همیشه باری بر دوشم سنگینی می کند؛
وقتی که حرفهایم،
در نور و درخت وخیابان،
شعرمی شود.
مثل تبی که از تنم بیرون آمد،سبک می شوم،
مثل تبی که از تنم بیرون آمد.
پاهایم از زمین کنده می شود؛
شناور در خودم،
می روم
در امواج آرام خیابان، خیابانی که هنوز داغ است؛
در التهاب سرودن شعری تازه.
رحمان – /4/1399۱۰