نوشتهٔ زندهیاد محمداحمد پناهی سمنانی، روزنامهنگار، نویسنده، شاعر، تاریخنگار، و پژوهشگر فرهنگ عامه و ادبیات فولکلور ایران (۱۹ مهر ۱۳۱۳ – ۲۵ دی ۱۳۹۵)[i]
جعفر کوشآبادی هنرمندی فروتن و بیادعا و وفادار به آرمانهای انسانی خود بود. وجودش از امید سرشار بود امّا از نمودهای هیجانی و شتابآلود، با متانت شگفتآوری دوری میگزید.
کوشآبادی حرکتها و رخدادهای زندگی پیرامون خود را دنبال میکرد و در درون و خلوت اندیشهٔ خود استحاله و بازتاب میداد، و عصاره و فشردهٔ آن همه را ساده و روشن و بیپیرایه در قالب استعداد هنری خود به تصویر میکشید.
جعفر کوشآبادی از بیماری علاجناپذیر خود آگاه بود. چند ماهی پیش از مرگ، در پاسخ خبرنگاری که از سلامتش پرسیده بود، گفت: «…وقتی به دبستان میرفتم در مجمعههای مسی بامیه میآوردند که به صورت مارپیچ در میان مجمعه، دل از نوباوگان میبرد. با پشیزی که پول تو جیبی روزانهمان بود از مرد بامیهفروش اجازهٔ «سری» برداشتن از آن چنبره را دریافت میکردیم. یکی میتوانست هشت نُه سانتی از آن چنبره را از آنِ خود کند و دیگری سه سانتی از آن را. امروز هم خواه ناخواه روزها و ماههای ما همان بامیهٔ شیرینی است که در میان مجمعهٔ مسین سالهای عمرمان طنّازی میکند. تا کجا بتوانی با او هماواز و هماهنگ باشی. اگر خود را ببازی، این بند را از هستی زودتر قطع کردهای. بنابراین، تا آنجا که به من مربوط است، سعی میکنم از این شیرینی سهم بیشتری داشته باشم و اگر هم نتوانم، جای افسوس نیست، چرا که دیر و زود دارد، امّا از آن گریزی نیست.»
کوشآبادی با همهٔ خویشتنداری و متانت، شوخطبع و لطیفهگو بود. چهرهاش بشّاش مینمود. همواره تبسمی بر سیمای شکسته و خستهاش در اختیار داشت، به گونهای که نمیتوانستی اندوه و اضطراب را در وجودش به تصوّر بیاوری، در حالی که هم خودش و هم نزدیکانش از همهچیز آگاهی داشتند.
تأثیر شعر کوشآبادی
در بخش قابلتوجهی از حرکتها و جنبشهای اجتماعی دههٔ چهل به بعد، شعرهای جعفر کوشآبادی سهم مؤثری داشته است. در یکی دو دههٔ اخیر [در زمان نوشتن این مطلب]، یک حرکت و یک جریان فرهنگی-پژوهشی در عرصهٔ شعر فارسی در میان جوانان دانشگاهی و فارغالتحصیلان رشتههای علوم انسانی فعال شد که در اثرگذاری شعر اجتماعی بر حرکتهای رهاییطلب میان جوانان متمرکز بود؛ جریانی که به گمان من به گرایشها و شیفتگیهای احساساتی و تعصبآمیز رغبتی نشان نمیداد و میکوشید سیر و سَیَلان علمی و منطقی رخدادها و پیامدهای آنها را دنبال کند، و با این شیوه به دستاوردهایی که انتظار داشت برسد.
در واقع این جریان به پیشینهای استوار پشتگرم بود، اما بروز و ظهور آن در میان جوانان بعد از انقلاب که مدرسه و درس و فحص اندیشههای مکتبی و اسلامی را تجربه کرده بودند، بسیار معنادار و مهم بود.
از باب نمونه، پژوهشگر و شاعر جوان «مهدی خطیبی» را به یاد میآورم که به جستجویی در «شعر متعهد ایران–چهرههای شعر سلاح» دست بیرون کرد. در گام اول این جستجو، شعرهای سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ را در برنامهٔ کار خود قرار داد، سالهایی که مبارزات چریکی، جنبش جنگل، و نبردهای خیابانی نهتنها خواب حکومت، که بُهت و چُرتِ آسودگان و ناآسودگان را آشفته کرده بود. [او] کتاب اوّل این جستجوی جالب را به جعفر کوشآبادی و شعر او اختصاص داد، و در سال ۱۳۸۳ انتشارات آفرینش در ایران آن را به بازار نشر فرستاد.
مقصودم از اشاره به این کتاب، تأثیر کوشآبادی میان نسل جوان بعد از انقلاب است که تشنهٔ یافتن حقیقت در میان انبوه اندیشههای رنگارنگ از چپ و راست بود. کوشندگان و مبارزان سیاسی که شمار بسیاری از آنها از چهرههای نامدار و کاردان و کارکشته در فرهنگ ادبی و اجتماعی بهشمار میروند نیز از تأثیر آثار کوشآبادی به دور نبودند.
زندهیاد احسان طبری، کوشآبادی را دوست داشت و کار و شعر او را تحسین میکرد. شاهدی گواهی داده است که «وقتی طبری به خانهٔ کوشآبادی آمد، یکراست و پیش از همه به سراغ پری خانم نوریان، همسر کوشآبادی، رفت و پیشانیاش را بوسید و گفت: از تو سپاسگزاریم که از جعفر پاسداری کردی و او را برای ما نگاه داشتی.» (روایت مهدی خطیبی؛ وبسایت «تاوِل حکایت راه است»)
در بوتهٔ نقد ادبی
داوری اهل ادب و شعر دربارهٔ میراث ادبی و هنری جعفر کوشآبادی در همان حال که به نقد کار او متمرکز است، منش و ارزش اجتماعی و اخلاقی او را هم در بر میگیرد. این داوریها کمابیش هماهنگ و همخواناند. دو سه نمونهای که در پی میآید روز بعد از انتشار خبر مرگ کوشآبادی بیان شده است.
علیرضا طبایی، شاعر و پژوهشگر سرشناس ادبی، در توصیف شعر کوشآبادی گفت:
«هنوز هم اعتقاد دارم بعد از شاعران همنسل با مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد، جعفر کوشآبادی یکی از چهرههای شاخص نسل بعد است که آثارش خواهد ماند… زبان شعری کوشآبادی در حقیقت زبانی است که در عین حال که سعی میکند آن فخامت و روانی خود را حفظ کند، اما مقداری به زبان عامیانه نزدیک میشود. مضامین شعر کوشآبادی برگرفته از زندگی مردم کوچه و بازار و قشرهای پایین جامعه است. شعر او تصویر زندگی، روحیه، و خواستهای مردمی است که تنها هستند، از فقر رنج میبرند و مبارزه میکنند. او همواره برای رسیدن به آیندهٔ روشن تلاش میکرد و مردم را به تلاش فرا میخواند.» (خبرگزاری ایسنا، جمعه دوّم بهمن ۸۸)
دیگری گفت: «کوشآبادی شاعری بود که در خلوت خودش، بدون هیچ هیاهوی کاذبی کار میکرد. بر شاعران جوانتر بعد از خودش هم تأثیر گذاشته بود و در حد خود توانست شاعری ماندنی و تأثیر گذار باشد.» (محمد خلیلی، ایسنا، همان تاریخ)
و سرانجام سعید سلطانی طارمی گفت: «کوشآبادی بخشی از مردمیترین شعرهای فارسی را سرود. زبان ساده، سهل و ممتنع را برای بیان مسائل اجتماعی و فقری که مردم درگیرش بودند [به کار برد]. منظومهٔ “برخیز کوچک خان” او در واقع سرود مبارزان ضد رژیم شاه بود. او با تصاویری که از طبیعت میدهد، به درون جامعه و مسائل مبتلابه آن گریز میزند. کوشآبادی هرگز مسائل مردمی را رها نکرد. او در نحلهٔ شعر پرخاشگر دههٔ ۴۰ و اوایل دههٔ ۵۰ جزو شاخصترینهاست.» (همانجا)
گل سرخ و خورشید
سرودهٔ جعفر کوشآبادی
سهم من دستی هست و قلمی
سهم من، دامنی از بذرِ زمُختِ کلمات
تا در این پاییز دلتنگی
برزگروار بیفشانم بذرم را بر دفتر خاک
میروم در دل باغ
میزنم بیلچهام را به زمین
و ورق میزنم آهسته در تاریکی
خاکِ سرمازده را
و صمیمانه بر هر ورقش
مینویسم: دانه
مینویسم: گل سرخ
مینویسم: خورشید
(نقل از ا. پناهی سمنانی، «شعر کار در ادب فارسی»، ص ۳۵۵)
[i](فهرست برخی از آثار استاد پناهی سمنانی را میتوانید در آدرس اینترنتی http://www.ahmadpanahi.com/panahisemnani ببینید.)