آدمی به آرمانی که در دل و جان دارد و می پروراند آدمی است . من تا جایی که توانسته ام خود را بسنجم ، آرمانگرا بوده ام و هستم . آرمان نقشی زنده و زیباست ، اما گریز پا . به دست هرگز نمی آید ، باید خواستش و در پی آن دوید ، از پا ننشست. آرمانی که من بدان دل بسته ام ، بهی است ، آزادگی است ، دادجویی و انصاف دهی است ، خشنودی است . چنین آرمانی را برای شما هم آرزو دارم.
پیام به دوستان
دوستان! قدم رنجه کرده اید، وبه یاد آنکه به یاد نمی ارزد گرد آمده اید . سپاسگزارم و توفیق همگان را در راه درست پیروزی و بهروزی خواستارم. شما با یاد آوری از من پیر نود سا له گوشه نشین تکلیفی بر دوش ناتوانم می نهید و به من فرصت آن می دهید تا باز نگاهی بر گذشته و حال خود بیافکنم و خود را در خوب و بد زندگی بشناسم و بشناسانم.
اینک من ، هرچند، نه به تمامی … : من از کودکی همیشه در همه چیز بلندپرواز بوده ام . در رویاهایم اگر بتوان گفت آسمان را نشانه گرفته ام. ولی افسوس تیرم هرگز به بلندای قامت سرو و چنار خانه ام نرسیده است ..
در گفتارم می دانم ، نظم نیست ، بزرگواری کنید و برمن ببخشید . من در زندگی خانوادگی برخود سخت وبسیار سخت گرفته ام . نزدیک ترین کسانم را در فشار گذاشته و نگه داشته ام ، به امید آنکه هیچ کس را بر من و ما دست تسلط نباشد : آزاد باشم و آزاد باشیم . اگر روزی ، پس از شصت سال کار قلم ، در خانه ای نشسته ام که ارکانش هر دم در خطر فروریختن است ، خود خواسته ام و گله ای ندارم . شادم . زندگی باران نعمت های خود را ، اگرچه درست در آخرین لحظه که نو امیدی در آستانه در بود ، بر من باریده است . درود و سپاسم بر زندگی در همه حال!
از کودکی ، و در سراسر زندگی ، بازیگوش و کنجکاو بوده ام . از در و دیوار و درخت و سفالچین پشت بام بالا می رفتم . خانه ، جولانگاه من بود. به هر گوشه اش سرک می کشیدم . مادر بزرگم به من “خوله امج ” لقب داده بود ، یعنی کاونده هر سوراخ . در کندو کاو خستگی ناپذیرم هیچ گاه کاری را به پایان نمی بردم . فراموشش می کردم . چنین است که در زندگی ، من همه کاره نیمه کاره بوده ام . گزافه نپندارید، در دشت دراز پهنای زندگی ول گشته ام و ول بوده ام : افسر نیروی دریایی ، دبیر دبیرستان های تهران ، روزنامه نگار ، مترجم ، نویسنده ، مرد میدان سیاست ، صوفی گریزان از خانقاه و از بازی پیر و مرید ، و شگفتا که با آنکه هرگز نخواسته ام ، گروهی ساده اندیش خواسته اند مرا به پیری و راهنمای خود برگزینند . حاشا از من و دل و جان پاکباز من!
در لجن زار دروغ و دغل ، اگر در افتاده ام ، که آن در کشاکش عمل بوده و دست در دست گروه داشته ام ، کار نه به اندیشه و خواست خودم بود .
چه بسا که در حق کسی بدی کرده ام ولی ، هرگز به عمد در پی آزار دوست یا ندوست نبوده ام . برخود و بر دیگران بخشیده ام ، چه ، نیاز آدمی بخشش است نه کینه وری . چه ، کینه پیش از هر کسی خود آدمی را می آزارد . از این روست که من از آزار خود و دیگران می پرهیزم ، مگر خلاف آن در نظر آید.
من آدمی صورت خواسته ام از آدمی بودن درگذرم . فراتر بروم : جهشی است بس بزرگ و دشوار . آیا ذره ای توانسته ام ؟ شما بگویید . آدمی به آرمانی که در دل و جان دارد و می پروراند آدمی است . من تا جایی که توانسته ام خود را بسنجم ، آرمانگرا بوده ام و هستم . آرمان نقشی زنده و زیباست ، اما گریز پا . به دست هرگز نمی آید ، باید خواستش و در پی آن دوید ، از پا ننشست. آرمانی که من بدان دل بسته ام ، بهی است ، آزادگی است ، دادجویی و انصاف دهی است ، خشنودی است . چنین آرمانی را برای شما هم آرزو دارم.
بدرود!
بیست و سه دی هزار و سیصد و هشتاد و سه
از کانال تلگرامی