مرثیه ای در رسایِ مرگ پنج کولبر؛
آنان پنچ تن بودند،
از فراخنایِ راههای صعبِ کوهسار
دیگر بوی برف نمی آمد
بوی کوه نمی آمد
تنها جایِ پاهایی مانده
بر سخره های برفگیر
زیر تابش نوری باریک
گامهایی سنگین
با کوله باری سنگین تر
از کوهستان بوی مرگ می آمد
بوی عرقِ تنِ کولبر،
نشسته بر قله های مرگ
آنان پنچ تن بودند
پنچ تنِ
یخ آجین-
به کجا راه می بردند…آنان
به سوی نان می شتافتند
به سویِ مرگی در کمین نشسته؟!
اینبار نشانی از گلوله نبود
نه بر پیشانی شان
و نه بر قلب شان
ردِ خونی بر روی برف نبود
از کوهستان،
بویِ مرگ می آمد
و باز صدای شیون زنان،
چراغ ،پنج خانه خاموش شد
قریه در تاریکی فرو رفت .
رحمان -ا ۸/ ۱۱/ ۱۳۹۹