مدت کوتاهی برای شروع مانده
شروعی که از آغازش،
نه من و نه تو-
چیز تازه ای برای گفتن نخواهیم داشت
این بار نمایشنامه
دست به دست میشود،
و تماشاچیان با چشمان خسته
بیدار می شوند
که باز با رویایِ فردا
شب به خواب می روند
زمانی که بِرشت مُرد،
تاتر جان گرفت،
زمانی که تاتر مُرد،
نمایشنامه ها از صحنه ها گریختند
و پنهانی از گنجه ها
بر روی صفحه های کاغذ آمدند
پرده ها فرو می افتد،
و صحنه شُعبده گشوده می شود
بیلبورد بزرگراهی سر راه است
که از آن خواهیم گذشت،
اما قرار نیست
هیچ اتفاق تازه ای بیفتد.
هر آنچه بود گذشت
اما قلب من و تو،
هنوز برای فردا می تپد
در این تاریکی کبریتی بکش
چراغی روشن کن
شعر من فاصله ای با تو ندارد.
رحمان- ا ۲ / ۱ / ۱۴۰۰