاتفورم مصالحه ملى با همدیگر همکارى را آغاز نموده و ازین همکارى، نیرومندى اضافى ائتلاف به میان آید. این نیرومندى اکنون براى طرد حملات اپوزیسیون خیلى ضرور است. ما منتظر دستاوردهاى زیاد فعالیت احزاب مترقى بوده و به نوبهٔ خویش آماده هستیم تا همکارى شما را با دولت دوجانبه سازیم، یعنى نهتنها شما به ما بلکه ما به شما نیز مساعدت نماییم…
«در خاتمه، قطع عاجل جنگ برادرکشى، یگانه راه به سوى دموکراتیزه ساختن وسیع و کامل جامعهٔ ما است. دولت خودکامه آرمان ما نبوده و ما با آنانی که تلاش میورزند آن را بالای مردم غیر و آزادیخواه ما تحمیل نمایند، مبارزه خواهیم نمود. احزاب و گروههاىی که سهم خویش را در حل وظایف مصالحهٔ ملى، دموکراتیزه ساختن جامعه و دفاع از دولت ایفا مینمایند، تأکید همگانى مردمى و تثبیت تاریخى موجودیت بعدى خویش را در این راه به دست خواهند آورد. احزاب دیگرى که اهداف تنگنظرانهٔ حزبى خویش را مافوق وظیفهٔ سراسرى ملى، احیاى صلح قرار میدهند، خود محکوم به افتضاح میباشند. این احزاب زود یا دیر ولی حتماً از طرف مردم افغانستان رد خواهند گردید.
«ما براى دودلى و تردید وقت نداریم. اتباع کشور ما به قتل میرسند. اطفال ما، این آیندهسازان افغانستان، به قتل میرسند. وظیفه مشترک ما این است تا برادرکشى را متوقف سازیم.
ـ به پیش در راه وحدت ملى واقعى!
ـ به پیش در راه دموکراسى!»
اندیشه نو: استفاده تمامی و یا بخشهایی از این مطلب با ذکر منبع بلا مانع است.