جامعهیِ ایران توسط روندهای اقتصادی و اجتماعی و ساختارهای ناعادلانهیِ استبدادی و فاسد تخریب میشود، و بیم آن میرود که جامعه قدرت مقاومت مؤثر، بالنده و افقگشای خود را از دست بدهد. در برابر زوالِ حیات اجتماعی، فروپاشی تدریجی عرصهیِ عمومی، انحطاط معنای زندگی، در سطح شخصی و میانفردی، مقاومتهای پراکنده و بطیٔ کفایت نمیکند. استراتژیِ تخریبِ قدرتِ جامعه با هدفِ پیشبردِ منطقِ قدرت و سرمایه، در یک میدانِ بهظاهر پُرتنازع و سرشار از کشاکش پیگرفته شده است. یکسوی این میدان، ساختارِ سیاسی است که از دین کسبِ مشروعیت میکند و متولیِ توزیعِ نامتوازن و ناعادلانهی ارزشهایِ اقتصادی و اجتماعی است. تکیهیِ دولتی بر ذخائر دینی، ارزشهای دینی را بهمنزلهیِ پشتوانهیِ تعصب و تصلب، خرافهپردازیِ دینی و انسدادِ سیاسی، در وجدان و آگاهیِ عمومیِ نسلِ جدید درج کرده است و نسل جدید را بیپناه رها ساخته است. آنچه این مسئله را مضاعف مینماید ظهور جنبشهای بنیادگرای دینی در سطح منطقه است که دین را بهمثابهیِ بُرندهترین صورتِ عقلستیزی و شرارت و خشونت عرضه میکند. از سوی دیگر، این میدان گسترش پُرحجم آموزهها و نمادهای «نولیبرالیستیِ» فلسفی و سیاسی و اقتصادی است. نولیبرالیسمی که مشروعیتِ خود را در این میدان از ستیز با «بنیادگراییِ» دینی و اسلامِ حکومتی شده أخذ میکند، اما با رقیب خود در تأمین هدفِ تخریبِ جامعه همپیمان است. در سطحِ فلسفی، هر فرد را از سپهرِ جامعه و تاریخ و سنت خود میگسلاند و در سطح سیاست، حیات سیاسی را به بازارِ تبلیغات و صندوق رأی فرو میکاهد تا در سطح اقتصادی، نابرابری و تبعیض و فسادهای دامنگستر بوروکراتیک را برای طبقاتِ محروم طبیعی و یا مقاومتناپذیر نمودار سازد.
اکنون در عرصهیِ جامعه و سیاست کشور نسل جدیدی ظهور کرده است که پشتِ سر خود تجربیات شکستخورده فراوان دارد، از آیندهیِ خود نگران است و زندگی در حال را ناممکن میانگارد. در چنین وضعیتی، این نسل به فراموشی گذشته، قطع علاقه به آینده و گسیختن از آنچه در حال میگذرد، روی آورده است. جامعه هر روز، بیش از پیش، به وضعیت ذرهایشده سقوط میکند و سرمایههای اجتماعی و فرهنگی به فنا میرود.
جامعهیِ ایران توسط روندهای اقتصادی و اجتماعی و ساختارهای ناعادلانهیِ استبدادی و فاسد تخریب میشود، و بیم آن میرود که جامعه قدرت مقاومت مؤثر، بالنده و افقگشای خود را از دست بدهد. در برابر زوالِ حیات اجتماعی، فروپاشی تدریجی عرصهیِ عمومی، انحطاط معنای زندگی، در سطح شخصی و میانفردی، مقاومتهای پراکنده و بطیٔ کفایت نمیکند. استراتژیِ تخریبِ قدرتِ جامعه با هدفِ پیشبردِ منطقِ قدرت و سرمایه، در یک میدانِ بهظاهر پُرتنازع و سرشار از کشاکش پیگرفته شده است. یکسوی این میدان، ساختارِ سیاسی است که از دین کسبِ مشروعیت میکند و متولیِ توزیعِ نامتوازن و ناعادلانهی ارزشهایِ اقتصادی و اجتماعی است. تکیهیِ دولتی بر ذخائر دینی، ارزشهای دینی را بهمنزلهیِ پشتوانهیِ تعصب و تصلب، خرافهپردازیِ دینی و انسدادِ سیاسی، در وجدان و آگاهیِ عمومیِ نسلِ جدید درج کرده است و نسل جدید را بیپناه رها ساخته است. آنچه این مسئله را مضاعف مینماید ظهور جنبشهای بنیادگرای دینی در سطح منطقه است که دین را بهمثابهیِ بُرندهترین صورتِ عقلستیزی و شرارت و خشونت عرضه میکند. از سوی دیگر، این میدان گسترش پُرحجم آموزهها و نمادهای «نولیبرالیستیِ» فلسفی و سیاسی و اقتصادی است. نولیبرالیسمی که مشروعیتِ خود را در این میدان از ستیز با «بنیادگراییِ» دینی و اسلامِ حکومتی شده أخذ میکند، اما با رقیب خود در تأمین هدفِ تخریبِ جامعه همپیمان است. در سطحِ فلسفی، هر فرد را از سپهرِ جامعه و تاریخ و سنت خود میگسلاند و در سطح سیاست، حیات سیاسی را به بازارِ تبلیغات و صندوق رأی فرو میکاهد تا در سطح اقتصادی، نابرابری و تبعیض و فسادهای دامنگستر بوروکراتیک را برای طبقاتِ محروم طبیعی و یا مقاومتناپذیر نمودار سازد.
هر چه زمان میگذرد جامعهیِ ایرانی، بهظاهر بیشتر و بیشتر تبدیل به یک جامعهیِ بیتاریخ، فاقدِ درکِ دقیقی از اینجا و اکنون خود و در نتیجه، فاقدِ افقهای امیدبخش میشود. متأسفانه در این فضای پرابهام، روشنفکران نیز نتوانستهاند چراغی برافروزند و اینهمه میتواند موجبات سرگشتگی، تنهایی و عُزلت روزافزون آحادِ جامعه و توضیحدهندهیِ تخریبِ تدریجیِ قدرتِ مقاومتِ جامعه و فرایندِ زوالیابی آن گردد.
تصویرِ فوق، ناشی از فروریزی الگوهای پیشین مقاومت است. اما در عینِ حال، جامعهیِ ایرانی بهروالِ تغییراتی که در سطح جهانی به آن اشاره کردیم، از ظهورِ الگوهای تازهیِ مقاومت تهی نبوده است. الگوهایی که تصویری امیدبخش تولید میکنند.
طی چهار دههیِ گذشته دین سنتی و محافظهکار آزمون سنگینی داده است. نشان داده که اگر فرصتی بهدست آورد در یک چشم برهم زدن از زیر قبای تقوا و پرهیز به کانون اعمالِ قدرت جست میزند و در کاستن از هزینهیِ اقتصاد قدرت، ابایی از کاربست تمام عیار ذخائر دینی ندارد. وجدان عمومیِ جامعهیِ ایرانی از سادهدلیِ پناه آوردن به مواریثِ بهظاهر دستنخوردهیِ سنتی برون آمده و به پذیرش ارزشهای بنیادی خرد، آزادی و نقدِ دنیای جدید، نزدیکتر شده است. در همان حال، طی چهار دههیِ اخیر، آموخته است که تجدد نیز، وقتی در قامتِ سرمایهداری ظاهر میشود، بهویژه در یک کشور پیرامونی با ساختاری رانتی، که دشمنِ خرد، آزادی و نقد است و چنانکه مینمایاند، افقِ راستینی بهسمت یک زندگیِ مردمسالار (دموکراتیک)، مرفه و عادلانه نیست.
بخشی از کتابچه نوشریعتی و ابداع خویشتن