این پیام کوتاه بانو رهنورد با آن شعر جانسوز دهخدا، سخت عذابآور بود. دچار عذاب وجدان شدیم که سالها آمد و رفت و احمدینژاد زندگی ما را شخم زد و دورهاش به پایان رسید و بی هیچ مکافات عملی به ریش ملتی خندید و هنوز آنها که فریاد زدند احمدینژاد و دار دستهاش دزدان چراغدار و رمالان دروغگویند، حق باز کردن در خانهشان را ندارند.
از پشت پنجره خانهای که زندان شده، دنیای بیرون چه طور جایی به نظر میرسد؟ در خانه برای صاحبانش قفل است و برادران مسوول به همه جا سرک میکشند. اهالی خانه هر روز صبح که چشمانشان را باز میکنند، در زندانی هستند که زمانی مامن بود و حالا در یک پوستاندازی عجیب، در و دیوار مانوس قدیمی شکل میلههای زندان شدهاند. حس خوشایند خاطرات سالها زندگی و خنده بچهها وگپ و گفتِ مهمانها آمیخته با فریاد پاسبانها و نگاه کینهدار سر دستههای اطلاعاتی و سپاهی که از بالا بالاها دستور میگیرند و همه چیز و هر حرفی را گزارش میدهند و با تمام توان نمیگذارند صدایی و کلامی از خانه بیرون برود. شاید هم هر روز طعنهای میزنند که مردم دارند زندگیشان را میکنند و اصلا یادشان نمیآید شماها که بودید و کجایید. نیشخندی میزنند که احمدینژاد آمد و رفت آقای کروبی. حسن روحانی و هاشمی هم کاری نکردند آقای موسوی، مردم هوادارتان کجایند خانم رهنورد.
در دنیایی که در چاردیوار خانهای خلاصه شده، از بیرون خبری نمیرسد مگر اینکه دست کاری شده باشد. باید از سفیدیهای روزنامه حقیقتی را خواند و با معکوس کردن اخبار تلویزیون و رادیو بلکه به چند کلمه راست و درست رسید. وقتی امید و انتظار از ماه به سالها میکشد؛ وقتی شمار آدمهایی که میبینی تکرار چهرههای اشغالگران خانه است که آرزو داری دیگر نبینی؛ حراست از امید و ایمان مثل این است که در رهگذار باد نگهبان لاله باشی.
تاریخخوانی اهالی خانه نیز امید پایداری میآورد و نه رهایی از این زندان خانگی، دهسالی که مصدق در حصر بود و عاقبت نام نیکش بر جریده عالم ماند و کالبدش در حصر احمدآباد. اما آدمیزاد هر چه قدر استوار و آزاده، باز هم در چنبرهی نا امیدی و تنهایی و بیپناهی خواهد ماند و شاید زندگی مبارزهای تن به تن و ساعت به ساعت است با این حس ناامیدی و فراموششدگی.
ساکنان خانههای در حصر، پنج سال است با خیابان و کوچه و آدمها ارتباطی ندارند. روز و روزگار گذشته و هر چند نام مبارک فتنه همچنان مثل ورد بر دهان رهبری و چاکران و مخلصان میرود؛ اما غرض حذف باقیماندهی اصلاحطلبان است. وقتی نظام از فتنه میگوید، اتفاقا سعیاش پاک کردن یاد و خاطره جنبش سبز از ذهن فعالان سیاسی است. نظام از فتنه میگوید و بسیاری از اصلاحطلبان با هر بار تاکید نظام بر مقابله با فتنه سعی میکنند تا خود را تبرئه کنند و به گونهای خودآگاه واقعهی سال ۸۸ را به بخش ناخودآگاه ذهن بسپارند. مذاکرات ملتمسانهی احتمالی دولت روحانی با عناصر پشت پرده درباره رفع حصر نیز از همین بابت گسترش فراموشی است. دولت روحانی هیچگاه از منظر حقوقی با پدیدهی حصر برخورد نکرده است. هیچ وقت از سوی دولت عنوان نشد که اصولا مجازات حصر در خانه بی هیچ حکم و دادگاهی کاملا غیر قانونی است. تدبیر و امید دولت در مساله رفع حصر به تقدیر و چه پیش آید ختم شد و سعی شد به شکلی نرم ماجرای موسوی و کروبی و رهنورد در پسِ توافق هستهای به نسیان سپرده شود.
اما ما مردم ایران هم قهرمانی میخواهیم که نخواستن تغییر و لاجرم نتوانستن را به سرنوشتش احاله دهیم و سری تکان دهیم که بعله آن بندهی خدا هم که هنوز در حصره. تاسفی از فاصلهی دور با دید ناظری که هیچ نقشی در این تاریخ نداشته و قصدی هم برای دخالت ندارد و احالهی به تقدیر و آرزوی سلامتی و آزادی همیشه و به زودی محصوران. فراموشی ما مردم گاهی هم از عذاب وجدان است و آن کارکرد فریبکارانه مغز که هر چه خاطره ناخوش است به اعماق روح پرتاب میکند تا اینکه اگر بنا بر اتفاق، نامی از در حصر شدگان شنیدیم، بگوییم «ای بابا چه میشه کرد».
در فراموشی هر روزه تاریخ و ایام که در ضمیر ایرانی ما روی میدهد، این پیام کوتاه بانو رهنورد با آن شعر جانسوز دهخدا، سخت عذابآور بود. دچار عذاب وجدان شدیم که سالها آمد و رفت و احمدینژاد زندگی ما را شخم زد و دورهاش به پایان رسید و بی هیچ مکافات عملی به ریش ملتی خندید و هنوز آنها که فریاد زدند احمدینژاد و دار دستهاش دزدان چراغدار و رمالان دروغگویند، حق باز کردن در خانهشان را ندارند.
یاد آر زشمع مرده یاد آر، شمع زنده کردیم، بلکه زهر خطابیاش را بگیریم که رو به ما بود، اما این نهضتِ «شمعِ زنده» در دنیای مجازی یک هفتهای بیش نماند و اصلا همین یادداشتی که میخوانید از آخرین تقلاهای شمع زندهی ماست. مطالبهی ما حتی به یک ماه هم نمیکشد. حتی در این اسفند سیاسی و انتخاباتی. ای کاش که کار به آنجا نرسد که این سر تکان دهیم و بخوانیم:
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
سایت زیتون