اندیشه نو: خلاصه ای از بیوگرافی اسدالله کشتمند[1]
چهل وسه سال قبل ازامروزحادثه ای درافغانستان اتفاق افتاد که اثرات آن بسان زلزله ای نیرومند تاریخ ما را رقم زد وبه لرزه درآورد که اثرات آن تاهنوزباقی است. درروزهفتم ثور(اردیبهشت) سال1357خورشیدی گروهی ازافسران مجهزبه اندیشه های چپ انقلابی قیام وسیع ارتش افغانستان درمرکزکشور- کابل رابراه انداختند. تانکها ونیروی هوائی ارتش، کابل راکه به شهری بسیارآرام شهرت داشت به جهنمی سوزان وپرغوغا مبدل ساختند. درپس منظراین قیام، بیشترازسیزده سال مبارزه پرازوقف وخستگی ناپذیرتشکیلاتی، سیاسی وایدئولوژیک قرارداشت. امانتیجه این مبارزه پرجنب وجوش برای روشنفکران انقلابی افغانستان، بااین قیامی که بی موقع براه افتیده بود، درخط درست آنچه خود اندیشه ها وتجارب انقلابی درقرن بیست میگفت قرارنگرفت وزود؛ بسیارزود اختلافات وعدم تجانس دید ازآنچه بایدانجام می یافت دردوبخش تشکیل دهنده قدرت به دست آمده ازاین قیام تبارزکرد و فداکاری جانبازانه افسران انقلابی درهاله ای ازابهام درد آلود قرارگرفت. دو فراکسیون حزب انقلابی مجهز به ایدئولوژی طبقه کارگرکه هردوخود راحزب دموکراتیک خلق افغانستان می نامیدند وبالاخره درکادروحدت بهم پیوسته بودند، درگرماگرم پیروزی هفت ثوربا دو دید متفاوت ومتضاد ازبسی مسائل مطروحه دربرابرهم قرارگرفتند. برای هرنوع تحلیل وبازنگری حوادث مربوط به هفت ثور، اگراین تفاوت دید وعملکردهردوسازمان حزبی درپس منظر تاریخی جنبش چپ جوان افغانستان مدنظرنباشد، نتیجه منطقی ومطلوب به دست نخواهد آمد.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان که منشاء و نیروی رهبری کننده این قیام بود، به تاریخ 11جدی (دی) سال1343(اول ژانویه سال1965) در وجود کنگره موسس ایجاد شد. این کنگره بعد ازرایزنی ها وتدارکات بالنسبه طولانی برپایه تجارب ومبارزات مشروطه خواهان واحزاب ترقی خواه آن زمان شکل گرفت. بنیان گذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان حادثه بزرگی بود. این حزب برای اولین باردرتاربخ کشور دورنمای مبازره طبقاتی وایجادجامعه سوسیالیستی رامطرح ساخت. این تجربه نوین درعرصه سیاسی افغانستان، درکادرحزبی ازطرازنوین با درنظرداشت سطح رشد جامعه ما بسیارزود به مشکل حفظ یکپارچگی عملی ونظری رهبری وصفوفی که درحال توسعه بود، برخورد؛ حزب درماه ثور(اردیبهشت) سال1346خورشیدی منشعب شد و برای سالهای طولانی هردوبخش منشعب بامبارزات رودرروی همدیگر با شدت تمام که گاهی باخشونت همراه بود، به دفاع ازمواضع خود ادامه دادند. این مواضع متفاوت ازمنشاء وپس منظرسنتهای اجتماعی شکل میگرفت. درروابط میان آنها، مشکل عمده نه درایدئولوژی بلکه درسیاست اهرم این رودرروئی شد. گرچه هردوبخش پابندی خودرا به ایدئولوژی طبقه کارگروساختمان سوسیالیزم به عنوان هدف درازمدت پیوسته اعلام میداشتند ولی درک وبرخوردهردوبخش درقبال تدارک شرایط تعمیل تغییرات بنیادی متفاوت وگاهی بسیاردورازهم بود. دلیل عمده این تفاوت دردید وبرداشت ازمسائل تعیین کننده سیاسی وتئوریک را باید درخاستگاه اجتماعی وسطح درک عملی ازمطالب اصولی راه درپیش گرفته شده جستجوکرد. انشعاب برپایه اختلافاتی که ممیزه یک جنبش نوپا دریک جامعه عقب مانده است یعنی براساس سوء تفاهمات واتهامات متقابل ازیکسووتا حدودی هم طرح های تئوریک مسایل مطروحه درهمان مقطع زمانی جنبش ازسوی دیگر، رخ داد. مثلاً برای دستیابی برتغییر بنیادی جامعه پرچمی ها راه رشدغیرسرمایه داری را مطرح میساختند و اهرم تطبیق آنرا در دموکراسی ملی میدیدند، درحالیکه خلقی ها در این زمینه معتقدبه دموکراسی توده ای(خلقی) بودندکه مسلماً دونتیجه بکلی متفاوت و دور ازهم را به بارمی آورد.
خاستگاه اجتماعی هردوبخش متفاوت بود. یک بخش حزب که بعدهابه نام خلقی ها یاد شدند بیشتر زاده روستاها و برآمده ازساختارهای عشیره ای بودند وبخشی دیگر که بعدهابه نام پرچمی ها شهرت یافتند بیشر زاده شهرها و دارای فرهنگ شهری بودند؛ هردوبخش درراه ایجاد جامعه ای فارغ از استثمار و بی عدالتی میرزمیدند. زندگی نشان داد که تفاوت این دو فرهنگ شهری و روستائی تاچه حد میتواند در سرنوشت تصامیم سیاسی نقش داشته باشد. این جاحرف بر سرامتیاز یکی بر دیگری نیست بلکه تاثیر این دوفرهنگ درتصمیم گیری ها و عمل کلان جمعی مطرح میباشد. یکی از ممیزات منحصر به فرد این انشعاب ریشه گرفتن شک و تردید درباره وفاداری به راه و اندیشه های اعلام شده از جانب شخصی بود که به شیوه های غیرمعمول، با اصرار و علیرغم مخالفتهای بخشی از رهبری حزب، به وسیله نورمحمد تره کی اولین منشی(دبیر)عمومی کمیته مرکزی حزب، درمقامات بالائی حزب قرار گرفته بود. این شخص که حفیظ الله امین نام داشت، باعجله بدون ختم تحصیلات از ایالات متحده امریکا؛ که درآنجارئیس اتحادیه محصلین (دانشجویان ) هم بود و از قرار معلوم روسای اتحادیه های دانشجویان خارجی راهی جز تمکین به همکاری با «سی آی ای» نداشتند، به افغانستان آمد و به سرعت در کمیته مرکزی حزب جا گرفت. این امر در حقیقت سرنوشت تمام حزب وجنبش و به تعبیری، سرنوشت جامعه افغانستان را رقم زد.
انشعاب ده سال تمام ادامه داشت. خلقی ها با اتکا بر سنت ها و شیوه زندگی قبیلوی (عشیره ای) فعالیت های حزبی راسازمان دادند و برپایه روابط تناتنگ قبیلوی که جای عملکرد اصول زندگی متمدنانه یک حزب انقلابی مجهز به ایدئولوژی طبقه کارگر رامحدود میسازد، رشدکردند. آنان باخشونت وافراطی گری خوگرفتندودرروابط بادیگر نیروهاازهمین شیوه کارمیگرفتند. پرچمی هادرفضای دیگری که مشخصه اساسی آن رابطه نزدیکتر با زندگی فرهنگی وارتباط بادنیای متمدن است، صفوف خودرا وسعت بخشیدند. پرچمی هابه دلایل مختلف، وسیعاً از نشرات حزب توده ایران استفاده کردند ودرهمه جهات زندگی سیاسی ملهم از آن بودند. ازاین جهت بخش بزرگی ازجنبش چپ افغانستان، عمدتاً پرچمی ها، بدهکار تاریخی خدمات اندیشه گستر حزب توده ایران بوده اند.
جامعه روشنفکری افغانستان که بیشتر از سه دهه بعد از سرنگونی شاه امان الله (که محصل استقلال و راهگشای پیشرفت افغانستان بسوی تمدن بود)، درسایه مخوف رژیم شاهی به سختی نفس میکشید، به تدریج سربلند میکرد. دهه دموکراسی که ظاهرشاه با تانی وبدون هیچ علاقه ای با تنظیم قانون اساسی جدید مجبور به باب فتح آن شد، فضای مساعدی برای ابراز اندیشه و اراده روشنفکران افغانستان برای زندگی ای انسانی تر و بهتر فراهم آورد. اندیشه های آزادی خواهانه میراث مانده از جنبش های مشروطیت و احزاب ملی وترقی خواه چون ویش زلمیان (جوانان بیدار)، حزب خلق (به رهبری دوکتور عبدالرحمن محمودی)، حزب وطن (به رهبری میرغلام محمدغبار)، اتحادیه محصلین که ببرک کارمل و علی احمد شامل در آن نقش عمده داشتند وغیره همراه با رایحه ای از تمدن و فرهنگ که از بیرون از کشور به سان نسیم ملایم گوارا می وزید، به تدریج در بین بخش قابل ملاحظه ای ازروشنفکران افغانستان که عده شان در مقیاس کل کشور اندک بود، راه باز میکرد و امید می آفرید. درچنین فضائی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی هر دو حز دموکراتیک خلق افغانستان در کنار و در ضدیت با جنبش مائوئیستی و سازمان مرتبط با آن به نام «شعله جاوید»که با شور و هیجان بیسابقه ای همراه بود، به سرعت ماهیت جنبش روشنفکرانه افغانستان را متحول ساخت. تابوهای سیاسی درهم شکست و روح تازه و پر نشاطی بر جامعه روشنفکری افغانستان دمید. این سال های فعالیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به حق سال های نشاط وخروش جنبش چپ باید نامید. در چنین فضائی به سرعت احزاب دیگری ملهم از سوسیال دموکراسی به وسیله شخصیتهائی چون محمدهاشم میوندوال نخست وزیر دوره «دموکراسی شاهانه»، ناسیونالیزم افراطی راست روانه به وسیله غلام محمدفرهاد بنیان گذار حزب افغان ملت و غیره وارد صحنه عمل سیاسی شدند. در این سالها اولین جوانه های سازمانهای افراطی مذهبی اخوانی نیز سر بر آوردند.
درچنین وضعی، کودتای سال 1352خورشیدی (1973میلادی) به وسیله محمد داود پسر عموی ظاهر شاه تکانه شدیدی را برای تغییر افغانستان درجهت ارتقای سطح شعور و مطالبات سیاسی و اجتماعی تمام نیروهای چپ وراست سیاسی به میان آورد. فضای جدید رشد سریع جریان فکری سیاسی دست راستی«اخوان المسلمین» را نیز به همراه داشت که از همان بدو پیدایش با توطئه علیه جمهوریت نوپا وارد میدان شد و رئیس جمهور داود باشدت و خشونت توطئه های آنان را سرکوب کرد. به این ترتیب اقدام محمد داود در جهت سرنگونی رژیم سلطنتی تنها باعث اعتلای جنبش دادخواهانه نشد بلکه ارواح خبیثه ارتجاع منطقوی و ارتجاع عرب را نیز بیدار کرد.
اقدام جمهوری خواهانه محمد داود یکی از بارز ترین اعضای خانواده سلطنتی آن زمان را در کانتکست و زمینه دوران تغییرات سریع جهانی که میزیست، باید دید. درواقع محمد داود تحت تاثیر فضای ایجاد شده بعدازجنگ جهانی دوم و در اثرکمکهای نظامی، اقتصادی وروابط بالنسبه وسیع فرهنگی با اتحاد شوروی با استحاله ای طولانی، ازلحاظ فکری تحول بزرگی را پشت سر گذاشته و از یک فرد ناسیونالیست قبیلوی(عشیره ای) به یک وطنپرست ترقی خواه تحول کرده بود و دیگر روح و روانش در کادر رژیم فرتوت سلطنتی نمی گنجید وارضا نمیشد کما اینکه تقوی کم نظیر و متانت شخص وی او را از همه میراث خواران سلطنتی متمایز میساخت. محمد داود از1953 تا 1963 میلادی نخست وزیر ظاهرشاه بود. او بعد ازده سال ریاضت و مطالعه وضع، تصمیم گرفت به کمک افسران ترقی خواه سلطنت عمو زاده خودظاهرشاه را بر اندازد. درواقع محمد داود که در روشنی حوادث وتجربه سالهای متمادی شخصی خود در روابط بین دو اردوگاه مسلط آن روز جهان و اداره کشور به حیث نخست وزیر محمدظاهرشاه، و به ویژه مطالعات ده سال اخیر به یک فرد وطنپرست ترقی خواه مبدل شده بود، باکودتای 26ماه سرطان (خردادماه)سال1352افغانستان را از جاده فرسودگی وخمودگی چهل ساله بدر کشید و سیاست فعال ترقی افغانستان را در پیش گرفت. اینکه حوادث بعدی چه مسیری رادنبال کرد، بحث جداگانه ای است. ولی نفس این تغییر و بنیانگذاری جمهوریت یکی از نقاط عطف تحول و از افتخارات تاریخ کشور ما است که محمد داود ممثل بی چون وچرای آن میباشد. در اعمال سیاست ترقی خواهانه و وطن پرستانه از جانب محمد داود، پرچمی هائی که در کنار او قرار داشتند، نقش بزرگی را ایفا نمودند. دریغا که خصلت های طبقاتی این «پرنس سرخ» در زیر بار فشار اوضاع بخصوص پا درمیانی شاه ایران، عربستان سعودی، امریکا و پاکستان که همه چیز منجمله سپردن کمکهای بزرگ و تغییر سیاست ها درقبال افغانستان را منوط به کنار گذاشتن اتحاد و ائتلاف با «کمونیستها»ساخته بودند، عَودکرد. محمد داودی که صمیمانه خواهان پیشرفت واعتلای حیثیت افغانستان بود در دام وسوسه کمکهای مالی دشمنان افغانستان افتاد و ضربه زدن به حزب دموکراتیک خلق افغانستان شرط تحقق آرزوهای وسوسه آلودش شد.
درنتیجه این تغییر اوضاع سیاسی وموضع گیری های عاقبت نیندیشانه محمد داود، جنبش چپ افغانستان درمخمصه بزرگی قرار گرفت وضرورت وحدت مجدد در برابر هر دوحزب که هر دو خود را حزب دموکراتیک خلق افغانستان می نامیدند، به عنوان یک ضرورت مبرم مطرح شد. درکنار رشد فکری جنبش و ضرورتهای این مرحله مبارزه سیاسی، این تمایل طبیعی به امر وحدت، در نتیجه کمک و تلاشهای احزاب کمونیست هندوستان وعراق و تاحدودی هم حزب توده ایران، بعدازده سال مبارزه جداگانه ولی باحفظ برنامه اولی که درکنگره موسس به تصویب رسیده بود، هردوحزب به وحدت دوباره درتابستان سال1356خورشیدی(1977میلادی)دست یافتند. سازمانهای حزبی با شادی وبدون هیچ مشکلی بهم ادغام میشدند و این روند، نویدبخش خوبی برای شکل گیری مبارزه وسیع توده ای و رهبری مبارزات دادخواهانه اقشاروطبقات فرودست جامعه از یک مرکز واحد بود. مشکل اساسی را ادغام سازمانهای نطامی تشکیل میداد. سازمان نظامی مخفی که هر دو حزب از آن برخوردار بودند، در بین افسران ارتش وسیعاً راه بازکرده وبه نیروی بزرگی مبدل شده بود. افشای فعالیت این سازمان مخفی خطرات عمده تاسطح اعدام برای افسران عضو را به همراه داشت. به همین دلیل بعد از وحدت مجدد حزب، بنا بر موجودیت شرایط خاص برای نظامیان، قرار شد به تدریج و به طور دقیقاً سنجیده شده ادغام سازمانهای مخفی نظامی درطول زمان صورت بگیرد. تا این زمان موعود هر دو بخش دارای رهبری جداگانه ای برای سازمان های مخفی نظامی خود بودند. حقایق افشا شده بعدی نشان داد که اهداف سازمان های مخفی نظامی هر دو حزب بر پایه سیاست های به کلی متفاوتی شکل گرفته بود. روند حوادث و اظهارات صریح رهبری خلقی ها نشان داد که آنها سازمان مخفی نظامی را وسیله ای برای احراز قدرت میدانستند درحالیکه پرچمی ها سازمان مخفی نظامی را برای دفاع از منافع مردم افغانستان در شرایطی که به کمک آن نیاز باشد و برای مقابله با تسلط قهر آمیز ارتجاع و نیروهای افراطی بنیادگرای اخوانی و درصورت لزوم برای یاری رساندن به قیام سراسری مردمی درصورتی که چنین قیامی صورت بگیرد، در نظر داشتند.
حفیظ الله امین که مسئول سازمان مخفی نظامی خلقی ها بود، با درک این امر که چرخش سیاست های رئیس جمهور داود موجب رفع پشتیبانی حزب از او میگردد و اقدام براندازانه در برابر آن دیگر معنی اقدام در برابر نیروهای خودی ودوستان را نخواهد داشت، در فکر ایجاد فضای مغشوش بخاطر تحقق برنامه های پنهانی خود برآمد. حفیظ الله امین و گروه جنایتکار وابسته به وی ترورهائی در سطح علی محمدخرم وزیر پلان (برنامه ریزی) حکومت محمد داود، ترور ناکام رفیق ببرک کارمل رهبر بخش پرچمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان (فردی بسیارمشابه ایشان در تاریکی آغاز شب دم درب دفتر حزب بخش پرچمی به شهادت رسید) و بالاخره ترور رفیق میراکبر خیبر، یکی از رهبران بسیار خوشنام و تاریخی و یکی از بنیانگذاران حزب را سازمان دادند تا با ایجاد فضای مغشوش و سوء تفاهم زمینه رو درروئی دولت محمد داود با سازمان نظامی را فراهم سازند. باشهادت رفیق میر اکبر خیبر وضع بسیار مغشوش و متشنجی در پایتخت کشور به میان آمد؛ بعضی ها در این تصور بودند که حاکمیت دست به این ترور زده است درحالیکه رفیق میر اکبر خیبر یکی از طرفداران بسیار جدی همکاری با محمد داود بود و این بر کسی پوشیده نبود. در برابر ترور رفیق خیبر، حزب به واکنش بسیار تند با برگذاری مراسم باشکوه تدفین و تظاهرات عظیم و بیسابقه در تاریخ کشور و ایراد سخنرانی های بر حق تند و انتقامجویانه پرداخت. تظاهرات هنگام عبور از برابر سفارت امریکا اوج خشم و روحیه انتقامجوئی را تبارز میداد. بعد از این نمایش قدرت بیسابقه سیاسی، محمد داود و حکومت به فشار و سرکوب رو آوردند. بخشی ازرهبران حزب زندانی شدند و قرارشد تا مورد محاکمه قرار بگیرند. حفیظ الله امین از فرصت استفاده نموده و قیام هفتم ثور(اردیبهشت) را راه اندازی کرد. بعد از پیروزی قیام افشا شدکه سازمان مخفی نظامی خلقی ها قبلاً از جانب کمیته مرکزی بخش خلقی موظف شده بود که در صورتی که رهبری آنان زندانی شود، سازمان نظامی باید «انقلاب کند» (به همین سادگی). ازآنجائیکه پرچمی ها در این تصمیم شریک نبودند، بعد از اطلاع از منشاء آن در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند و جز همراهی، راه دیگری برای انتخاب نداشتند.
واقعیت اینست که دستور این قیام بی موقع وخودسرانه وبدون توجه به این امر مهم صادرشد که حزب وحدت خود را باز یافته و پرچمی ها هم باید در هر گونه تصمیم با اهمیت دخیل میبودند. برعکس پرچمی ها دربرابر یک عمل انجام شده بسیار ناروا که با روح و روان و شیوه دیدشان باحوادث تطابق نداشت قرار گرفتندکه در قبال آن گریز و گزیری نبود. پرچمی ها هیچ راه دیگری نداشتند جز اینکه به حوادث بپیوندند و این کار را با صداقت و دلی پرخون انجام دادند. اتفاقاً این عمل اجباری پرچمی ها در پیروزی قیام هفت ثور نقش بزرگی ایفا نمود. اما خود نفس قیام ملهم از پاکترین احساسات وطنپرستانه وترقی خواهانه افسران دلیری بود که به حزب ورهبری آن وفادار بودند و هیچیک نمیتوانستند قیاس کنند که بوسیله حفیظ الله امین در چه ماجرای از دید تاریخی جنجال برانگیزی پای شان کشانیده میشود. انگیزه عمل این افسران و نیات شوم حفیظ الله امین دو واقعیت متضاد ودو قطب درونی مبرز پدیده تاریخی هفتم ثور است. بعدهاحوادث نشان دادکه بازیگران اصلی این قیام تاریخی چون زنده یادان ژنرال عبدالقادر و ژنرال محمد اسلم وطنجار در ضدیت با حفیظ الله امین و مورد خشم و پیگرد وی قرار گرفتند. واقعیت ها نشان دهنده این امراست که پرچمی ها سازمان نظامی به مراتب آگاه تر و مترقی تری داشتندکه درسطح آگاهی سیاسی بسیار بالاتری قرار داشت چنانچه انبوه حوادث بعدی تا امروز مصداقی شد بر این امر. این سازمان تضمینی بود در برابر هر نوع تحمیل کجروی بر روند جمهوری خواهی ای که مردم ما آنرا پسندیده بود. دریغا که این سازمان پالایش یافته انقلابی ، علیرغم آگاهی و خواست درونی اش به تاریخ هفتم ثور بسوی حوادثی کشانیده شد که برایش مطلوب نبود. این سازمان افسران قهرمان نخبه و نامداری چون سرهنگ دوم هدایت الله(که پس ازشهادت به درجه ژنرال دو ستاره رسید و عنوان قهرمان جمهوری افغانستان را کمائی کرد)، سرهنگ دوم صبور خوژمن، ژنرال دو ستاره شاهپور احمدزی و ده ها و صدها افسر دلیر دیگر که فرزندان خلف خلق ما بودند را در دامان پاک خود پرورش داده بود.
قیام هفت ثور درواقع یکی ازبدشانس ترین قیامها ونبردهای جهانی ترقی خواهان وفرودستان دربرابرطبقات بالائی وستمگران است. متاسفانه در پشت این بداقبالی که با نیات ناپاک باندحفیظ الله امین رقم خورده بود، امید وآرزو ونبرد چندین نسل از انقلابیون افغانستان درپرده ای ازشک وابهام قرارگرفت وخدشه برداشت.
هفت ثور در دوران اعتلای بیسایقه جنبشهای چپ و انقلابی در جهان و به مثابه یکی از ارکان آن به وقوع پیوست. دریغا که سیاست نابخردانه ای در قبال رشد و ثمردهی آن درپیش گرفته شد و راه پیشرفت به بن بست خورد.
درباره ماهیت این قیام ارزیابی ها و گمانه زنی های هیجان زده و افراطی فراوانی ازهمان آغاز براه افتاد. ازهمان آغاز خلقی ها با کوس وکرنا از وقوع انقلاب دم می زدند. حفیظ الله امین را قوماندان سپیده دم انقلاب وتره کی را تئوریسین این انقلاب و نابغه شرق می نامیدند. برای ما اما، مسئله بسیار روشن بوده است: انقلاب دارای اصول و قوانینی است که با آن آشنائی داریم. قیام هفت ثور؛ طوریکه جریان حوادث نشان داد، بخوبی میتوانست سرآغاز یک انقلاب اجتماعیِ ملی دموکراتیک با ویژه گی های دید ماتریالیستی تاریخی باشد. اگرحوادث با دقت و با در نظرداشت اصول مبارزه طبقاتی و دید ایدئولوژیک زمان و بدون انحراف با در نظر داشت مراحل رشد جامعه در زمینه تدارک پایگاه اجتماعی انقلاب، مدیریت میشد، به احتمال بسیار بالا ما امروز یک جامعه بالنسبه آرام مترقی و پیشرفته میداشتیم. شاید دسایس امپریالیزم و ارتجاع نمیتوانست؛ تا حدسقوط حاکمیت انقلابی، در راه پیشرفت جامعه ما، مانع اساسی ایجاد کند. اینکه دروحله اول ندانم کاری های رهبران (به خصوص تره کی و حواریونش) ازیک سو و توطئه های پنهان گروه امین وغلبه احساسات و جو تبلیغاتی و جنگ روانی موجود در عرصه جهانی آن روز از جانب دیگر، از خودِ قیام هفت ثور «انقلاب» تمام وکمال ساخت، این یک مضحکه تاریخی است. قیام هفت ثور فقط میتوانست ومیبائیستی نقطه آغازین انقلاب ملی ودموکراتیک باشد.
من معتقدم که هرگونه تحلیلی ازپیروزی قیام نظامی هفت ثور را باید درکادر مقوله «دوران» در مقیاس تاریخ در نظر گرفت. طبیعی است که جنبش های اجتماعی درنتیجه تراکم حوادث وپدیده ها شکل میگیرند و رکنی از یک «دوران» را تشکیل میدهند.
شکست فاشیزم درجنگ جهانی دوم ونقش قاطع و تعیین کننده اتحادشوروی در این ماجرا در سراسر گیتی فضائی را به میان آورد که در متن آن امکان رهائی بشریت از قید و بند سیستم جهانی سرمایه داری و استعمار، می درخشید. سیستم جهانی سوسیالیستی شکل گرفت و به اتکای آن، کشورها یکی پی دیگر به استقلال رسیدند. امکانات بیسابقه ای درعرصه مبارزات رهائی بخش بشریت رونما گردید و در مجموع فضائی درجهان شکل گرفت که روحیه آزادی خواهی و دادخواهی ازلحاظ روانی یکی از مولفه های برتر روزگار برای بشریت شمرده میشد. اوج این «دوران»، اعتلای جنبش های ترقی خواهانه و آزادی خواهانه سالهای دهه هفتادمیلادی بود. این سال های نقطه عطف اعتلای جنبش چپ جهانی در«آرام»ترین وعقب مانده ترین گوشه ها و کشورهای جهان هم تاثیر گذاشت. درچنین «دورانی»کودتای محمد داود و پنج سال بعد از آن قیام نظامی هفت ثور سال1357رخ داد. پس پیروزی قیام هفت ثور را باید درکادراعتلای جهانی جنبشهای چپ و دادخواهانه ارزیابی کرد. قیام هفت ثور در زمانی اتفاق افتاد که«روح وروان» جهان آماده پذیرش تغییرات انقلابی بود.
درباره ماهیت هفت ثور، از همان آغاز دو جریان انحرافی افراطی پیرامون این حادثه عظیم تاریخی سر بلندکرده است: یکی افراط گرائی مربوط به تقدس خشک وخالی و مبالغه آمیز ماهیت هفت ثور است؛ طوریکه تره کی و امین در این راه اولین گام ها را گذاشتند و اولین لافها را زدند (مثلاًتره کی میگفت هفت ثور یک انقلاب کارگری است و از آنجائیکه افغانستان فاقدطبقه کارگر است، نظامیان انقلابی نقش پرولتاریا را در انقلاب ایفا میکنند و مطالب غیرمنطقی دیگری ازاین سنخ) و دو دیگر اینکه عده ای از افرادبی خبر از دنیا و روزگار آن روزافغانستان این قیام را سر آغاز مصیبتها و آلام مردم افغانستان میدانند. اگر با دید منطقی و باگذاشتن این حوادث در کانتکست وزمینه تاریخی، آن را بنگریم، به نتائج دیگری که نشاندهنده اهمیت هفت ثور به مثابه نقطه عطف تحول مثبت جامعه مااست، میرسیم. اگرجلوی توطئه ها ودید انحرافی خلقی هاگرفته میشد وحوادث راه منطقی تر و اصولی تری رادرپیش میگرفت، هفت ثور میتوانست یک فرصت استثنائی درجهت تحکیم ماهیت ترقی خواهانه حاکمیت و ارتقای نقش توده ها در جنبش، درساختمان جامعه نوین و در رهبری پروسه رشداجتماعی باشد و افغانستان به یک کشور پیشرفته باتعمیل عدالت اجتماعی به مثابه شاهرگ تحول اجتماعی در آن، مبدل گردد. هفت ثوریکی ازمراحل بااهمیت رشدجنبش ترقی خواهانه کشور ما بود. نفس هفت ثور یعنی تغییروتحول یعنی گامی درجهت ترقی واعتلای شعور اجتماعی وعمل انسانی درجهت تکامل اجتماعی. حادثه ای به بزرگی قیام هفت ثور نمیتوانست بی پشتوانه، سطحی وخلق الساعه وکم اهمیت باشد. اینکه حفیظ الله امین حوادث را تازاند واینکه اوبه امر انقلاب واقعی وفادارنبود مسئله جداگانه ای است؛ ولی اینجا حرف برسرروندقانونمند تدارک چنین حرکت های انقلابی است. آماده شدن چنین توانی که بتواند یک حاکمیت مستحکم راکه درراس آن فرد باتجربه ودارای محبوبیتی چون محمد داود قرارداشت ازپادرافگند، کاریک روزه یاکاریک نفرنیست. اینکه حفیظ الله امین ازامکان سازمان نظامی سوء استفاده کرد یک روی قضیه است واینکه چنین امکانی درطول سالها به میان آمد مسئله دیگری است. اگر ما بتوانیم این حقیقت رابپذیریم که امین در این ماجرای عظیم تاریخی یک استثنا ویک تخم گندیده این سبد تاریخی است، ولی کل سازمان نظامی وحرکت جمعی روانی ای راکه درعقب ان بود درمکان تاریخی اش بگذاریم میتوانیم حوادث را از دید تاریخی وجامعه شناسی علمی به سنجش بگیریم وبه نتائج بسیارمتفاوت وروشنی برسیم. اگر امین یک فرد ناباب وناصادق نسبت به ایدئولوژی جریانات انقلابی برخاسته ازعمل هردوحزب است(که به طورحتم است)، مانباید خواست واحساس تمام کسانی راکه به نام خلقی به عمل جمعی متهورانه ای دست زدند، به دیده کم اهمیت بنگریم( علیرغم اینکه این عمل بوسیله امین به شیوه ای ناجائز، غیراصولی وبیجابراه انداخته شد). دراینجا نفس خود این عمل جمعی انقلابی باید مورد ارزیابی قراربگیرد. اینکه درواقعیت علیرغم وفاداری به اندیشه های اعلام شده، خلقی هابعداز پیروزی درعمل چه جنایات نابخشودنی راانجام دادند بحث جداگانه ای است که باید در مقیاس دیگری یعنی از دید جامعه شناسی وانسان شناسی مورد ارزیابی قرارگیرد. دراین مقطع، به طور خلاصه باید گفت که سیاستی را که رهبری خلقی ها درطول سالها در جهت پرورش اعضای حزب خود با روحیه خشن قبیلوی و انقلابیگری افراطی نه چندان سازگار با اصول و اندیشه های پیشرو آن زمان درپیش گرفته بود، نمیتوانست نتیجه ای جز همین پیروی کورکورانه و بدون تعقل ازسیاست های افراطی به ظاهرانقلابی این رهبری داشته باشد. درواقعیت امرهزاران تن ازخلقیها، علیرغم نیات پاک آغازین خودطوری دردام تبعیت از رهبری خطاکار خود گیر ماندندکه دربزنگاه مبارزات رودرروی اجتماعی از اکثریت آنها خطاکارانی ساخته شدکه خاطره غم انگیزخمرهای سرخ کامبوج رابه یاد می آورد و تاریخ از آنان هیچگاهی به نیکی یادنخواهدکرد. درزمینه مطالعه وپژوهش این گوشه واقعیت درهمین برهه حساس تاریخی، هیچ کار با اهمیتی تاکنون انجام نشده وکار بزرگی دربرابر تاریخ نگاران، جامعه شناسان و آنتروپولوگ ها قرار دارد.
در واقع دو دوره بکلی متفاوت روان خلقی ها را در عمل رقم می زند: یکی آنکه آنان را تا پای جان برای انجام تحولات انقلابی کشانید ودیگراینکه بعداز پیروزی، درعمل چگونه درنقطه مقابل خواسته های دیرینه خود درباره خدمت به مردم قرارگرفتند وبه دشمنان واقعی مردم مبدل شدند.
تاریخ گواه است که هفت ثوربه طوربیسابقه ای ازجانب همه اقشاروطبقات جامعه به ویژه زحمتکشان مورداستقبال قرار گرفت. همه انتظار فضای سالم جدید اجتماعی، آزادی بیشتر وعدالت و ترقی و در یک کلام همه انتظار روزهای بهتر را داشتند.
دریغاکه درسایه قدرت بدست آمده، حزب واحددموکراتیک خلق افغانستان بسیارزودازجانب جناح خلقی که ابتکارعمل درعرصه قیام رابه دست گرفته بودقبضه شد، وعلیرغم مخالفت رودررووبسیارشدیدرهبری پرچمی هاسیاست ماجراجویانه وماکیاولیستی(انقلاب همه چیزراتوجیه میکند)رادرپیش گرفت و نتوانست الزامات یک قدرت متمدن وبافرهنگ رامدنظرداشته باشد.
بهرحال لازم است تاحوادث مربوط به پدیده بغرنج تاریخی هفت ثور 1357از جهات گوناگون مورد اریابی و پژوهش قرار بگیرد؛ به ویژه اینکه به اتکای نیروهای سالم حزب که کم هم نبود، آیا از قاطعیت لازم و کافی در جهت تحمیل یک سیاست واقعبینانه و مردمی کار گرفته شد؟
یکسال ونه ماه حاکمیت خلقی ها بردولت وجامعه افغانستان به ویژه دوره بیشتر از سه ماه قدرت یکه تاز و مطلقه حفیظ الله امین بعداز نابودی تره کی، خاطره بسیار تلخ تاریخ معاصرافغانستان است. دراین دوره سر تا پای جامعه ما غرق در استبداد و خشونت و ماتم بیشتر شد. مرز های طبقاتی محو شده و فقط یک مرز وجود داشت: مرز میان حاکمیت و مردم در کل آن؛ مرزی که با خون از هم جدا شده بود. چنین حاکمیتی نمیتوانست پایدار بماند. سیاست های اعمال شده بوسیله گروه تمامیت خواه، خشن و جنایت پیشه امین، وضعی را در کشور پدید آورده بود که از یکسو احساسات برحق ملی و مذهبی مردم افغانستان خدشه دار شده و از جانب دیگر زمینه برای مداخله بیرونی و سرکوب نهائی جنبش ترقی خواهانه کشور بوسیله نیروهای ارتجاعی وابسته به غرب فراهم شده بود.
درنتیجه تطبیق سیاستی سرکوبگرانه و بی اعتنابه منافع وخواسته های اقشار مختلف مردم، رهبران «خلقی» که در انزوا و خطر سقوط قرار داشتند، برای کشانیدن پای نیروهای نظامی شوروی به افغانستان برای حفظ قدرت خود، به تلاشهای مذبوحانه ای دست زدند. برپایه اسناد افشا شده آرشیو های شوروی سابق، در این دوره یک سال ونه ماهه رهبران خلقی چهارده بار از اتحاد شوروی رسماً تقاضای اعزام نیروهای نظامی به افغانستان را مطرح ساختند.
بالاخره به تاریخ ششم جدی (دی) سال1358(27دسامبر سال 1979میلادی) نیروهای شوروی که مدتی قبل وارد افغانستان شده بودند باعملیاتی برق آسا، به کمک نیروهای مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در میان آنان عده ای ازخلقی های ناراض از حفیظ الله امین هم قرار داشتند، به عمر این رژِم خودکامه استبدادی پایان دادند.
به این ترتیب کمی بیشتر از چهار دهه قبل حوادث طوری پیش آمد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان – بخش پرچم که به تازاندن حوادث بیرون از حدود قوانین عملکرد اجتماع سازگار نبود، با پایان یافتن دوره خونین گروه جنایتکار حفیظ الله امین، مجبورشد برای نجات وطن از ورطه نابودی سکان رهبری کشور را همراه با بخشی از خلقی ها بدست بگیرد.
اگر به حکومت خودکامه حفیظ الله امین پایان داده نمی شد دامنه کشتارهای جمعی و شکنجه و زندان برای ده ها و صد ها هزار نفر از مردم افغانستان ادامه می یافت و شیرازه کشور بکلی از هم میپاشید. دراین زمینه حرف مشهور امین را نباید از یاد ببریم که گفته بود برای تطبیق سوسیالیزم دو میلیون نفر(از جمیعت 20 یا25میلیونی آن زمان افغانستان) برای ما کافی است. از جانب دیگر عقب مانده ترین نیروهای واپسگرا و متحجر که در پشت سر آنها امریکا و پاکستان و عربستان سعودی و اکثریت کشورهای اروپای غربی قرار داشتند بر کشور ما مسلط میشدند و مردم هیچگاهی از برکت سیاستی ترقی خواهانه و مبتنی برعدالت اجتماعی که خوشبختانه حزب دموکراتیک خلق افغانستان توانست دردروان حاکمیت خود آن را اعمال نماید محروم میشدند و روزگاری را که امروز از سر می گذرانند در آن زمان با شرایطی به مراتب وحشتناک تر نصیب میشدند.
امروزمردم افغانستان باحسرت به آن گذشته ای که متاسفانه بخشی از انها در سوء تفاهم با آن زیستند، برخورد می کنند. آنان امروز میدانند که چه امکان عظیمی را از دست داده اند؛ در آن دوران کارگر و دهقان میدانست که در قدرت به نحوی سهیم است. سیاستها در عمل در سمت منافع آنان عمل می کرد. زیربنای اقتصادی کشور که متعلق به همه مردم بود، در حال تقویت و تکامل قرار داشت، عدالت در درون جامعه هیچکاهی در تاریخ کشور ما چنین مقام بالائی نداشته است. کرامت انسانی امرمقدسی بود، فقربه مثابه یک پدیده ناهنجار به عقب رانده میشد و تلاش صورت می گرفت برای همگان کارتدارک شود، محرومیت زدائی همچنان ادامه داشت ؛کسی ازگرسنگی نمیمرد. به خانواده های کارگران وکارمندان دولتی وسکتورخصوصی کمک سیستماتیک وقانونی صورت می گرفت، صدهاهزارخانواده مشتمل برچندین ملیون نفرموادموردضرورت اولیه رابه صورت کوپون به طوررایگان دریافت می کردند. کارزاروسیعی برای باسوادساختن توده های بزرگی ازمردم وسهیم ساختن هرچه بیشتری ازآنان به زندگی فرهنگی به تدریج به صورت یک ضرورت ملموس درمیآمد. بهداشت عمومی یکی ازاولویتهای حاکمیت انقلابی بود. بخش بزرگی ازجامعه درشبکه های وسیعی ازسازمانهای اجتماعی تشکل یافته بود، درزندگی اجتماعی دخیل بودونقش معینی راایفامی کرد.
فرهنگ جامعه درحال اعتلا بود و جوانان در مرکز فعالیتهای دگرگون سازی جامعه بر مبنای معیارها ی زندگی مدرن قرار داشتند. زنان در جایگاه مناسب اجتماعی نقش هر روز بزرگتری را ایفا می کردند. نیمی از محصلان دانشگاه های کشور را دختران جوان و بیشتر از نصف معلمان را زنان تشکیل میدادند.
تلاشهای عظیمی در جهت تامین خدمات رایگان صحی در سراسر کشور براه افتاده بود. برای مردم هر سال هزاران باب خانه اعمار و توزیع میگردید. فقر و پدیده های منفی و ننگین اجتماعی چون گدائی و فحشاء درحال عقب روی بود،کشت، تولید وقاچاق مواد مخدر به صورت واقعی سرکوب گردیده بود ودر یک کلام جامعه بسوی پیشرفت و تعالی و کسب هویت متعالی تر در حرکت بود. در واقع آنچه را حزب دموکراتیک خلق افغانستان در طول موجودیت خود به مردم وعده داده بود، دولت انقلابی تحت رهبری حزب درعمل تطبیق می نمود.
حزب دموکراتیک خلق افغانستان در شرایطی عامل این تغیرات بود که جهان در التهاب جنگ سرد می سوخت. اکثریت مطلق کشورهای غربی به نحوی از انحاء در مبارزه علیه دولت انقلابی نه تنها سهم می گرفتند بلکه در مسابقه قرار داشتند. در واقع افغانستان آن زمان به نمادی از مبارزه جهانی بین اردوگاه سرمایه داری و مردمانی که میخواستند از راه دیگری کشورهای خود را به اعتلا برسانند مبدل شده بود. متاسفانه بخشی از مردم کشور ما درسوء تفاهم با دولت انقلابی قرار گرفتند. این واقعاً یک سوءتفاهم عظیم تاریخی بود. بخشی از مردم با حاکمیتی درافتادند که یگانه مدافع آگاه و مصمم منافع ملی و مردم بود. در واقع بخشی از مردم افغانستان با منافع بنیادی خود در جنگ شد. این سوء تفاهم عظیم تاریخی خواست درونی مردم ما نمیتوانست باشد این ناشی ازسطح نازل آگاهی سیاسی و اجتماعی مردم ازیکسو و سوءاستفاده ماهرانه دشمنان کشور ما از جانب دیگر بود. امروز مردم ما تازه دریافته است که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده است. طبیعی است که موجودیت این سوءتفاهم تاریخی نتیجه عملکرد عوامل عدیده ای است که اشتباهات ناشی از کم تجربگی حاکمیت انقلابی نیز در آن سهم داشته است.
در آن زمان در طول 24 ساعت هر روز، بصورت جمع شده بیشتر از 120ساعت تبلیغات عمدتاً دروغین و تحریک آمیز به زبان های ملی ما ازجانب رادیو های کشور های مخالف برعلیه حاکمیت انقلابی افغانستان صورت می گرفت و ذهنیت توده های مردم را ماهرانه تحت تاثیر قرار میداد. تبلیغ با استفاده از نام اسلام و اینکه موجودیت نیروهای خارجی در سرزمین ما در ضدیت با دین و فرهنگ و حاکمیت ملی ما قرار دارد، تاثیر بزرگی بر مردم وارد میکرد.
آنچه ازدوران حاکمیت انقلابی وفاداربه منافع مردم یعنی ازششم جدی سال 1358تا ثور1371بجا ماند، در تاریخ افغانستان به مثابه عظیم ترین دستاورد مردم و دوران طلائی نقش مردم در زندگی خود ثبت تاریخ خواهد شد. تاریخ بیاد خواهد داشت که حاکمیت انقلابی هزاران مکتب و شفاخانه و پل و سرک و خانه و فابریکه و بندو نهر را برای مردم فراهم ساخت ولی نیروهائی که خود را مجاهد فی سبیل الله می نامیدند و امروز همراه با نوچه های سازمان های استخباراتی غرب به ویژه ایالات متحده امریکا بر سرنوشت مردم ما حکم میرانند، هزاران مکتب رابه آتش کشیدند، پل ها را منفجر ساختند، خطوط اتصال برق به شهرهای بزرگ را قطع میکردند، فابریکه ها را از کار می انداختند، معلمین را به شهادت میرسانیدند و میخواستند مانع سهم گیری مردم در زندگی اجتماعی گردند. ولی حاکمیت انقلابی همه این ویرانی ها را تلافی میکرد. مردم افغانستان، نسلی که درین سه دهه اخیر فراز و نشیب های هول انگیز زندگی را از سر گذرانده اند میتوانند بسادگی قضاوت کنند و آن دوران پر ازصدق و خلوص در جهت خدمت به مردم را از یاد نمی برند.
مردم ما دیدندکه بعد ازسقوط حاکمیت انقلابی و ورود نیروهای «مجاهد» به کابل اولین اقدام همه آنان چور و چپاول و بی حرمتی به مردم بود. مردم افغانستان تجربه انواع مختلف حکومتها را از سر گذراندند و امروزه شرایط جهنمی اشغال کشور بوسیله امریکا و ناتو و پیامدهای هول انگیز آن برای نسل کنونی و نسل های آینده کشور را در روزگار سیاهی که امید برای زندگی در پائین ترین حد ممکن قرار دارد، از سر میگذرانند. این مردم رنجدیده درهیچ دوره ای به اندازه دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان مورد توجه و حرمت قرار نگرفتند و به اندازه این دوران از خدمت حاکمیت مستفید نشدند و بیهوده و بی اساس نیست که امروز مردم افغانستان درحسرت آن دوران بسر میبرند.
[1] اندیشه نو: اسدالله کشتمند متولد 8 دی ماه سال1329درحومه شهرکابل میباشد. تحصیلات ابئدائی و متوسطه را در دبیرستان استقلال و تحصیلات عالی رادر کالج عالی کشاورزی پیورپان (ECOLE SUPERIORE D’AGRICHLTURE DE PURPAN) در شهر تولوز فرانسه در سطح فوق لیسانس به پایان برده است. درسال1346خورشیدی به حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوسته وتا آخر به آن وفادار ماند. از سال1971میلادی تا هنگام بازگشت به افغانستان یعنی تا ماه آوریل سال 1978عضو فعال حزب کمونیست فرانسه بود و همزمان همکاری تناتنگ با حزب توده ایران وسازمان جوانان و دانشجویان دموکرات ایران داشت. بعد از قیام مسلحانه انقلابی هفتم ثور (اردیبهشت) سال 1357 خورشیدی هنگام تسلط جناح خلقی برحزب و حاکمیت انقلابی به سازمان مخفی پرچمی ها پیوسته و در مبارزه مرگ وزندگی در برابر خلقی ها که سیاست سرکوب واختناق رادرپیش گرفته بودند، شرکت فعال داشت.
بعد از سرنگونی حاکمیت خلقی ها، از جانب رهبری حزب موظف شد تا روزنامه «حقیقت انقلاب ثور» (ارگان دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان) رابنیان گذارد و اولین مسئول آن بود. بعدازاینکه «حقیقت انقلاب ثور» به ارگان کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مبدل شد و مدیریت آن به رفیق محمودبریالی عضوعلی البدل (مشاور) دفترسیاسی کمیته مرکزی حزب واگذار شد، در مقام معاون وی ایفای وظیفه میکرد. بعداً مدت شش سال در مقام معاون شعبه روابط بین المللی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان فعالیت کرد. از جمله وظایف او در این پست پذیرائی ازمهاجران کمونیست ایرانی بود. این امر زمینه آشنائی بالنسبه وسیع وی بارفقای ایرانی را فراهم ساخت و روابط بسیار صمیمانه رفیقانه باآنها ایجاد شد. در سالهای آخرحاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان درکشورهای مجارستان، ایران و اتیوپی سفیر جمهوری افغانستان بود. بعد از سقوط حاکمیت انقلابی درافغانستان، از پست سفارت افغانستان دراتیوپی استعفا داده و در اروپا اقامت گزید. وی فعلاً با خانواده خود در لندن بسر می برد.