موش ها زاد ولد کردند،
چند باره وُ… چند باره-
حفره هایِ جدیدی در دل شهر
گشودند
و از زیر زمین و پشتِ پرده های سیاه
نقب زدند
هجوم آوردند به خیابان ها
میادین قُرق شدند
کلاغها از بالای درختها مراقب اند
با کنترل از راه نزدیک،
اما اینجا هنوز،
سراغ تو را می گیرند
قصه تو را حکایت می کنند
تو بیایی،
از آخرین کوچهِ بن بستِ محله
و همه راههایِ بسته،
بزنی به دلِ شهر،
بزنی به قلبِ جنگل
و از کویرِ خسته و تنها
بزنی به دریا،
که هزاران ماهیِ آزاد منتظرِ تو هستند
وقتی رفتی،
گفتم میایی
مثل همیشه دست بر گردنِ اُردیبهشت بیاویزی
از عطر یاس های وحشی
مست می شوی
در آغوشِ ماهِ مه،
نغمهِ باران را
در چشمانِ ستارگان به رقص درآوری
من امشب شتاب دارم
باز گردم،
قصه تو به آخر نمی رسد،
بعد از این همه توفان وُ…
شبیخون در هنگامهِ شب
هر روز جوان می شوی
درست مثلِ زمانی که متولد شدی-
پیش از تو گنجشکانی
به مهمانی خیابان آمدند
و سرود تو را
از حنجرهِ لاله های سرخ این سرزمین
سر دادند،
بازی رویایی ستاره ها
تازه شروع شده است
فکر کنم خوابِ اولِ شب بود
که از چشم های سحر می گریخت.
ا- رحمان
19/2/1400